اگر دل از علایق کنده باشی از صائب تبریزی غزل 6966
1. اگر دل از علایق کنده باشی
به منزل بار خود افکنده باشی
1. اگر دل از علایق کنده باشی
به منزل بار خود افکنده باشی
1. اگر بی پرده خود را دیده باشی
گل از فردوس اینجا چیده باشی
1. تجلی سنگ را نومید نگذاشت
مترس از دورباش لن ترانی
1. تو دست افشانی جان را چه دانی؟
تو شور این نمکدان را چه دانی؟
1. مکن ای بی وفا ناآشنایی
در آتش سوخت گل از بی وفایی
1. گر بگذری ز هستی آرام جان بیابی
گر خط کشی به عالم خط امان بیابی
1. تا کی ز دود غلیان دل را تباه سازی؟
این خانه خدا را تا کی سیاه سازی؟
1. افتاده کار ما را با یار شوخ و شنگی
در جنگ دیر صلحی در صلح زود جنگی
1. اکسیر شادمانی است خاک دیار طفلی
بازیچه ای است عشرت از رهگذار طفلی
1. از بس که خوش عنان است سیلاب زندگانی
خار و خسی است پیشش اسباب زندگانی
1. آن را که نیست قسمت از روزی خدایی
دایم گرسنه چشم است چون کاسه گدایی
1. یا غمم را شمار بایستی
یا جهان غمگسار بایستی