هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن از صائب تبریزی غزل 6016
1. هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن
می نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن
1. هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن
می نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن
1. عشق در بند گران است از وفای خویشتن
بید مجنون است خود زنجیر پای خویشتن
1. پیش هر تلخی نریزم آبروی خویشتن
می خورم قند از شکست آرزوی خویشتن
1. حق گوهر چیست، آب و رنگ گوهر یافتن
نیست تحسینی سخن را بهتر از دریافتن
1. در محبت راز سر پوشیده نتوان یافتن
در قیامت نامه پیچیده نتوان یافتن
1. سر به زانوماندگان را طاق می گردد سخن
چون مه نو شهره آفاق می گردد سخن
1. در لب جان پرور جانان نمی ماند سخن
در حجاب غیب هم پنهان نمی ماند سخن
1. دل مدام از خط و زلف یار می گوید سخن
هر که سودایی شود بسیار می گوید سخن
1. نیست از منصور اگر مستانه می گوید سخن
از زبان شمع این پروانه می گوید سخن
1. هر که باشد چون قلم از سینه چاکان سخن
سرنمی پیچد به تیغ از خط فرمان سخن
1. می نشاند آن دهان تنگ را در خون سخن
کار دندان می کند با آن لب میگون سخن