ما ز روی آتشین او نقاب افکندهایم از صائب تبریزی غزل 5457
1. ما ز روی آتشین او نقاب افکندهایم
بار اول ما بر این آتش کباب افکندهایم
1. ما ز روی آتشین او نقاب افکندهایم
بار اول ما بر این آتش کباب افکندهایم
1. ما دل خود را ز غفلت در گناه افکنده ایم
یوسف خود را ز بی چشمی به چاه افکنده ایم
1. ما به چشم کوته اندیشان چنین آسوده ایم
ورنه در هر کوچه ای پای طلب فرسوده ایم
1. ما به بوی گل ز قرب گلستان آسودهایم
از گزند خار و منع باغبان آسودهایم
1. در دل صد پاره عیش جاودان پوشیده ایم
نوبهار خویش در برگ خزان پوشیده ایم
1. ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم
خانه سازی را به خودسازی مبدل ساختیم
1. ما نفس بر لب به صد رنج و تعب می آوریم
پیر می گردیم تا روزی به شب می آوریم
1. از شکست آرزو قند مکرر می خوریم
بر لب خود خاک می مالیم و شکر می خوریم
1. ما ز حیرت در حریم وصل هجران می کشیم
دلو خود خالی برون از چاه کنعان می کشیم
1. ما به دشنام از لب شیرین دلبر قانعیم
با جواب تلخ ما زان تنگ شکر قانعیم
1. ما ز اهل عالمیم اما ز عالم فارغیم
از غم و شادی و نوروز و محرم فارغیم
1. ما چو صبح از راست گفتاری علم در عالمیم
محرم آیینه خورشید از پاس دمیم