عشق را در تنگنای سینه پنهان کرده ایم از صائب تبریزی غزل 5445
1. عشق را در تنگنای سینه پنهان کرده ایم
شور محشر را حصاری در نمکدان کرده ایم
1. عشق را در تنگنای سینه پنهان کرده ایم
شور محشر را حصاری در نمکدان کرده ایم
1. ما دماغ خشک را از باده گلشن کردهایم
بارها این شمع را از آب روشن کردهایم
1. ما ز سر بیرون هوای سیر گردون کرده ایم
دست ازین نه خرقه در گهواره بیرون کرده ایم
1. چون سبو تا ما ز دست خویش بالین کرده ایم
خانه خود از شراب لعل رنگین کرده ایم
1. چهره از عشق جوانان ارغوانی کرده ایم
شوخ چشمی بین که در پیری جوانی کرده ایم
1. ما که سطر کهکشان از لوح گردون خوانده ایم
در خط دیوانی زنجیر، عاجز مانده ایم
1. ما چو سرو از راستی دامن به بار افشانده ایم
آستنی چون شاخ گل بر نوبهار افشانده ایم
1. ما به چشم انجم و افلاک خار افشانده ایم
آستین چون شعله بر دود و شرار افشانده ایم
1. لطف کن مطرب رهی سر کن که بر جا مانده ایم
از رفیقان سبک پرواز تنها مانده ایم
1. گر چه ما سر پیش از جوش ثمر افکنده ایم
همچنان از حس سعی باغبان شرمنده ایم
1. عشق را در بند جسم از پیچ و تاب افکندهایم
خضر را در دام از موج سراب افکندهایم
1. روزگاری در رگ جان پیچ و تاب افکندهایم
تا ز روی شاهد معنی نقاب افکندهایم