ترک تن دل را نگردانیده روشن چون کنم از صائب تبریزی غزل 5410
1. ترک تن دل را نگردانیده روشن چون کنم
پشت چون آیینه مظلم به گلخن چون کنم
1. ترک تن دل را نگردانیده روشن چون کنم
پشت چون آیینه مظلم به گلخن چون کنم
1. دعوی گردن فرازی با اسیری چون کنم
در صف آزاد مردان این دلیری چون کنم
1. گر کند آن بیوفا از من جدایی، چون کنم
من که از اهل وفایم بیوفایی چون کنم
1. جسم خاکی را زغفلت چند معماری کنم
چند اوقات گرامی صرف گلکاری کنم
1. در سماع بیخودی چون دست بالا میکنم
کوچهها در رود نیل چرخ پیدا میکنم
1. رشته جسم گرانجان را ز سر وامیکنم
سر برون چون سوزن از جیب مسیحا میکنم
1. از تحمل خصم را چین از جبین وا می کنم
با کلید موم قفل آهنین وامی کنم
1. در ریاضِ آفرینش صد دل بیبرگ را
با تهیدستی رعایت چون صنوبر میکنم
1. پرتو مه را قیاس از نور انجم میکنم
در محیط قطره سیر بحر قلزم میکنم
1. خاک را از آب روی خود گلستان میکنم
قطرهای تا در بساطم هست طوفان میکنم
1. گر ز دلتنگی لبی چون غنچه خندان میکنم
ترک سر زین رهگذر بر خویش آسان میکنم
1. چشم میپوشم نظر بر روی جانان میکنم
در وصال از دوربینی مشق هجران میکنم