نخست کعبه و بتخانه رابجا بگذار از صائب تبریزی غزل 4684
1. نخست کعبه و بتخانه رابجا بگذار
دگر به وادی خونخوار عشق پا بگذار
1. نخست کعبه و بتخانه رابجا بگذار
دگر به وادی خونخوار عشق پا بگذار
1. ز آب تیغ اثر در گلوی ما بگذار
ازین شراب نمی در سبوی ما بگذار
1. دل رمیده به امید این جهان مگذار
به شاخ بی ثمر بیدآشیان مگذار
1. بیاکه عقده زکارجهان گشاد بهار
بهشت سربه گریبان غنچه دادبهار
1. سخن دریغ مداراز سخن کشان زنهار
به تشنگان برسان آب را روان زنهار
1. مبند دل به تماشای این جهان زنهار
برآ به چرخ ازین تیره خاکدان زنهار
1. ز حال تشنه لبان خنجر ترا چه خبر؟
فرات را ز شهیدان کربلا چه خبر؟
1. ترا لبی است ز چشم ستاره خندانتر
مرادلی ز دهان تو تنگ میدانتر
1. اگر چه چهره بود بی نقاب روشنتر
شود عذار بتان از حجاب روشنتر
1. صفای یار به دیدن نمی شود آخر
گلی است این که به چیدن نمی شود آخر
1. بهار دربغل غنچه ریخت پنهان زر
کند کریم به سایل نهفته احسان زر
1. ترا به هرگذری هست بیقراردگر
مرابجز تو درین شهر نیست یار دگر