جان رمیده را به جهان بازگشت از صائب تبریزی غزل 2033
1. جان رمیده را به جهان بازگشت نیست
دست بریده را به دهان بازگشت نیست
1. جان رمیده را به جهان بازگشت نیست
دست بریده را به دهان بازگشت نیست
1. می سنگ اگر زند به ایاغم شگفت نیست
گر بوی گل خورد به دماغم شگفت نیست
1. مجروح عشق را سر و برگ علاج نیست
این خون گرفته را به طبیب احتیاج نیست
1. بیمار عشق را به دوا احتیاج نیست
دل زنده را به آب بقا احتیاج نیست
1. جز گریه چشم اشک فشان را علاج نیست
جز صبر عاشق نگران را علاج نیست
1. حسن ترا به نقش و نگار احتیاج نیست
روی شکفته را به بهار احتیاج نیست
1. در چار باغ دهر نسیم مراد نیست
از ششدر جهات، امید گشاد نیست
1. دلهای غم ندیده پذیرای پند نیست
آنجا که درد نیست، سخن سودمند نیست
1. از فکر زلف یار رهایی امید نیست
سودای او شبی است که صبحش پدید نیست
1. امید دلگشاییم از ماه عید نیست
این قفل بست گوش به زنگ کلید نیست
1. آفاق روشن و مه تابان پدید نیست
پر شور عالمی و نمکدان پدید نیست
1. ما را دماغ جنگ و سر کارزار نیست
ورنه دل دو نیم کم از ذوالفقار نیست