ریخت در دل سینه من هر که از صائب تبریزی غزل 1224
1. ریخت در دل سینه من هر که را مینا شکست
من شدم مستان خمار هر که را صهبا شکست
1. ریخت در دل سینه من هر که را مینا شکست
من شدم مستان خمار هر که را صهبا شکست
1. تا به طرف سر کلاه آن شوخ بی پروا شکست
سرکشان را زین شکست افتاد بر دلها شکست
1. خط سنگین دل بهای لعل جانان را شکست
دیده از حق نمک بست و نمکدان را شکست
1. پشتم از بار گنه بر یکدگر خواهد شکست
عاقبت این شاخ از جوش ثمر خواهد شکست
1. زلف یار از جلوه خط پریشانی شکست
از غبار لشکر موران سلیمانی شکست
1. باده خون مرده را ریحان کند در زیر پوست
استخوان را پنجه مرجان کند در زیر پوست
1. چون شود فربه، نماند روح پنهان زیر پوست
می درد، چون مغز کامل شد، گریبان زیر پوست
1. ذره تا خورشید دارد چشم بر انعام دوست
تا که را از خاک بردارد دل خودکام دوست
1. شکوه ام آتش زبان گردیده است از خوی دوست
آه اگر آبی بر این آتش نریزد روی دوست
1. تیغ بر خورشید خواباند خم ابروی دوست
در کمند آرد صبا را زلف عنبر بوی دوست
1. توبه نتوان کرد از می تا شراب ناب هست
از تیمم دست باید شست هر جا آب هست
1. حسن را در هر لباسی دیده بان در کار هست
در بساط گل ز شبنم دیده بیدار هست