1 آن بت که به رخسار بهار آراید چون رعد همی نالم و رحمش ناید
2 چون برق به خنده تا لبی بگشاید چون ابر مرا گریستن فرماید
1 تا از خط مشکین توام هجر افتاد صد چشمه کافور ز چشمم بگشاد
2 گر زلف چو عنبر توام ندهد داد چون عود به سوختن رضا باید داد
1 گل رنگ ز روی لاله رنگ توبرد در جنگ مرا ناله چنگ تو برد
2 تنگی دلم از دهان تنگ تو برد بی دل زید آنکه دل ز چنگ تو برد
1 پر نور شود دیده چو در می نگرد تا می نخوری دل ز طرب برنخورد
2 گویی که می از دل ببرد هوش و خرد برخیز و می آر چون نیابد چه برد
1 گر چه غم تو رخم به خون می شوید عشق تو دراین دلم فزون می روید
2 آن است که عشق تو زبون می جوید ورنه شکر تو تلخ چون می گوید
1 آن بت که همی وعده مجازی دارد بردن دل و جان من به بازی دارد
2 شب های مرا دراز کرده ست زعشق آری شب عاشقان درازی دارد
1 سبزی و چو سبزه آبدار ای دلبر من بی تو چو گل میان خار ای دلبر
2 هستی به دو رخساره بهار ای دلبر زان سبز و خوشی بهار وار ای دلبر
1 با حادثه دهر چه روباه و چه شیر کس را چو بقا نیست چه بد دل چه دلیر
2 امروز چو دی برفت و برنامد دیر فردا که بیاید برود همچو پریر
1 آن مرکب آب مادر خاک پدر دارد گه کار از پدر خویش حذر
2 بی مادر خود نام نگیرد به هنر هرگز نرود با پدر خود به سفر
1 افتادن دندان تو ای بدر منیر داده ست دو گلبرگ تو را رنگ زریر
2 چندین چه کشی زبهر دندان تشویر از یک صدف ای نگار یک در کم گیر