زلفی است تو را که عاشقی زاید از ادیب صابر رباعی 73
1. زلفی است تو را که عاشقی زاید از او
حسنی است تو را که طبع بگشاید از او
1. زلفی است تو را که عاشقی زاید از او
حسنی است تو را که طبع بگشاید از او
1. گر داد جفای روزگار ای دلخواه
بر موی سیاه من سپیدی را راه
1. آن شب که ز من جدا شدی ای دلخواه
دیدم شب خویش را چو زلف تو سیاه
1. چشمم ز تو شکر کرد بر بینایی
عقلم به تو دست یافت بر دانایی
1. هستم ز جفای دوست در هر بابی
آسیمه سری، تر مژه ای بی خوابی
1. از بس که کنی ده دلی و ده رایی
ده بند ببندی و یکی نگشایی
1. گر هیچ به چشم یارم آزرمستی
با من دل آهنین او نرمستی
1. تا غایبی از چشم من ای بینایی
کرده ست مرا غیبت تو سودایی
1. با چرخ مدور به جفا مقرونی
وز ماه منور به جمال افزونی