1 آن باده که من کشیدم از جام فراق اینک ز فراق اوست ایام فراق؟
2 تا چند تپم چو مرغ در دام فراق سیر آمدم از شنودن نام فراق
1 دلبر که به کام دل سفر کرد و برفت ما را لب و دیده خشک و تر کرد و برفت
2 دیدار عزیز را به یک عزم سفر از دیده و جان عزیزتر کرد و برفت
1 ای تو سبب شفا و بیماری من وز تو همه آسانی و دشواری من
2 خوارم ز تو ای عز تو در خواری من تا کی ز تو این قیامت و زاری من
1 با باغ گل و باده گلگون ما را چون دید حسد نمود گردون ما را
2 گرماش ز باغ کرد بیرون ما را سردابه گزید باید اکنون ما را
1 از فعل بد دشمن و عهد بد دوست هر روز که نو شود مرا رنجی نوست
2 جان را خللی نیست که تن زنده بدوست تا مغز بود نخورد باید غم پوست
1 افتادن دندان تو ای بدر منیر داده ست دو گلبرگ تو را رنگ زریر
2 چندین چه کشی زبهر دندان تشویر از یک صدف ای نگار یک در کم گیر
1 آن بت که همی وعده مجازی دارد بردن دل و جان من به بازی دارد
2 شب های مرا دراز کرده ست زعشق آری شب عاشقان درازی دارد
1 تا کرد مرا گذر سماع تو به سمع ماننده شمع آتشینم دم و دمع
2 از تاب و تپش که از تو من دارم جمع از جمله هر صدی یکی دارد شمع
1 گر داد جفای روزگار ای دلخواه بر موی سیاه من سپیدی را راه
2 در من به حقارت نتوان کرد نگاه یک باز سپید به ز صد زاغ سیاه
1 هر چند بود مردم دانا درویش آخر بود از توانگر نادان بیش
2 آن را نبود جاه چو مالش شد بیش وین شاد بود همیشه از دانش خویش