1 گر چنگ تو نیست بلبل ای چنگ نواز چون با گل رخسار تو گوید همه راز
2 آن بلبل و گل چرا همی دارد باز از دیده من جمال و از گوش آواز
1 ای حق رخت فریضه در گردن روز شبهای تو خیمه زده بر دامن روز
2 خط چو شبت گرفت پیرامن روز بر باد مده به قول شب خرمن روز
1 ای روز و شب از زلف و رخت یافته ساز چون روز و شبم ز عشق تو با تک و تاز
2 ترسم چو گسستم از شب و روز تو راز چون روز و شب رفته به من نایی باز
1 ای روز سپید را به روی تو نیاز زلفت چو شب عاشق بی سیم دراز
2 تا نیست شبم با شب و روز تو به راز آنم که شب از روز نمی دانم باز
1 گر شب چو دراز گردد ای مایه ناز تن را به فغان آرد و دل را به گداز
2 چون است دلم را به دو زلف تو نیاز گر نایب زلف توست شبهای دراز
1 مرغی که چو ماهیش به آب است نیاز از نسبت بط نی چو بط سینه فراز
2 در آب همی رود همه روز دراز چون توده خاک دید بر گردد باز
1 از دیدن خلق، دیده بی دوست بدوز وز صحبت بی دلی ز دل کینه بتوز
2 ماننده ابر و شمع، از این پس شب و روز بی دیده همی گری و بی دل می سوز
1 گفتم که یک امروز دل من بفروز وامی که مرا بر دو لب توست بتوز
2 صد بار مرا بسوخت آن عاشق سوز از بهر سه بوسه زآن دو لب در یک روز
1 رای طربم نیست ز رای سفرش خوابم سفری شد از بلای سفرش
2 یارب به که نالم از عنای سفرش یارب چه جفا کنم به جای سفرش
1 هر چند بود مردم دانا درویش آخر بود از توانگر نادان بیش
2 آن را نبود جاه چو مالش شد بیش وین شاد بود همیشه از دانش خویش