1 ای روز تو را وثاق در منزل شب بی زلف تو معزول بود عامل شب
2 تا روز مرا حل نکند مشکل شب نالم ز دل تو هر شبی در دل شب
1 روی تو ز خورشید همی دارد ننگ خورشید نخوانمت که گردی دلتنگ
2 خورشید ز رخسار تو می گیرد نور یاقوت ز خورشید بدان گیرد رنگ
1 ای روز و شب از زلف و رخت یافته ساز چون روز و شبم ز عشق تو با تک و تاز
2 ترسم چو گسستم از شب و روز تو راز چون روز و شب رفته به من نایی باز
1 روز از رخ تو به روشنایی پیوست شب تیرگی از زلف تو آورد به دست
2 زان کرد مرا عشق شب و روز تو مست کز لشکر روز خود نمی دانم رست
1 هستم ز جفای دوست در هر بابی آسیمه سری، تر مژه ای بی خوابی
2 گر نیستمی ز عشق در هر بابی دریا کنمی ز دیده هر محرابی
1 روی تو روایت همه از نور کند حسن تو حکایت همه از حور کند
2 وصل تو مرا ز خویشتن دور کند تا مشک مرا به رنگ کافور کند
1 گر چنگ تو نیست بلبل ای چنگ نواز چون با گل رخسار تو گوید همه راز
2 آن بلبل و گل چرا همی دارد باز از دیده من جمال و از گوش آواز
1 برخاست دلم چو دوست عهدم بشکست گفتم نشوم عاشق و بنشینم پست
2 ناگه برسید عشق آن نرگس مست اندر دل برخاسته من بنشست
1 چشمم ز تو شکر کرد بر بینایی عقلم به تو دست یافت بر دانایی
2 رفتی زمن و چونت بخوانم نایی ای رفتن تو چو رفتن برنایی
1 از جود حدیث حاتم طی مانده ست وز فضل کلام صاحب ری مانده ست
2 جام طمع از زمانه بی می مانده ست امروز جهان ما چو دی کی مانده ست