روز از رخ تو به روشنایی پیوست از ادیب صابر رباعی 13
1. روز از رخ تو به روشنایی پیوست
شب تیرگی از زلف تو آورد به دست
...
1. روز از رخ تو به روشنایی پیوست
شب تیرگی از زلف تو آورد به دست
...
1. ای بی تو نخفته من شبی خواب دوست
بی خوابی چشم من ز خوش خوابی توست
...
1. برخاست دلم چو دوست عهدم بشکست
گفتم نشوم عاشق و بنشینم پست
...
1. دل تنگم از آنک هر چه خواهم آن نیست
دریای دل تنگ مرا پایان نیست
...
1. خورشید که یاقوت گری کرد نخست
آن پیشه ز یاقوت لبت کرد درست
...
1. از جود حدیث حاتم طی مانده ست
وز فضل کلام صاحب ری مانده ست
...
1. از فعل بد دشمن و عهد بد دوست
هر روز که نو شود مرا رنجی نوست
...
1. چون با دل تو نیست وفا در یک پوست
در چشم تو یک رنگ بود دشمن و دوست
...
1. گفتم که به عاشقی نشاید پیوست
چون روی تو دیدم دلم از گفته بخست
...
1. چون عشق تو عقل را گریبان بگرفت
جادو ز تو انگشت به دندان بگرفت
...
1. چون نیست در این زمانه سودی ز خرد
جز بی خرد از زمانه بر می نخورد
...
1. در تو نگرم که هر که در تو نگرد
گر دل نبرد رنگ غم از دل ببرد
...