1 داری مرا بدان که فراز آیم زیر دو زلفکانت به نخچیزم
1 چون برگ لاله بودهام و اکنون چون سیب پژمرده بر آونگم
1 سرو بودیم چندگاه بلند کوژ گشتیم و چون درونه شدیم
1 بت پرستی گرفته ایم همه این جهان چون بتست و ما شمنیم
1 کنه را در چراغ کرد سبک پس درو کرد اندکی روغن
1 یکی آلودهای باشد، که شهری را ببالاید چو از گاوان یکی باشد، که گاوان را کند ریخن
1 گر همه نعمت یک روز به ما بخشد ننهد منت بر ما و پذیرد هن
1 گر کس بودی که زی توام بفگندی خویشتن اندر نهادمی به فلاخن
1 میلاو منی، ای فغ واستاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان
1 بسی خسرو نامور پیش ازین شدستند زی ساری و ساریان