1 مرد دینی رفت و آوردش کَنَند چون همی مهمان درِ من خواست کند
1 خور به شادی روزگار نوبهار می گسار اندر تکوک شاهوار
1 پس شتابان آمد اینک پیرزن روی یکسو، کاغه کرده خویشتن
1 آهو از دام اندرون آواز داد پاسخ گرزه به دانش باز داد
1 آنگهی گنجور مشک آمار کرد تا مرو را زان بدان بیدار کرد
1 چون که زن را دید فغ، کرد اشتلم همچو آهن گشت و نداد ایچ خم
1 چون یکی جغبوت پستانبند اوی شیر دوشی زو به روزی دو سبوی
1 خایگان تو چو کابیله شدست رنگ او چون رنگ پاتیله شدست
1 چون فراز آید بدو آغاز مرگ دیدنش بیگار گرداند مجرگ
1 پر بکنده، چنگ و چنگل ریخته خاک گشته، باد خاکش بیخته