1 وز درخت اندر، گواهی خواهد اوی تو بدانگاه از درخت اندر بگوی:
2 کان تبنگوی اندرو دینار بود آن ستد ز یدر که ناهشیار بود
1 نزد تو آماده بدو آراسته جنگ او را خویشتن پیراسته
1 گفت: ای من، مرد خام کل درای پیش آن فرتوت پیر ژاژخای
1 از خراسان آن خورِ طاووس وش سوی خاور میخرامد شاد و خوش
2 کآفتاب آید به بخشش زی بره روی گیتی سبز گردد یکسره
3 مهر دیدم بامدادان چون بتافت از خراسان سوی خاور میشتافت
4 نیم روزان بر سر ما برگذشت چون به خاور شد ز ما نادید گشت
1 ار همه خوبی و نیکی دارد او ماده ور بر کار خویش ار دارد او
1 آشکوخَد بر زمین هموار بر همچنان چون بر زمین دشوار بر
1 هیچ شادی نیست اندر این جهان برتر از دیدار روی دوستان
2 هیچ تلخی نیست بر دل تلخ تر از فراق دوستان پر هنر
1 چونکه مالیده بدو گستاخ شد کار مالیده بدو در واخ شد
1 دمنه را گفتا که تا: این بانگ چیست؟ با نهیب و سهم این آوای کیست؟
2 دمنه گفت او را: جزین آوا دگر کار تو نه هست و سهمی بیشتر
3 آب هر چه بیشتر نیرو کند بند ورغ سست بوده بفگند
4 دل گسسته داری از بانگ بلند رنجکی باشدت و آواز گزند
1 جای کرد از بهر بودن کازهای زان که کرده بودشان اندازهای