پس شتابان آمد اینک از رودکی سمرقندی مثنوی 73
1. پس شتابان آمد اینک پیرزن
روی یکسو، کاغه کرده خویشتن
1. پس شتابان آمد اینک پیرزن
روی یکسو، کاغه کرده خویشتن
1. زش ازو پاسخ دهم اندر نهان
زش به بیداری میان مردمان
1. چون بگردد پای او از پایدان
خود شکوخیده بماند هم چنان
1. مار و غنده کربشه با کژدمان
خورد ایشان گوشت روی مردمان
1. تاک رز بینی شده دینارگون
پرنیان سبز او زنگارگون
1. از همالان وز برادر من فزون
زان که من امیدوارم نیز یون
1. گر درم داری، گزند آرد بدین
بفگن او را گرم و درویشی گزین
1. مرد را نهمار خشم آمد ازین
غاو شنگی به کف آوردش، گزین
1. ار همه خوبی و نیکی دارد او
ماده ور بر کار خویش ار دارد او
1. تنگ شد عالم برو از بهر گاو
شور شور اندر فگند و کاو کاو
1. گفت: فردا بینیام در پیش تو
خود بیاهنجم ستیم از ریش تو
1. کاش آن گوید که باشد بیش نه
بر یکی بر چند بفزاید فره