زد کلوخی بر هباک آن از رودکی سمرقندی مثنوی 61
1. زد کلوخی بر هباک آن فزاک
شد هباک او به کردار مغاک
1. زد کلوخی بر هباک آن فزاک
شد هباک او به کردار مغاک
1. از دهان تو همی آید غشاک
پیر گشتی ریخت مویت از هباک
1. خشم آمدش و همان گه گفت: ویک
خواست کورا برکند از دیده کیک
1. ماده گفتا: هیچ شرمت نیست، ویک
بس سبکباری، نه بد دانی، نه نیک
1. دم سگ بینی ابا بتفوز سگ
خشک گشت، کش نجنبد هیچ رگ
1. چون فراز آید بدو آغاز مرگ
دیدنش بیگار گرداند مجرگ
1. ایستاده دیدم آن جا دزد و غول
روی زشت و چشمها همچون دو غول
1. چون که زن را دید فغ، کرد اشتلم
همچو آهن گشت و نداد ایچ خم
1. تا به خانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام
1. نزد آن شاه زمین کردش پیام
دارویی فرمود زامهران به نام
1. بس که برگفته پشیمان بودهام
بس که بر ناگفته شادان بودهام
1. کرد باید مر مرا و او را رون
شیر تا تیمار دارد خویشتن