خور به شادی روزگار از رودکی سمرقندی مثنوی 49
1. خور به شادی روزگار نوبهار
می گسار اندر تکوک شاهوار
...
1. خور به شادی روزگار نوبهار
می گسار اندر تکوک شاهوار
...
1. داشتی آن تاجر دولت شعار
صد قطار سار اندر زیر بار
...
1. مرد مزدور اندر آغازید کار
پیش او دوستان همی زد بی کیار
...
1. آشکوخَد بر زمین هموار بر
همچنان چون بر زمین دشوار بر
...
1. از تو دارم هر چه در خانه خنور
وز تو دارم نیز گندم در کنور
...
1. گرسنه روباه شد تا آن تبیر
چشم زی او برده، مانده خیر خیر
...
1. آتشی بنشاند از تن تفت و تیز
چون زمانی بگذرد، گردد گمیز
...
1. وز چکاوک نوف بینی رستخیز
دشت برگیرد بدان آوای تیز
...
1. چون گل سرخ از میان پیلگوش
یا چو زرین گوشوار از خوب گوش
...
1. شیر خشم آورد و جست از جای خویش
و آمد آن خرگوش را الفغده پیش
...
1. ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک
...
1. موی سر جغبوت و جامه ریمناک
از برون سو باد سرد و بیمناک
...