1 همچنان کَبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بر این:
2 کبت ناگه بوی نیلوفر بیافت خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت
3 وز بر خوشبوی نیلوفر نشست چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست
4 تا چو شد در آب نیلوفر نهان او به زیر آب ماند از ناگهان
1 هیچ شادی نیست اندر این جهان برتر از دیدار روی دوستان
2 هیچ تلخی نیست بر دل تلخ تر از فراق دوستان پر هنر
1 تا جهان بود از سر آدم فراز کس نبود از راز دانش بینیاز
2 مردمانِ بخرد اندر هر زمان راهِ دانش را به هر گونه زبان
3 گِرد کردند و گرامی داشتند تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
4 دانش اندر دل چراغ روشنست وز همه بد بر تن تو جوشنست
1 گفت با خرگوش خانه خان من خیز خاشاکت ازو بیرون فگن
2 چون یکی خاشاک افگنده به کوی گوش خاران را نیاز آید بدوی
1 آن که را دانم که: اویم دشمنست وز روان پاک بدخواه منست
2 هم به هر گه دوستی جویمش من هم سخن به آهستگی گویمش من
1 کار چون بسته شود بگشایدا وز پس هر غم طرب افزایدا
1 بار کژ مردم به کنگرش اندرا چون ازو سودست مر شادی ترا
1 آفریده مردمان مر رنج را بیش کرده جان رنج آهنج را
1 اندر آمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد بترب
1 شاه دیگر روز باغ آراست خوب تختها بنهاد و بر گسترد بوب