1 گل صدبرگ و مشک و عنبر وسیب یاسمین سپید و مورد بزیب
2 این همه یکسره تمام شدست نزد تو، ای بت ملوک فریب
3 شب عاشقت لیلهالقدرست چون تو بیرون کنی رخ از جلبیب
4 به حجاب اندرون شود خورشید گر تو برداری از دو لاله حجیب
1 با خردومند بیوفا بود این بخت خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت
2 خود خور و خود ده، کجا نبود پشیمان هر که بداد وبخورد از آن چه که بلفخت
1 رودکی چنگ بر گرفت و نواخت باده انداز، کو سرود انداخت
2 زان عقیقین میی، که هر که بدید از عقیق گداخته نشناخت
3 هر دو یک گوهرند، لیک به طبع این بیفسرد و آن دگر بگداخت
4 نابسوده دو دست رنگین کرد ناچشیده به تارک اندر تاخت
1 آن صحن چمن، که از دم دی گفتی: دم گرگ یا پلنگ است
2 اکنون ز بهار مانوی طبع پرنقش و نگار همچو ژنگ است
3 بر کشتی عمر تکیه کم کن کاین نیل نشیمن نهنگ است
1 به سرای سپنج مهمان را دل نهادن همیشگی نه رواست
2 زیر خاک اندرونت باید خفت گر چه اکنونت خواب بر دیباست
3 با کسان بودنت چه سود کند؟ که به گور اندرون شدن تنهاست
4 یار تو زیر خاک مور و مگس چشم بگشا، ببین: کنون پیداست
1 امروز به هر حالی بغداد بخاراست کجا میر خراسانست، پیروزی آنجاست
2 ساقی، تو بده باده ومطرب تو بزن رود تا می خورم امروز، که وقت طرب ماست
3 می هست ودرم هست و بت لاله رخان هست غم نیست وگر هست نصیب دل اعداست
1 این جهان پاک خواب کردار است آن شناسد که دلش بیدار است
2 نیکی او به جایگاه بد است شادی او به جای تیمار است
3 چه نشینی بدین جهان هموار؟ که همه کار او نه هموار است
4 کنش او نه خوب و چهرش خوب زشت کردار و خوب دیدار است
1 زمانه پندی آزادوار داد مرا زمانه چون نگری سر به سر همه پند است
2 به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری بسا کسا که به روز تو آرزومند است
3 زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه کهرا زبان نه به بند است پای در بند است
1 به خیره برشمرد سیر خورده گرسنه را چنان که درد کسان بر دگر کسی خوارست
2 چو پوست روبه ببینی به خان واتگران بدان که: تهمت او دنبهٔ به سر کارست
1 مرغ دیدی که بچه زو ببرند؟ چاو چاوان درست چونانست
2 باز چون بر گرفت پرده ز روی کروه دندان و پشت چوگانست