1 آخر هر کس از دو بیرون نیست یا برآوردنیست، یا زدنیست
2 نه به آخر همه بفرساید؟ هرکه انجام راست فرسدنیست
1 چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
2 این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبیذ است به چرخشت
3 عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
4 گفتا که: که را کشتی تا کشته شدی زار؟ تا باز که او را بکشد؟ آن که تو را کشت
1 مهر مفگن برین سرای سپنج کین جهان پاک بازیی نیرنج
2 نیک او را فسانه واری شو بد او را کمرت سخت بتنج
1 پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ
2 آستین بگرفتمش، گفتم که: مهمان من آی داد پوشیده جوابم: مورد و انجیر و کلوخ
1 ای روی تو چو روز دلیل موحدان وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد
2 ای من مقدم از همه عشاق، چون تویی مر حسن را مقدم، چون از کلام قد
3 مکی به کعبه فخر کند، مصریان به نیل ترسا به اسقف و علوی بافتخار جد
4 فخر رهی بدان دو سیه چشمکان توست کآمد پدید زیر نقاب از بر دو خد
1 شاد زی با سیاه چشمان، شاد که جهان نیست جز فسانه و باد
2 زآمده شادمان بباید بود وز گذشته نکرد باید یاد
3 من و آن جعد موی غالیه بوی من و آن ماهروی حورنژاد
4 نیک بخت آن کسی که داد و بخورد شوربخت آن که او نخورد و نداد
1 جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد
2 درست و راست کناد این مثل خدای ورا اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد
3 خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد
4 ... این مصرع ساقط شده ... خدای چشم بد از ملک تو بگرداناد
1 چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد: تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
2 هر آن که ایزدش این هر چهار روزی کرد سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد
1 از دوست بهر چیز چرا بایدت آزرد؟ کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد
2 گر خوار کند مهتر، خواری نکند عیب چون بازنوازد، شود آن داغ جفا سرد
3 صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش گر خار بر اندیشی خرمانتوان خورد
4 او خشم همی گیرد، تو عذر همی خواه هر روز به نو یار دگر مینتوان کرد
1 حاتم طایی تویی اندر سخا رستم دستان تویی اندر نبرد
2 نی، که حاتم نیست با جود تو راد نی، که رستم نیست در جنگ تو مرد