1 مهتران جهان همه مردند مرگ را سر همه فرو کردند
2 زیر خاک اندرون شدند آنان که همه کوشکها برآوردند
3 از هزاران هزار نعمت و ناز نه به آخر به جز کفن بردند؟
4 بود از نعمت آن چه پوشیدند و آن چه دادند و آن چه را خوردند
1 مرا تو راحت جانی، معاینه، نه خبر کرا معاینه آید خبر چه سود کند؟
2 سپر به پیش کشیدم خدنگ قهر ترا چو تیر بر جگر آید سپر چه سود کند؟
1 تا کی گویی که: اهل گیتی در هستی و نیستی لئیمند؟
2 چون تو طمع از جهان بریدی دانی که همه جهان کریمند
1 اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود
2 خدای را بستودم، که کردگار من است زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود
3 همه به تنبل و بند است بازگشتن او شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود
4 بنفشههای طری خیل خیل بر سر کرد چو آتشی که به گوگرد بردوید کبود
1 مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
2 سپید سیم زده بود و در و مرجان بود ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
3 یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود
4 نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز چه بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود
1 می آرد شرف مردمی پدید آزاده نژاد از درم خرید
2 می آزاده پدید آرد از بداصل فراوان هنرست اندرین نبید
3 هرآن گه که خوری می خوش آن گه است خاصه چو گل و یاسمن دمید
4 بسا حصن بلندا، که می گشاد بسا کرهٔ نوزین، که بشکنید
1 دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید
2 اساس طبع ثنایست، بل قویتر ازان ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ
1 هر باد، که از سوی بخارا به من آید با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید
2 بر هر زن و هر مرد، کجا بروزد آن باد گویی: مگر آن باد همی از ختن آید
3 نی نی، ز ختن باد چنو خوش نوزد هیچ کان باد همی از بر معشوق من آید
4 هر شب نگرانم به یمن تا تو برآیی زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید
1 کار همه راست، آن چنان که بباید حال شادیست، شاد باشی، شاید
2 انده و اندیشه را دراز چه داری؟ دولت خود همان کند که بباید
3 رای وزیران ترا به کار نیابد هر چه صوابست بخت خود فرماید
4 چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق و آن که ترا زاد نیز چون تو نزاید
1 دریا دو چشم و آتش بر دل همی فزاید مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟
2 نیش نهنگ دارد، دل را همی خساید ندهم، که ناگوارد، کایدون نه خردخاید