کار همه راست، از رودکی سمرقندی قصیده-قطعه 49
1. کار همه راست، آن چنان که بباید
حال شادیست، شاد باشی، شاید
...
1. کار همه راست، آن چنان که بباید
حال شادیست، شاد باشی، شاید
...
1. دریا دو چشم و آتش بر دل همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟
...
1. اندی که امیر ما باز آید پیروز
مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید
...
1. کسی را که باشد به دل مهر حیدر
شود سرخ رو در دو گیتی به آور
...
1. نگارینا، شنیدستم که: گاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب بودهست یوسف را به عمر اندر
...
1. بر رخش زلف عاشق است چو من
لاجرم همچو منش نیست قرار
...
1. ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی
همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار
...
1. مرا جود او تازه دارد همی
مگر جودش ابر است و من کشتزار
...
1. اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت
هر آینه چو همه میخورد گل آرد بار
...
1. گر شود بحر کف همت تو موج زنان
ور شود ابر سر رایت تو توفان بار
...
1. ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
...
1. به دور عدل تو در زیر چرخ مینایی
چنان گریخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور
...