1 لنگ دوندهست، گوش نی و سخنیاب گنگ فصیح است، چشم نی و جهان بین
2 تیزی شمشیر دارد و روش مار کالبد عاشقان و گونهٔ غمگین
1 ترنج بیدار اندر شده به خواب گران گل غنوده برانگیخته سر از بالین
2 هرآن که خاتم مدح تو کرد در انگشت سر از دریچه زرین برون کند چو نگین
1 با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
2 باشد که در وصال تو بینند روی دوست تو نیز در میانهٔ ایشان نه ای، ببین
1 زه! دانا را گویند، که داند گفت هیچ نادان را داننده نگوید: زه
2 سخن شیرین از زفت نیارد بر بز به بج بج بر، هرگز نشود فربه
1 سماع و بادهٔ گلگون و لعبتان چو ماه اگر فرشته ببیند دراوفتد در چاه
2 نظر چگونه بدوزم؟ که بهر دیدن دوست ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه
3 کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت ز خویش حیف بود، گر دمی بود آگاه
4 به چشمت اندر بالار ننگری تو به روز به شب به چشم کسان اندرون ببینی کاه
1 من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
2 چون جامهها به وقت مصیبت سیه کنند من موی از مصیبت پیری کنم سیاه
1 پشت کوژ و سر تویل و روی بر کردار نیل ساق چون سوهان و دندان بر مثال استره
2 بر کنار جوی بینم رستهٔ بادام و سرو راست پندارم قطار اشتران آبره
1 رفیقا، چند گویی: کو نشاطت؟ بنگریزد کس از گرم آفروشه
2 مرا امروز توبه سود دارد چنان چون دردمندان را شنوشه
1 زمانی برق پر خنده، زمانی رعد پر ناله چنان مادر ابر سوک عروس سیزده ساله
2 و گشته زین پرند سبز شاخ بید بنساله چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر لاله
1 مشوشست دلم از کرشمهٔ سلمی چنان که خاطر مجنون ز طرهٔ لیلی
2 چو گل شکر دهیم در دل شود تسکین چو ترش روی شوی وارهانی از صفری
3 به غنچهٔ تو شکر خنده نشانهٔ باده به سنبل تو در گوش مهرهٔ افعی
4 ببرده نرگس تو آب جادوی بابل گشاده غنچهٔ تو باب معجز موسی