بیراهه زند از یدالله رؤیایی اشعار پراکنده 39

یدالله رؤیایی

آثار یدالله رؤیایی

یدالله رؤیایی

بیراهه زند خنده به گامی كه نه با خویش

1 بیراهه زند خنده به گامی كه نه با خویش

2 با نقش اطاعت كه به هر بوته نشاند

3 خویش دگرش باز دگر سوی بخواند

4 این چهره كه با جلوه هر سنگ شود دور

5 در جلد كدامین تن بی جان شود آرام ؟

6 با من به گریز است

7 و نه پیدایش مقصود

8 با من به عتاب است و نه پیدایش پیغام

9 تنها نه بر این جاده زند نقش

10 در بیراهه های خوابم بندد تصویر

11 در رویا های پنهانم دائم پیدا

12 در صافی های آب و آیینه زنجیر

13 از اوج نگاهش پیوسته در من

14 خورشیدی شب ها بر فكرم تابیده ست

15 و ز پرواز گامش پیوسته با من

16 آژنگ ایامی خاكسترگون

17 بر سیمای بخت پیرم خوابیده ست

18 گامی كه نه با خویش ز هر خنده بیراه

19 عصیان طلبد دست برون آرد از درد

20 تا جلد تهی پر كند از جلوه تصویر

21 تا فاصله را نوشد با یك جست

22 اما عطش فاصله دیگر را

23 می ریزد در پیش چشمش تصویر

24 از چهره برخیزد بانگی ویران

25 در بیراهه می پیچد چون دودی تار

26 اومی بیند خود را با صوتی در اعماق

27 او می بیند خود را با بانگی طعن آزار

28 برمی دارد فریاد اما فریادی نه

29 بردارد آواز اما حلقومش خالیست

30 در خالی های آوازش گوید : برگرد

31 بانگی گم بر لبهایش ساكن : ای من ! ایست

32 از چهره اما بانگی ویران باز

33 در بیراهه پیچد چون دودی تار

34 از سویی پاسخ آید : بگریزم بگذار

35 وز سویی دیگر باز این تكرار بگذار

36 بگذار كه در خلوت تاریكی شب ها

37 آواره چو سگ بر لب یك جوی بمیرم

38 چون اختر لرزنده سحر رنگ ببازم

39 باز از دل یك شام سیه زنگ بگیرم

40 بگذار چو موجی كه ز طوفا ن خبر آرد

41 آشفته سر خویش به هر سنگ بكوبم

42 پر گیرم و از پهنه پروا بگریزم

43 تا شیشه هر نام به هر ننگ بكوبم

44 یا عریانم بگذار از رنگ و از پرده

45 تن را بی من كن من را بیگانه با خویت

46 یا افشان شو بر خاكی كه افشاندت چون سرو

47 خاكستر شو تا چون شعله گردم گیسویت

48 هر بوته اطاعت برد از گام

49 گامی كه نه با خویش

50 گامی كه فرو در گل تردید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر