چوک و چوک!… گم از نیما یوشیج اشعار پراکنده 43

نیما یوشیج

آثار نیما یوشیج

نیما یوشیج

چوک و چوک!… گم کرده راهش در شب تاریک

1 چوک و چوک!… گم کرده راهش در شب تاریک

2 شب پره ی ساحل نزدیک

3 دم به دم می کوبدم بر پشت شیشه.

4 شب پره ی ساحل نزدیک!

5 در تلاش تو چه مقصودی است؟

6 از اطاق من چه می خواهی؟

7 شب پره ی ساحل نزدیک با من (روی حرفش گنگ) می گوید:

8 چه فراوان روشنایی در اطاق توست!

9 باز کن در بر من

10 خستگی آورده شب در من.

11 به خیالش شب پره ی ساحل نزدیک

12 هر تنی را می تواند برد هر راهی

13 راه سوی عافیتگاهی

14 وز پس هر روشنی ره بر مفری هست.

15 چوک و چوک!… در این دل شب کازو این رنج می زاید

16 پس چرا هر کس به راه من نمی آید…؟

17 (اشعار نیما یوشیج)

18 هست شب یک شبِ دم کرده و خاک

19 رنگِ رخ باخته است.

20 باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه

21 سوی من تاخته است.

22 *

23 هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا،

24 هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را.

25 *

26 با تنش گرم، بیابان دراز

27 مرده را ماند در گورش تنگ

28 به دل سوخته ی من ماند

29 به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب!

30 هست شب. آری، شب.

31 (اشعار نیما یوشیج)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر