عاشقان به از احمدرضا احمدی اشعار پراکنده 20

احمدرضا احمدی

آثار احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی

عاشقان به طعنه

1 عاشقان به طعنه

2 روز جمعه را صدا می‌کنند

3 صدای عاشقان را می‌شنوم

4 در انتهای کوچه‌ی بن‌بست

5 به عاشقان می‌رسم

6 مهمانان در هنگام خداحافظی

7 می گویند : عاشقان در یک غروب آدینه

8 به خواب رفتند

9 هنوز کسی آن ها را

10 بیدار نکرده است

11 چهره‌ام را در آینه دفن می‌کنم

12 امروز جمعه است

13 حقیقت دارد

14 تو را دوست دارم

15 در این باران

16 می خواستم تو

17 در انتهای خیابان نشسته

18 باشی

19 من عبور کنم

20 سلام کنم

21 لبخند تو

22 را در باران

23 می خواستم

24 می خواهم

25 تمام لغاتی را که می دانم برای تو

26 به دریا بریزم

27 دوباره متولد شوم

28 دنیا را ببینم

29 رنگ کاج را ندانم

30 نامم را فراموش کنم

31 دوباره در آینه نگاه کنم

32 ندانم پیراهن دارم

33 کلمات دیروز را

34 امروز نگویم

35 خانه را برای تو آماتده کنم

36 برای تو یک چمدان بخرم

37 تو معنی سفر را از من بپرسی

38 لغات تازه را از دریا صید کنم

39 لغات را شستشو دهم

40 آنقدر بمیرم

41 تا زنده شوم

42 از هر لیوانی که آب نوشیدم

43 طعم لبان تو و پاییزی

44 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود

45 فراموشی پس از فراموشی

46 اما

47 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن

48 گم شدی در خانه مانده بود

49 ما سرانجام توانستیم

50 پاییز را از تقویم جدا کنیم

51 اما

52 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها

53 حک شده بود

54 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم

55 کنار گندم ها دفن کردم

56 زود به خانه آمدم

57 تو در آستانه در ایستاده بودی

58 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی

59 گیسوان تو سفید

60 اما لبان تو هنوز جوان بود.

61 هر دارو که علاج بود

62 در خانه داشتم

63 اما تنم در باد

64 به تماشای غزلهای آخر می رفت

65 امروز را بی تو خفتم

66 فردا که خاک را به باد بسپارند

67 تو را

68 یافته ام

69 مگر تو نسیم ابر بودی

70 که تو را در باران گم کردم ؟

71 تمام دست تو روز است

72 و چهره‌ات گرما

73 نه سکوت دعوت می‌کند

74 و نه دیر است

75 دیگر باید حضور داشت

76 در روز

77 در خبر

78 در رگ

79 و در مرگ…

80 از عشق

81 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید

82 برای خود صدا کنیم

83 تصنیف‌ها را بخوانیم

84 که دیگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت.

85 بمان:

86 که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای

87 فندق بهارم را به باد

88 و رنگ چشمانم را به آب.

89 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،

90 و گلوله‌یی که در قصه‌ها

91 عتیقه شده است

92 روبروی کبوتران

93 تشنگی پرندگان را دارد.

94 “احمدرضا احمدی”

95 از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم

96 مرا نام تو کفایت می‌کند

97 تا در سرما و بوران

98 زمان و هفته را نفی کنم

99 مرا

100 که می‌دانی

101 نه قایق است، نه پارو

102 بر تو خجسته باشد

103 گیلاس‌هایی را

104 که بر گیسوان آویخته‌ای

105 تو صبر داری

106 تا خواب من پایان پذیرد

107 تا به دیدار من آیی

108 این تازه نیست

109 قدیمی است

110 دو نفر

111 همه نیستند

112 همیشه نیستند

113 خویش اند

114 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک

115 حدس دور دارند

116 برادر نیستند

117 که من بودم

118 تو نبودی

119 یا نمی دانم

120 شاید جوان بودم

121 شما جوان بودید

122 تو پیر بودی

123 کبوتران را دانه ندادم

124 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم

125 که وقتی تو نبودی

126 بتوانیم از حفظ بخوانیم

127 این برای آن روزها کافی بود

128 دوستت دارم …

129 باید در چشمان نگریست،

130 یا در گوش‌ها گفت؟

131 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود

132 و مروارید چشمانت

133 دلیل بود؟

134 در عصر یک پاییز

135 در اتوبوس بودیم

136 دورمان دیوار شیشه‌ای سبز …

137 سبزی شیشه‌ها، زرد پاییز را

138 سبز خرم کرده بود.

139 از سبزی برگ‌ها بهار به اتوبوس نشست.

140 بیرون خزان در کار بود.

141 نمی‌دانستم در بهار درون باید گفت؟

142 یا در خزان برون؟

143 من و بهار پیاده شدیم

144 بهار در خیابان محو شد

145 پاییز در کنارم راه می‌آمد.

146 “احمدرضا احمدی”

147 از مجموعه: “روزنامه‌ی شیشه‌ای”

148 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

149 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92

150 چه سرگردان است این عشق

151 که باید نشانی اش را

152 از کوچه های بن بست گرفت

153 چه حدیثی است عشق

154 که نمی پوسد و افسرده نیست

155 حتی آن هنگام

156 که

157 از آسمان به خانه آوار

158 شود

159 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ

160 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ

161 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ

162 ﺑﺮ ﺩﺭ

163 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ

164 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ

165 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ

166 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ

167 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ

168 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ

169 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ

170 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ

171 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …

172 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”

173 شهری فریاد می‌زند:

174 آری

175 کبوتری تنها

176 به کنار برج کهنه می‌رسد

177 می‌گوید:

178 نه.

179 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد

180 گل ساعت

181 مرگ روزها و اطلسی ها را

182 می‌گوید

183 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟

184 که آواز

185 در پشت دروازه‌های گمان

186 خواهد مرد

187 تو با خواب به شهر درآ

188 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.

189 ما که از دیروز گرم اتاق‌های استوایی آمده‌ایم

190 قرارمان

191 در آوازهای صبح است.

192 فرصتی بخواهید

193 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه

194 شانه بزنید

195 فرصتی بخواهید

196 که مخفی ترین نام خود را

197 که خون شما را صورتی می کند

198 از

199 رود بزرگ بپرسید

200 به نام آن اسب

201 به نام آن بیابان

202 شما فرصت دارید

203 تا چیدن گندم ها

204 تا زرد شدن کامل گندم ها

205 عاشق شوید

206 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر

207 نگویید

208 گندم ها زرد شدند

209 گندم ها چیده شدند

210 نان گرم آماده است

211 ولی

212 شما کنار

213 بوته های زرد ذرت باشید

214 آب را در کوزه بریزید

215 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ

216 بگذارید

217 ما

218 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ

219 دوست داریم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر