می گفت با غرور از نصرت رحمانی اشعار پراکنده 14

نصرت رحمانی

آثار نصرت رحمانی

نصرت رحمانی

می گفت با غرور

1 می گفت با غرور

2 این چشمھا که ریخته در چشمھای تو

3 گرد نگاه را

4 این چشمھا که سوخته در این شکیب تلخ

5 رنج سیاه را

6 این چشمھا که روزنه آفتاب را

7 بگشوده در برابر شام سیاه تو

8 خون ثواب را

9 کرده روانه در رگ روح تباه تو

10 این چشمھا که رنگ نھاده به قعر رنگ

11 این چشمھا که شور نشانده به ژرف شوق

12 این چشمھا که نغمه نھاده بنای چنگ

13 از برگھای سبز که در آبھا دوند

14 از قطر ه های آب که از صخره ها چکند

15 از بوسه ها که در ته لبھا فرو روند

16 از رنگ

17 از سرود

18 از بود از نبود

19 از هر چه بود و هست

20 از هر چه هست و نیست

21 زیباترند ، نیست ؟

22 من در جواب او

23 بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را

24 برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش

25 گفتم

26 دریغ و درد

27 کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد

28 کوبم به روی بی بی چشم سیاه تو

29 تک خال شعر مرا

30 گویم ، کدام یک ؟

31 این چشمھای تو

32 این شعرهای من

33 نصرت رحمانی

34 نه او با من نهاد عهدی، نه من با او

35 نه ماه از روزن ابری بروی برکه ای تابید

36 نه مار بازویی بر پیکری پیچید

37 شبی غمگین

38 دلی تنها

39 لبی خاموش

40 نه شعری بر لبانم بود

41 نه نامی بر زبانم بود

42 در چشم خیره بر ره سینه پر اندوه

43 بامیدی که نومیدیش پایان بود

44 سیاهی های ره را بر نگاه خویش می بستم

45 و از بیراهه ها راه نجات خویش می جستم

46 نه کس با من

47 نه من با کس

48 سر یاری

49 نه مهتابی

50 نه دلداری

51 و من تنهای تنها دور از هر آشنا بودم

52 سرودی تلخ را بر سنگ لبها سخت می سودم

53 نوای ناشناسی نام من را زیر دندانهای خود بشکست

54 و شعر ناتمامی خواند

55 بیا با من

56 از آن شب در تمام شهر می گویند

57 او با تو ؟

58 ولی من خوب می دانم.

59 آخرین کبریت را کشیدم

60 سیگار را بر افروختن

61 گره ، در ابروان مرد شکست

62 خم شد نشست

63 پیچید عطر خون

64 عشق را محاسبه ای شگفت در میان

65 است

66 سوزش و سازش

67 فروزش

68 خاکستر کاهش

69 ققنوس وار

70 در نیایش

71 نیمه شبی ، سحری ، پگاهی

72 تیزی صخره ای با بن چاهی … نه حتی ، دم آهی

73 در تاریکی خیس حیاط کوچک

74 پاشویه حوض نوک پایم را ربود

75 جز کاشی های معرق و آمیخته با خون

76 و دستانی لبالب از خواهش

77 ، چیزی نیافتم

78 صحن روز را

79 شاعری سخن به صبوری شکست

80 از عشق ، خون بافت ، بافت ، بافت

81 که عشق و خون را محاسبه صعب در پیش است

82 لب ریز از قرائن فریبی می بافت

83 بدان که شنودن مرتبه ای نزدیک تر به دیدن است ؟

84 این فسانه را بافتم

85 تا بدانی ، گم شده را

86 هرگز بازنخواهی یافت

87 حتی با پنج جای پای مردانه خونین

88 چرا که عشق و خون و جنون را محاسبه دیگر است

89 ((نصرت رحمانی))

90 ایمان بیداد

91 به عهدی داد

92 روح فریب ام ، بی تو ، بی تو

93 قانون گردابم ، سرابم ، نقش آبم

94 بی تو ، بی تو

95 بی ایمنی ، شوریدگی

96 در قعر خوابم

97 ای بی تو من بی خویش ، بی خویشتن ، بی کیش

98 خاری هدف گم کرده در دهلیز بادم

99 بی تو ، بی تو

100 طیف غباری خفته بر دریای شن زار

101 خون شب ام

102 هذیان تب آلود دردم ، بی تو

103 بی تو

104 رمز سکوت ام

105 راز بهت ام

106 رنگ یادم

107 بی تو ، بی تو ی

108 تو ، بی تو

109 از زندگی بیزار

110 تا مرگ راهی نیست ، بی تو

111 ای بی من و در من

112 بی من تو هم آنی و اینی

113 ای بی تو من گرداب و یرانی

114 قانون بی رحم پریشانی

115 چنینی ؟

116 بدرود ، بدرود

117 این اشک و هق هق گریه مردی پشیمان نیست

118 مردان نسل ما

119 با گریه

120 می خندند ، بی تو

121 ای بی تو من ، بی من

122 آیا تو هم اینگونه می خندی ؟

123 با گریه خندیدن نه آسان است

124 بی تو

125 نصرت رحمانی

126 لرزید در عمیق آینه تصویر

127 پر زد کلاغی از لب دیوار

128 بادی وزید و پنجره را بست

129 باران گرفت نرم

130 اندوه خیمه بست

131 با خویش مرد گفت

132 احساس می کنم

133 تا مرز بی نهایت

134 آنجا که انجماد

135 در روح هر روان شده ای جاریست

136 راهی دراز نیست

137 اما خدا اگرچه بزرگ است

138 و عادل و کریم

139 بی شک در انتظر لاشه ی من نیست

140 باری سخن دراز شد

141 از لابه لای زخم خرافات

142 میراث رفتگان

143 چرک آب باز شد

144 بهتر که بگذریم

145 اینک سه هفته می گذرد، اسلحه ی من

146 خمیازه می کشد، درون کشوی میز

147 برخاست

148 تک تک فشنگ چید در انباره ی خشاب

149 و روبروی آینه

150 آرام ایستاد

151 نیم رخ

152 هدف گرفت میان شقیقه را

153 خوردند ثانیه ها یک دقیقه را

154 و

155 زیر لب شمرد

156 یک

157 دو

158 و ماشه را چکاند

159 گمپ انفجار دود

160 در روی آینه ترکی همچو عنکبوت

161 رویید

162 تصویر مرد

163 از عمق آینه

164 در پشت آینه

165 دیوانه وار قهقهه سر داد

166 باران گرفته بود

167 در پشت شیشه ها

168 می کوفت مشت،

169 باد.

170 هنگامه نشسته بود ، من گفتم

171 هنگام رسیده است باید راند

172 سجاده پلک نازنین بگشای

173 باید که نماز آخرین را خواند

174 تر کن لب را به بوسه بدرود

175 بگشای دو بال بادبان در باد

176 ای مویت کمین گه ظلمت

177 در نی نی چشم من نگاهی کن

178 خون نیست ، سرشک نیست

179 گرداب است

180 هنگامه رسیده ، فتنه در خواب است

181 باید که گذر کنم من گفتم

182 سجاده زلف را چو افشاندی

183 تردید تعمد است قلبم گفت

184 از فاصله دو

185 مرز هیچ وپوچ

186 از معبر چشمهای هم ، در هم

187 لب دوختی و نگاه گرداندی

188 یعنی که ، سکان به دست تردید است

189 ای فاصله دو مرز روح و تن

190 ای لحظه جاودانگی ، اسمت

191 ای قبله شب نشستگان ، چشمت

192 شب می شکند

193 سجاده زلف را چو افشاندی

194 تردید تعمدیست بر هر پا ی

195 من می شکفم چو می وزی بر من

196 ای فاصله دو مرز روح و تن

197 جادویی شعر من بمان با من

198 بنشین به کنارم ار غمی داری

199 بشکن ، بشکن پیاله را ، باری

200 هنگام گذشته است آه …

201 آری

202 ((نصرت رحمانی))

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر