چرا ننویسم از شمس لنگرودی اشعار پراکنده 27

شمس لنگرودی

آثار شمس لنگرودی

شمس لنگرودی

چرا ننویسم زیباست زندگی

1 چرا ننویسم زیباست زندگی

2 وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام

3 چرا ننویسم زیبا نیست زندگی

4 وقتی تفنگ شکارچی

5 به صورتشان خیره بود.

6 آن قدر به تو نزدیک بودم

7 که تو را ندیدم

8 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم

9 شکرانۀ روزهایی

10 که کنار تو

11 راه رفته ام

12 دیدار تو کشتزار نور است

13 آهویى بىیقرار

14 که از لب تشنه‌‏اش

15 آفتاب سحر فرو مى‌ریزد،

16 دیدارت سکوت است

17 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مى‏‌جویند،

18 لیوانى عسل

19 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مى‏‌دهد،

20 چایى دم کشیده

21 درست لحظه‏‌یى که از تمام دغدغه‌ها فارغ می‌‏شود

22 دیدار تو کشتزار نور است

23 با بزهایى از بلور

24 که به سوى صخره چرا می‌کنند

25 بى آن که بدانند مى‏‌شکنند

26 و غبار بلور

27 در روحم فرو مى‌پاشند

28 تو مثل منی برف

29 راه می‌روی و آب می‌شوی.

30 تو مثل منی برف

31 آتش را روشن می‌کنی

32 تا در هرمش بمیری

33 یاس‌های تابستانی ادای تو را در می‌آورند

34 پروانه‌ها که تو را ندیدند

35 عاشق او می‌شوند

36 نکند سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.

37 کاش می‌توانستی تابستان‌ها بباری

38 تا با تن‌پوشی از برف

39 برابر خورشید عشوه‌ها می‌کردیم.

40 به شادی مردم اعتماد مکن برف

41 تا می‌باری نعمتی

42 چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.

43 در سایه‌ی هر کلاهی

44 کبوتر جادوگری است

45 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام

46 رودخانه‌یی

47 سربازان فراری را به جبهه‌ی جنگ می‌برد.

48 سربازان ترانه‌ی میهنی می‌خوانند

49 شلیک می‌کنند

50 می‌میرند.

51 زنده‌باشی کبوتر آرام ما

52 زنده باشی

53 همه‌مان را

54 زنده زنده

55 تحویل پاسگاه پلیس داده‌ئی.

56 باد می وزید

57 که تو پر کشیدی

58 شاد بودید

59 هم تو

60 هم شکارچی گنگی

61 که از سر اتفاق

62 در سایه ی شاخه ها می گذشت

63 باران صبح

64 نم نم

65 می بارد

66 و تو را به یاد می آورد

67 که نم نم باریدی

68 و ویران کردی

69 خانه کهنه را

70 سر می روم از خویش

71 از گوشه گوشه فرو می ریزم

72 و عطر تو

73 رسوایم می کند

74 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ

75 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

76 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ

77 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ

78 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ

79 با خالکوب ستاره ها

80 بر تاریکی دست ها

81 عابران به سوی تو بال می زنند

82 می آیند

83 تا در حیاط خانه تو

84 گل های پژمرده خود را بکارند

85 و تو از راهی می رسی

86 که پریشانی دور می شود…

87 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!

88 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!

89 درهایت را باز کن

90 ما ایستاده ایم

91 خیابان های تو ما را پیش می برد

92 ما می آئیم

93 تا جای واژه نارنج نارنج

94 و جای هوا هوا بنشانیم

95 و در شعری زنده شناور باشیم…

96 تو نخستین حرفی

97 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند

98 نخستین نانی

99 که پس از جنگی شوم

100 از تنور دهکده ای خارج می شود

101 نخستین نامی

102 که بر بچه زندگی می گذاریم…

103 در هایت را باز کن

104 ما می آئیم

105 با عکس جوانی تو

106 در جیب پاره مان

107 و هر چه که نزدیک تر می شویم

108 تو جوان تر و زیباتر می شوی

109 درهایت را باز کن

110 هر چه نشانه است در کف مان

111 خانه توست

112 ای آزادی

113 می خواستم ترانه یی باشم

114 که بچه های دبستانی از بر کنند

115 دریا که می شنود

116 توفان اش را پشت اش پنهان کن

117 و برگ های علف

118 نت های به هم خوردن شان را

119 از روی صدای من بنویسند

120 می خواستم ترانه یی باشم

121 که چشمه زمزمه ام کند

122 آبشار

123 با سنج و دهل بخواند

124 اما ترانه ی غمگینم

125 و دریا ، غروب

126 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند

127 نت هایم را تمام نکرده

128 چرا

129 رهایم کردی

130 آیا برای گرم کردن بازارشان

131 به آتش‌تان کشیدند؟

132 حتا باد ایستاده بود و نگاه می‌کرد که شعله فرو بنشیند

133 حتا شاخه‌ها

134 از سوزاندن خود

135 تن زدند

136 کودکان اول ابتدایی

137 از هفت سالگی به عقب برگشتند

138 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.

139 و به هنگامی که از مراسم‌تان بازگشتیم

140 دست نوشته‌های مجسمه‌ها بر کاغذ

141 بر پایه‌ی شکسته‌ی مرمری می‌لرزید

142 آنان

143 شرمناکِ سنگ بودن‌شان

144 سر به بیابان‌ها، رفته بودند

145 تنهایی ها عمیق اند

146 عمیق

147 مثل صورت مردگان

148 حلزون ها چقدر تنهایند

149 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند

150 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!

151 و تو در خاموشی هایم می درخشی

152 در آتش و روشنی می درخشی

153 و من آن قدر دوستت دارم

154 که فراموش می کنم

155 زندگی

156 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

157 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

158 که مثل پرندگان راست راست می‌چرخند در هوا

159 سر ماه

160 حقوق‌شان را می‌گیرند

161 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

162 که مرگ تو را ندیدند.

163 کاش پر وبال‌شان در آتش آفتاب تیر بسوزد

164 ما با ذغال‌شان

165 شعار خیابانی بنویسیم

166 پس این فرشتگان پیر شده

167 جز جاسوسی ما

168 به چه کار بد دیگری مشغولند

169 که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر