-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پنجره باز است
2 و آسمان پیداست
3 گل به گل ابر سترون در زلال آبی روشن
4 رفته تا بام برین، چون آبگینه پلکان، پیداست
5 من نگاهم مثل نو پرواز گنجشک سحرخیزی
6 پله پله رفته بی روا به اوجی دور و زین پرواز
7 لذتم چون لذت مرد کبوترباز
8 پنجره باز است
9 و آسمان در چارچوب دیدگه پیدا
10 مثل دریا ژرف
11 آبهایش ناز و خواب مخمل آبی
12 رفته تا ژرفایش
13 پارههای ابر همچون پلکان برف
14 من نگاهم ماهی خونگرم و بی آرام این دریا
15 آنک آنک مرد همسایه
16 سینهاش سندان پتک دم به دم خمیازه و چشمانش خواب آلود
17 آمده چون بامداد دگر بر بام
18 مینوردد بام را با گامهای نرم و بی آوا
19 ایستد لختی کنار دودکش آرام
20 او در آن کوشد که گوشش تیز باشد، چشمها بیدار
21 تا نیاید گریه غافلگیر و چالاک از پس دیوار
22 پنجره باز است
23 آسمان پیداست، بام رو به رو پیداست
24 اینک اینک مرد خواب از سر پریدهٔ چشم و دل هشیار
25 میگشاید خوابگاه کفتران را در
26 و آن پری زادان رنگارنگ و دست آموز
27 بر بی آذین بام پهناور
28 قور قو به قو رقو خوانان
29 با غرور و شادهواری دامن افشانان
30 میزنند اندر نشاط بامدادی پر
31 لیک زهر خواب نوشین خستهشان کرده ست
32 بردهشان از یاد،پرواز بلند دوردستان را
33 کاهل و در کاهلی دلبستهشان کرده ست
34 مرد اینک می پراندشان
35 میفرستد شان به سوی آسمان پر شکوه پاک
36 کاهلی گر خواند ایشان را به سوی خاک
37 با درفش تیره پر هول چوبی لخت دستار سیه بر سر
38 می رماندشان و راندشان
39 تا دل از مهر زمین پست برگیرند
40 و آسمان . این گنبد بلور سقفش دور
41 زی چمنزاران سبز خویش خواندشان
42 پنجره باز است
43 و آسمان پیداست
44 چون یکی برج بلند جادویی، دیوارش از اطلس
45 موجدار و روشن و آبی
46 پارههای ابر، همچون غرفههای برج
47 و آن کبوترهای پران در فضای برج
48 مثل چشمک زن چراغی چند، مهتابی
49 بر فراز کاهگل اندوده بام پهن
50 در کنار آغل خالی
51 تکیه داده مرد بر دیوار
52 ناشتا افروخته سیگار
53 غرفه در شیرینترین لذات، از دیدار این پرواز
54 ای خوش آن پرواز و این دیدار
55 گرد بام دوست میگردند
56 نرم نرمک اوج میگیرند، افسونگر پری زادان
57 وه، که من هم دیگر کنون لذتم ز آن مرد کمتر نیست
58 چه طوافی و چه پروازی
59 دور باد از حشمت معصومشان افسون صیادان
60 خستگی از بالهاشان دور
61 وز دلکهاشان غمان تا جاودان مهجور
62 در طواف جاویدیشان آن کبوترها
63 چون شوند از دیدگاهم دور و پنهان، تا که باز آیند
64 من دلم پرپر زند، چون نیم بسمل مرغ پرکنده
65 ز انتظاری اضطراب آلود و طفلانه
66 گردد کنده
67 مرد را بینم که پای پرپری در دست
68 با صفیر آشنای سوت
69 سوی بام خویش خواند، تا نشاندشان
70 بالهاشان نیز سرخ است
71 آه شاید اتفاق شومی افتاده ست؟
72 پنجره باز است
73 و آسمان پیدا
74 فارغ از سوت و صفیر دوستدار خاکزاد خویش
75 کفتران در اوج دوری، مست پروازند
76 بالهاشان سرخ
77 زیرا بر چکاد دورتر کوهی که بتوان دید
78 رسته لختی پیش
79 شعلهور خونبوتهٔ مرجانی خورشید
80 آری، تو آنکه دل طلبد آنی
81 اما
82 افسوس
83 دیری ست کان کبوتر خون آلود
84 جویای برج گمشده ی جادو
85 پرواز کرده ست
86 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
87 این شکسته چنگ بی قانون
88 رام چنگ چنگی شوریده رنگ پیر
89 گاه گویی خواب میبیند
90 خویش را در بارگاه پر فروغ مهر
91 طرفه چشم انداز شاد و شاهد زرتشت
92 یا پری زادی چمان سرمست
93 در چمنزاران پاک و روشن مهتاب میبیند
94 روشنیهای دروغینی
95 کاروان شعلههای مرده در مرداب
96 بر جبین قدسی محراب میبیند
97 یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را
98 میسراید شاد
99 قصهٔ غمگین غربت را
100 هان، کجاست
101 پایتخت این کج آیین قرن دیوانه؟
102 با شبان روشنش چون روز
103 روزهای تنگ و تارش، چون شب اندر قعر افسانه
104 با قلاع سهمگین سخت و سِتوارش
105 با لئیمانه تبسم کردن دروازههایش، سرد و بیگانه
106 هان، کجاست؟
107 پایتخت این دژایین قرن پر آشوب
108 قرن شکلک چهر
109 بر گذشته از مدار ماه
110 لیک بس دور از قرار مهر
111 قرن خون آشام
112 قرن وحشتناکتر پیغام
113 کاندران با فضلهٔ موهوم مرغ دور پروازی
114 چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی بر میآشوبند
115 هر چه هستی، هر چه پستی، هر چه بالایی
116 سخت میکوبند پاک میروبند
117 هان، کجاست؟
118 پایتخت این بی آزرم و بی آیین قرن
119 کاندران بی گونهای مهلت
120 هر شکوفهٔ تازه رو بازیچهٔ باد است
121 همچنان که حرمت پیران میوهٔ خویش بخشیده
122 عرصهٔ انکار و وهم و غدر و بیداد است
123 پایتخت اینچنین قرنی
124 کو؟
125 بر کدامین بی نشان قله ست
126 در کدامین سو؟
127 دیده بانان را بگو تا خواب نفریبد
128 بر چکاد پاسگاه خویش، دل بیدار و سر هشیار
129 هیچشان جادویی اختر
130 هیچشان افسون شهر نقرهٔ مهتاب نفریبد
131 بر به کشتیهای خشم بادبان از خون
132 ما، برای فتح سوی پایتخت قرن می آییم
133 تا که هیچستان نه توی فراخ این غبار آلود بی غم را
134 با چکاچاک مهیب تیغهامان، تیز
135 غرش زهره دران کوسهامان، سهم
136 پرش خارا شکاف تیرهامان، تند
137 نیک بگشاییم
138 شیشههای عمر دیوان را
139 از طلسم قلعهٔ پنهان، ز چنگ پاسداران فسونگرشان
140 جَلد برباییم
141 بر زمین کوبیم
142 ور زمین گهوارهٔ فرسودهٔ آفاق
143 دست نرم سبزههایش را به پیش آرد
144 تا که سنگ از ما نهان دارد
145 چهرهاش را ژرف بشخاییم
146 ما
147 فاتحان قلعههای فخر تاریخیم
148 شاهدان شهرهای شوکت هر قرن
149 ما
150 یادگار عصمت غمگین اعصاریم
151 ما
152 راویان قصههای شاد و شیرینیم
153 قصههای آسمان پاک
154 نور جاری، آب
155 سرد تاری، خاک
156 قصههای خوشترین پیغام
157 از زلال جویبار روشن ایام
158 قصههای بیشهٔ انبوه، پشتش کوه، پایش نهر
159 قصههای دست گرم دوست در شبهای سرد شهر
160 ما
161 کاروان ساغر و چنگیم
162 لولیان چنگمان افسانه گوی زندگیمان، زندگیمان شعر و افسانه
163 ساقیان مست مستانه
164 هان، کجاست
165 پایتخت قرن؟
166 ما برای فتح می آییم
167 تا که هیچستانش بگشاییم
168 این شکسته چنگ دلتنگ محال اندیش
169 نغمه پرداز حریم خلوت پندار
170 جاودان پوشیده از اسرار
171 چه حکایتها که دارد روز و شب با خویش
172 ای پریشانگوی مسکین! پرده دیگر کن
173 پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد برد
174 مُرد، مُرد، او مُرد
175 داستان پور فرخزاد را سر کن
176 آن که گویی نالهاش از قعر چاهی ژرف میاید
177 نالد و موید
178 موید و گوید
179 آه، دیگر ما
180 فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم
181 بر به کشتیهای موج بادبان از کف
182 دل به یاد برههای فرّهی، در دشت ایام ِ تهی، بسته
183 تیغهامان زنگخورد و کهنه و خسته
184 کوسهامان جاودان خاموش
185 تیرهامان بال بشکسته .
186 ما
187 فاتحان شهرهای رفته بر بادیم
188 با صدایی ناتوانتر زآنکه بیرون آید از سینه
189 راویان قصههای رفته از یادیم
190 کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را
191 گویی از شاهی ست بیگانه
192 یا ز میری دودمانش منقرض گشته
193 گاهگه بیدار میخواهیم شد زین خواب جادویی
194 همچو خواب همگنان غار،
195 چشم میمالیم و میگوییم: آنک، طرفه قصر زرنگار
196 صبح شیرینکار
197 لیک بی مرگ است دقیانوس
198 وای، وای، افسوس
199 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
200 سکوت صدای گامهایم را باز پس میدهد
201 با شب خلوت به خانه میروم
202 گلهای کوچک از سگها بر لاشهٔ سیاه خیابان میدوند
203 خلوت شب آنها را دنبال میکند
204 و سکوت نجوای گامهاشان را میشوید
205 من او را به جای همه بر میگزینم
206 و او میداند که من راست میگویم
207 او همه را به جای من بر میگزیند
208 و من میدانم که همه دروغ میگویند
209 چه میترسد از راستی و دوست داشته شدن، سنگدل
210 بر گزیننده ی دروغها
211 صدای گامهای سکوت را میشنوم
212 خلوتها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند
213 سکوت گریه کرد دیشب
214 سکوت به خانهام آمد
215 سکوت سرزنشم داد
216 و سکوت ساکت ماند سرانجام
217 چشمانم را اشک پر کرده است
218 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است
219 به الهامان سوخته ست، لبها خاموش
220 نه اشکی، نه لبخندی،و نه حتی یادی از لبها و چشمها
221 زیراک اینجا اقیانوسی ست که هر به دستی از سواحلش
222 مصب رودهای بی زمان بودن است
223 وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی
224 همه خبرها دروغ بود
225 و همه آیاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودم
226 بسان گامهای بدرقه کنندگان تابوت
227 از لب گور پیشتر آمدن نتوانستند
228 باری ازین گونه بود
229 فرجام همه گناهان و بیگناهی
230 نه پیشوازی بود و خوشامدی،نه چون و چرا بود
231 و نه حتی بیداری پنداری که بپرسد: کیست؟
232 زیرک اینجا سر دستان سکون است
233 در اقصی پرکنه های سکوت
234 سوت، کور، برهوت
235 حبابهای رنگین، در خوابهای سنگین
236 چترهای پر طاووسی خویش برچیدند
237 و سیا سایهٔ دودها،در اوج وجودشان،گویی نبودند
238 باغهای میوه و باغ گلهای آتش را فراموش کردیم
239 دیگر از هر بیم و امید آسودهایم
240 گویا هرگز نبودیم،نبودهایم
241 هر یک از ما، در مهگون افسانههای بودن
242 هنگامی که میپنداشتیم هستیم
243 خدایی را، گرچه به انکار
244 انگار
245 با خویشتن بدین سوی و آن سوی میکشیدیم
246 اما کنون بهشت و دوزخ در ما مرده ست
247 زیرا خدایان ما
248 چون اشکهای بدرقه کنندگان
249 بر گورهامان خشکیدند و پیشتر نتوانستند آمد
250 ما در سایهٔ آوار تخته سنگهای سکوت آرمیدهایم
251 گامهامان بی صداست
252 نه بامدادی، نه غروبی
253 وینجا شبی ست که هیچ اختری در آن نمیدرخشد
254 نه بادبان پلک چشمی، نه بیرق گیسویی
255 اینجا نسیم اگر بود بر چه میوزید؟
256 نه سینهٔ زورقی، نه دست پارویی
257 اینجا امواج اگر بود، با که در میآویخت؟
258 چه آرام است این پهناور، این دریا
259 دلهاتان روشن باد
260 سپاس شما را، سپاس و دیگر سپاس
261 بر گورهای ما هیچ شمع و مشعلی مفروزید
262 زیرا تری هیچ نگاهی بدین درون نمیتراود
263 خانه هاتان آباد
264 بر گورهای ما هیچ سایبان و سراپردهای مفرازید
265 زیرا که آفتاب و ابر شما را با ما کاری نیست
266 و های، زنجیرها! این زنجموره هاتان را بس کنید
267 اما سرودها و دعاهاتان این شب کورها
268 که روز همه روز،و شب همه شب در این حوالی به طوافند
269 بسیار ناتوانتر از آنند که صخرههای سکوت را بشکافند
270 و در ظلمتی که ما داریم پرواز کنند
271 به هیچ نذری و نثاری حاجت نیست
272 بادا شما را آن نان و حلواها
273 بادا شما را خوانها، خرماها
274 ما را اگر دهانی و دندانی میبود،در کار خنده میکردیم
275 بر اینها و آنهاتان
276 بر شمعها، دعاها،خوانهاتان
277 در آستانهٔ گور خدا و شیطان ایستاده بودند
278 و هر یک هر آنچه به ما داده بودند
279 باز پس میگرفتند
280 آن رنگ و آهنگها، آرایه و پیرایهها، شعر و شکایتها
281 و دیگر آنچه ما را بود،بر جا ماند
282 پروا و پروانهٔ همسفری با ما نداشت
283 تنها، تنهایی بزرگ ما
284 که نه خدا گرفت آن را، نه شیطان
285 با ما چو خشم ما به درون آمد
286 کنون او
287 این تنهایی بزرگ
288 با ما شگفت گسترشی یافته
289 این است ماجرا
290 ما نوباوگان این عظمتیم
291 و راستی
292 آن اشکهای شور،زادهٔ این گریههای تلخ
293 وین ضجههای جگرخراش و دردآلودتان
294 برای ما چه میتوانند کرد؟
295 در عمق این ستونهای بلورین دل نمک
296 تندیس منهای شما پیداست
297 دیگر به تنگ آمدهایم الحق
298 و سخت ازین مرثیه خوانیها بیزاریم
299 زیرا اگر تنها گریه کنید، اگر با هم
300 اگر بسیار اگر کم
301 در پیچ و خم کوره راههای هر مرثیهتان
302 دیوی به نام نامی من کمین گرفته است
303 آه
304 آن نازنین که رفت
305 حقا چه ارجمند و گرامی بود
306 گویی فرشته بود نه آدم
307 در باغ آسمان و زمین، ما گیاه و او
308 گل بود، ماه بود
309 با من چه مهربان و چه دلجو، چه جان نثار
310 او رفت، خفت، حیف
311 او بهترین،عزیزترین دوستان من
312 جان من و عزیزتر از جان من
313 بس است
314 بسمان است این مرثیه خوانی و دلسوزی
315 ما، از شما چه پنهان،دیگر
316 از هیچ کس سپاسگزار نخواهیم بود
317 نه نیز خشمگین و نه دلگیر
318 دیگر به سر رسیده قصهٔ ما،مثل غصهمان
319 این اشکهاتان را
320 بر منهای بی کس ماندهتان نثار کنید
321 منهای بی پناه خود را مرثیت بخوانید
322 تندیسهای بلورین دل نمک
323 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است
324 و آوار تخته سنگهای بزرگ تنهایی
325 مرگ ما را به سراپردهٔ تاریک و یخ زدهٔ خویش برد
326 بهانهها مهم نیست
327 اگر به کالبد بیماری، چون ماری آهسته سوی ما خزید
328 و گر که رعدش غرید و مثل برق فرود آمد
329 اگر که غافل نبودیم و گر که غافلگیرمان کرد
330 پیر بودیم یا جوان،به هنگام بود یا ناگهان
331 هر چه بود ماجرا این بود
332 مرگ، مرگ، مرگ
333 ما را به خوابخانه ی خاموش خویش خواند
334 دیگر بس است مرثیه،دیگر بس است گریه و زاری
335 ما خستهایم، آخر
336 ما خوابمان میاید دیگر
337 ما را به حال خود بگذارید
338 اینجا سرای سرد سکوت است
339 ما موجهای خامش آرامشیم
340 با صخرههای تیره ترین کوری و کری
341 پوشاندهاند سخت چشم و گوش روزنهها را
342 بسته ست راه و دیگر هرگز هیچ پیک و پیامی اینجا نمیرسد
343 شاید همین از ما برای شما پیغامی باشد
344 کاین جا نه میوهای نه گلی، هیچ هیچ هیچ
345 تا پر کنید هر چه توانید و میتوان
346 زنبیلهای نوبت خود را
347 از هر گل و گیاه و میوه که میخواهید
348 یک لحظه لحظه هاتان را تهی مگذارید
349 و شاخههای عمرتان را ستاره باران کنید
350 (اشعار مهدی اخوان ثالث)