-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مهتاب زده تاج سر کاج
2 پاشویه پر از برگ خزان دیده ی زرد است
3 بر زیر لب هره کشیدند خدایان
4 یک سایه ی باریک
5 هشتی شده تاریک
6 رنگ از رخ مهتاب پریده
7 بر گونه ی ماه ، ابر اگر ، پنجه کشیده
8 دامان خودش نیز دریده
9 آرام دود باد درون رگ نودان
10 با شور زند ، نی لبک آرام
11 تا سروِ دلارام ، برقصد
12 پُر شور
13 پُر ناز بخواند ، شبگیر، سرِ دار
14 هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است
15 تا روی زمین بوسه زند بر لب برگی
16 هر برگ که در روی زمین است ، به فکر است
17 تا باز کند ناز و دود گوشه ی دنجی
18 آنگاه بپیچند
19 لب را به لب هم
20 آنگاه بسایند
21 تن را به تن هم
22 آنگاه بمیرند
23 تا باز پس از مرگ
24 آرام نگیرند
25 جاوید بمانند
26 سر، باز برون از بغل باغچه آرند
27 آواز بخوانند پاییز چه زیباست
28 پاییز دو چشم تو چه زیباست
29 سرمست ، لب پنجره خاموش نشستم
30 هرچند تو در خانه ی من نیستی امشب
31 من دیده به چشمان تو بستم
32 هر عکس تو از یک طرفی خیره به رویم
33 این گوید :
34 هیچ
35 آن گوید:
36 برخیز و بیا زود به سویم
37 من گویم:
38 نیلوفرکم ، رنگِ لبت را
39 با شعر بگویم ، با بوسه بشویم
40 ای کاش
41 ای کاش
42 آن عکس تو از قاب درآید
43 همچون صدف از آب برآید
44 ای کاش
45 جان گیری و بر نقش و گل بوته ی قالی بنشینی
46 آنگاه به تو ، پیرهن از شوق بدری
47 از شور بلرزی
48 دیوانه همه شوق ، همه شور
49 بیگانه پریشیده ، همه قهر
50 همه نور
51 بر بستر من نقش شود پیکر گرمت
52 آنگاه زنم پرده به یکسو
53 گویم که :
54 من اینجا به لب پنجره بودم
55 گویی که :
56 نه آنجا
57 آرام بگیریم
58 از عشق بمیریم
59 آنگاه به پاییز
60 هر برگ ، که از شاخه ی جانم به کف باد روان است
61 هر سال ، که از عمر من آید به سر انجام
62 ببینم که به پاییز دو چشم تو هر آن برگ
63 هر درد
64 هر شور
65 هر شعر
66 از قلب من خسته جدا شد
67 باد هوس ات برد
68 آتش زد و خاکستر آن را به هوا ریخت
69 من هیچ نگفتم
70 جز آنکه سرودم :
71 پاییز دو چشم تو چه زیباست
72 پاییز چه زیباست
73 مهتاب زده تاج سر کاج
74 پاشویه پر از برگ خزان دیده زرد است
75 آن دختر همسایه لب نرده ی ایوان
76 می خواند با ناله ی جانسوز
77 خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
78 هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است
79 تا روی زمین بوسه زند بر لب برگی
80 هر برگ که در روی زمین است ، به فکر است
81 تا باز کند ناز و دود گوشه ی دنجی
82 آنگاه بپیچند ، لب را به لب هم
83 آنگاه بسایند ، تن را به تن هم
84 آنگاه بمیرند
85 تا باز پس از مرگ ، آرام نگیرند
86 جاوید بمانند
87 سر باز، برون از بغل باغچه آرند
88 آواز بخوانند :
89 پاییز چه زیباست
90 من نیز بخوانم :
91 پاییز دو چشم تو چه زیباست
92 چه زیباست
93 نصرت رحمانی
94 می آیی و من می روم ای مرد دیگر
95 چون تیرگی از بیخ گوش صبحگاهی
96 می آیی و من می روم ، زیباست ، زیباست
97 باران نرمی بر غبار کوره راهی
98 دشت بلاخیزغریب تفته ای بود
99 هر تپه ای چون طاولی چرکین بر آن دشت
100 ما سوختیم و خیمه برکندیم و رفتیم
101 اینک ، تو می آیی برای سیر و گلگشت
102 حلاج ها ، بر دار ، رقصیدند و رفتند
103 شیطان حدایی کرد در این خاک سوزان
104 این قصر عاج افتخار آمیز تاریخ
105 بر پاستی ، از استخوان تیره روزان
106 تابوت خون آلود من گهواره ی توست
107 جنباندت دست پلید پیر تقدیر
108 هشدار یک دنیا فریب و رنگ و بازیست
109 روزی شنیدی گر کسی می گفت : تدبیر
110 می آیید و من می روم
111 بدرود
112 بدرود
113 چیزی نیاوردیم و چیزی هم نبردیم
114 بیهوده بودن ، تلخ دردی بود ، اما
115 اما… چه دردانگیز ما بیهوده مُردیم
116 همه جا تاريک
117 همه دلها سنگ
118 همه لبها سرد
119 همه جا بي رنگ
120 جاي هر بوسه بهر گونه شد زخمي
121 جاي هر گل ، گوني رسته به هر راهي
122 نه سرشکي که ببارد ز دل ابري
123 نه صدايي که برآيد ز ته چاهي
124 همه جا سينه تهي از عشق
125 همه جا گريه درون چشم
126 همه جا شور بدور از سر
127 همه جا مشت گره از خشم
128 شعر من بود که ورد لب هر کس بود
129 جاي من بود بهر دست و بهر شانه
130 خانه ام بود چو ميعادگاه عشاق
131 چه شد آخر که رميدند از اين خانه
132 همه جا تاريک
133 همه دلها سنگ
134 همه لبها سرد
135 همه جا بي رنگ
136 ((نصرت رحمانی))
137 ای بی تو من خراب
138 شب بی تو خسته است
139 ای بی تو من سراب
140 دیگر شتاب توان را شکسته است
141 در من ، منی بپاست
142 اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب
143 جدایی چه خیمه ای
144 در هشر بسته است
145 اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب
146 ای دیده ات شراب
147 جرعه نگاهی
148 ای بی تو دل خراب ، تباهی
149 در کنه من غم تو در این پر ستوه شب
150 پرواز می کند
151 در این شکسته شب چه سیاهی گرفته لرد
152 ای بی تو من خراب خرابی
153 دستان باد
154 دیوارهای جدایی کشیده اند
155 در روی خاک
156 این ظلم نیست
157 ای بی تو من خراب
158 ای بی تو من خراب
159 شب بی تو خسته است
160 من بی تو خسته ام
161 و جدایان
162 در هم شکسته اند
163 ای بی تو
164 ای سراب
165 نصرت رحمانی
166 ای دوست
167 درازنای شب اندوهان را
168 از من بپرس
169 که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه
170 رقصیده ام
171 و طول راه جدایی را
172 از شیون عبث گامهای من
173 بر سنگ فرش حوصله ی راه.
174 که همپای بادها
175 در شهر و کوه و دشت
176 به دنبال بوی تو
177 گردیده ام
178 و ساعت خود را
179 با کهنه ساعت متروک برج شهر
180 میزان نموده ام!
181 ای نازنین
182 اندوه اگر که پنجه به قلبت زد
183 تاری ز موی سپیدم
184 در عود سوز بیفکن
185 تا عشق را بر آستانه ی درگاه بنگری
186 همرهم ، هم قصه ام هر سرزمینی دوزخیست
187 تیره و دم کرده چون آغوش خورشید سیاه
188 در رگ هر کوچه ای ماسیده خون عابری
189 بر سر هر چارسو خشکیده فانوس نگاه
190 هم رهم پایان هر ره باز راه دیگریست
191 روی پیشانی هر ره سرنوشتی خفته است
192 جای پای رهرویی بر خک جستم رهرویی
193 سرنوشتی را ز چشم رهروی بنهفته است
194 هم رهم پایان ره باز آغاز رهیست
195 تا نمیرد لحظه ای کی لحظه ی گردد پدید ؟
196 مرگ پایان کی پذیرد ، مرگ شعر زندگیست
197 تانمیرد ظلمت شب کی دمد صبح سپید ؟
198 هم رهم بیهوده می گردی به دنبال بهشت
199 آرزوی مرده ای در سینه ات پر می زند
200 گر به کوه قاف هم پارا نهی بینی دریغ
201 بال از اندوه خود سیمرغ بر سر می زند
202 بس عبث می گردی ای هم درد ، درمان نیست ، نیست
203 آسمان آبیست ، آبی هر دیاری پا کشی
204 بس عبث می پویی ای رهرو که ره گم کرده ای
205 گر تن خود از زمین بر آسمان بالا کشی
206 هم رهم باز ای و ره از عابری گم راه پرس
207 تا بدانی سرزمین آرزوهایت کجاست
208 زود بازآ دیگری ترسم که ویرانش کند
209 سرزمین تو دل دیوانه ی رسوای ماست
210 ((نصرت رحمانی))
211 با هر که دوست می شوم احساس می کنم
212 آنقدر دوست بوده ایم که دیگر
213 وقت خیانت است
214 انبوه غم ، حریم و حرمت خود را
215 از دست داده است
216 دیریست هیچ کار ندارم
217 مانند یک وزیر
218 وقتی که هیچ کار نداری
219 تو هیچ کاره ای
220 من هیچ کاره ام ، یعنی که شاعرم
221 گیرم از این کنایه هیچ نفهمی
222 این روزها اینگونه ام
223 فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است
224 آغاز انهدام چنین است
225 اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
226 یاران وقتی صدای حادثه خوابید
227 بر سنگ گور من بنویسید
228 یک جنگجو که نجنگید
229 اما شکست خورد
230 نصرت رحمانی
231 او یک نگاه داشت
232 به صد چشم می نهاد
233 او یک ترانه داشت
234 به صد گوش می سرود
235 من صد ترانه خواندم و
236 نشنود هیچکس
237 من صد نگاه داشتم و
238 دیده ای نبود
239 سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم
240 شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد
241 در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی
242 ز درد آتشین زخم خبر گردد
243 خبر گردد
244 به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی
245 که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را
246 به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی
247 و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را
248 ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر
249 به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده
250 به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا
251 به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده
252 و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت
253 نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه
254 که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر
255 نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه
256 ((نصرت رحمانی))
257 هرگز نمی توان
258 گل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند
259 که در این سیاه قرن
260 بی قلب زیستن
261 آسان تر است ز بی زخم زیستن
262 قرنی که قلب هر انسان
263 چندیدن هزار بار
264 کوچکتر است
265 از زخم های مزمن و رنجی که می کشد
266 شیرین
267 سوگلی عشق
268 بالا بلند
269 گیسو کمند
270 از لابلای جنگل مژگانم
271 از ماورای منشورهای سرشکم
272 رنگینکمان مرمر عریانت
273 تطهیر میکند ، امواج چشمه را
274 شیرین
275 جام شرابِ پیر
276 ای طاقهی حریر
277 این چشمهسار ، راهی دراز بُریده
278 از شیب تا نشیب پریده
279 تا مرمر بدنت را در بازوان تشنه کشیده
280 قلبش با قلب تیشهی فرهاد ، بیشکیب تپیده
281 بنگر به چشمهسار
282 فریاد آتش است
283 خون خورده تیشهای
284 با صخرههای سخت به حال نیایش است
285 زیباییت مدام به حد ستایش است
286 از قطره تا حباب
287 از برکه تا سراب
288 خواهان خواهش است
289 چون بیستون که زیر تیشهی فرهاد
290 در کار کاهش است شیرین
291 قفل طلایی
292 ای بازتاب رهایی
293 جام چهل کلید بختگشایی
294 زیباییات
295 در تاب نظم نظامی نیست
296 در اعتبار حرمت زیباییات کلامی نیست
297 سرخ لبت آویزبند هیچ پیامی نیست
298 شیرین
299 ای لایلای باد
300 آوازهای تیشهی فرهاد
301 راه گریز نیست
302 جای ستیز نیست
303 مشکن مرا
304 هشدار . . . هان
305 پرویز تاجدار
306 تیرش گذشت از چلهی کمان
307 اما صدای شیهه شبدیز
308 رعد است و برق بر تار و پود خرمن رویایم
309 ای نازنینترین
310 در کار مرگ نیز شکیبایم
311 ای وای من
312 ای وای
313 وای به شبهایم
314 شیرین
315 عشق است و زخم
316 زخم است و خون
317 خونآبه و جنون
318 دیگر نه کوه مانده نه اندوه
319 دیگر نه عشق مانده و نه مرگ پُر شُکوه
320 دیگر نه بیستونی و نه لذتِ ستوه
321 شیرین
322 وقتی دلی نمانده برای عشق
323 با من بگوی
324 بر فرق خود بکوب گُلتاج تیشه را
325 اینک منم
326 فرهاد کوهکن
327 فوارهای بلند
328 و رنگینکمان نور
329 نصرت رحمانی
330 من خسته نیستم
331 دیریست خستگیام
332 تعویض گشته است به درهمشکستگی
333 من خسته نیستم
334 درهمشکستهام
335 این خود امید بزرگی نیست ؟
336 نصرت رحمانی
337 آسان گریز من که زدامم رهید ورفت
338 از این دل شکسته ندانم چه دید ورفت
339 پیچیدمش به پای تن خسته را چو خار
340 چون سیل کند خار وبه صحرا دوید ورفت
341 گشتم چو آبگینه حبابی به روی آب
342 بادی شد ووزید ودلم را درید ورفت
343 او مرغ بال بسته ی من بود وای دریغ
344 با بال بسته از لب بامم پرید ورفت
345 بردامنش سرشک وبه لب بوسه ریختم
346 خندید وگریه کرد وچو آهو رمید ورفت
347 شعرش به ره نهادم وگفتم که شعر دام
348 رقصید روی دامم ودامن کشید ورفت
349 بویم نکرد ویک طرف افکند ودور شد
350 ای باغبان نخواست مرا،از چه چید ورفت
351 آری شهاب دلکش شب های جاودان
352 یک دم به شام تیره ی نصرت دمید ورفت
353 نصرت رحمانی