مهتاب زده تاج از نصرت رحمانی اشعار پراکنده 18

نصرت رحمانی

آثار نصرت رحمانی

نصرت رحمانی

مهتاب زده تاج سر کاج

1 مهتاب زده تاج سر کاج

2 پاشویه پر از برگ خزان دیده ی زرد است

3 بر زیر لب هره کشیدند خدایان

4 یک سایه ی باریک

5 هشتی شده تاریک

6 رنگ از رخ مهتاب پریده

7 بر گونه ی ماه ، ابر اگر ، پنجه کشیده

8 دامان خودش نیز دریده

9 آرام دود باد درون رگ نودان

10 با شور زند ، نی لبک آرام

11 تا سروِ دلارام ، برقصد

12 پُر شور

13 پُر ناز بخواند ، شبگیر، سرِ دار

14 هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است

15 تا روی زمین بوسه زند بر لب برگی

16 هر برگ که در روی زمین است ، به فکر است

17 تا باز کند ناز و دود گوشه ی دنجی

18 آنگاه بپیچند

19 لب را به لب هم

20 آنگاه بسایند

21 تن را به تن هم

22 آنگاه بمیرند

23 تا باز پس از مرگ

24 آرام نگیرند

25 جاوید بمانند

26 سر، باز برون از بغل باغچه آرند

27 آواز بخوانند پاییز چه زیباست

28 پاییز دو چشم تو چه زیباست

29 سرمست ، لب پنجره خاموش نشستم

30 هرچند تو در خانه ی من نیستی امشب

31 من دیده به چشمان تو بستم

32 هر عکس تو از یک طرفی خیره به رویم

33 این گوید :

34 هیچ

35 آن گوید:

36 برخیز و بیا زود به سویم

37 من گویم:

38 نیلوفرکم ، رنگِ لبت را

39 با شعر بگویم ، با بوسه بشویم

40 ای کاش

41 ای کاش

42 آن عکس تو از قاب درآید

43 همچون صدف از آب برآید

44 ای کاش

45 جان گیری و بر نقش و گل بوته ی قالی بنشینی

46 آنگاه به تو ، پیرهن از شوق بدری

47 از شور بلرزی

48 دیوانه همه شوق ، همه شور

49 بیگانه پریشیده ، همه قهر

50 همه نور

51 بر بستر من نقش شود پیکر گرمت

52 آنگاه زنم پرده به یکسو

53 گویم که :

54 من اینجا به لب پنجره بودم

55 گویی که :

56 نه آنجا

57 آرام بگیریم

58 از عشق بمیریم

59 آنگاه به پاییز

60 هر برگ ، که از شاخه ی جانم  به کف باد روان است

61 هر سال ، که از عمر من آید به سر انجام

62 ببینم که به پاییز دو چشم تو هر آن برگ

63 هر درد

64 هر شور

65 هر شعر

66 از قلب من خسته جدا شد

67 باد هوس ات برد

68 آتش زد و خاکستر آن را به هوا ریخت

69 من هیچ نگفتم

70 جز آنکه سرودم :

71 پاییز دو چشم تو چه زیباست

72 پاییز چه زیباست

73 مهتاب زده تاج سر کاج

74 پاشویه پر از برگ خزان دیده زرد است

75 آن دختر همسایه لب نرده ی ایوان

76 می خواند با ناله ی جانسوز

77 خیزید و خز آرید که هنگام خزان است

78 هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است

79 تا روی زمین بوسه زند بر لب برگی

80 هر برگ که در روی زمین است ، به فکر است

81 تا باز کند ناز و دود گوشه ی دنجی

82 آنگاه بپیچند ، لب را به لب هم

83 آنگاه بسایند ، تن را به تن هم

84 آنگاه بمیرند

85 تا باز پس از مرگ ، آرام نگیرند

86 جاوید بمانند

87 سر باز، برون از بغل باغچه آرند

88 آواز بخوانند :

89 پاییز چه زیباست

90 من نیز بخوانم :

91 پاییز دو چشم تو چه زیباست

92 چه زیباست

93 نصرت رحمانی

94 می آیی و من می روم ای مرد دیگر

95 چون تیرگی از بیخ گوش صبحگاهی

96 می آیی و من می روم ، زیباست ، زیباست

97 باران نرمی بر غبار کوره راهی

98 دشت بلاخیزغریب تفته ای بود

99 هر تپه ای چون طاولی چرکین بر آن دشت

100 ما سوختیم و خیمه برکندیم و رفتیم

101 اینک ، تو می آیی برای سیر و گلگشت

102 حلاج ها ، بر دار ، رقصیدند و رفتند

103 شیطان حدایی کرد در این خاک سوزان

104 این قصر عاج افتخار آمیز تاریخ

105 بر پاستی ، از استخوان تیره روزان

106 تابوت خون آلود من گهواره ی توست

107 جنباندت دست پلید پیر تقدیر

108 هشدار یک دنیا فریب و رنگ و بازیست

109 روزی شنیدی گر کسی می گفت : تدبیر

110 می آیید و من می روم

111 بدرود

112 بدرود

113 چیزی نیاوردیم و چیزی هم نبردیم

114 بیهوده بودن ، تلخ دردی بود ، اما

115 اما… چه دردانگیز ما بیهوده مُردیم

116 همه جا تاريک

117 همه دلها سنگ

118 همه لبها سرد

119 همه جا بي رنگ

120 جاي هر بوسه بهر گونه شد زخمي

121 جاي هر گل ، گوني رسته به هر راهي

122 نه سرشکي که ببارد ز دل ابري

123 نه صدايي که برآيد ز ته چاهي

124 همه جا سينه تهي از عشق

125 همه جا گريه درون چشم

126 همه جا شور بدور از سر

127 همه جا مشت گره از خشم

128 شعر من بود که ورد لب هر کس بود

129 جاي من بود بهر دست و بهر شانه

130 خانه ام بود چو ميعادگاه عشاق

131 چه شد آخر که رميدند از اين خانه

132 همه جا تاريک

133 همه دلها سنگ

134 همه لبها سرد

135 همه جا بي رنگ

136 ((نصرت رحمانی))

137 ای بی تو من خراب

138 شب بی تو خسته است

139 ای بی تو من سراب

140 دیگر شتاب توان را شکسته است

141 در من ، منی بپاست

142 اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب

143 جدایی چه خیمه ای

144 در هشر بسته است

145 اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب

146 ای دیده ات شراب

147 جرعه نگاهی

148 ای بی تو دل خراب ، تباهی

149 در کنه من غم تو در این پر ستوه شب

150 پرواز می کند

151 در این شکسته شب چه سیاهی گرفته لرد

152 ای بی تو من خراب خرابی

153 دستان باد

154 دیوارهای جدایی کشیده اند

155 در روی خاک

156 این ظلم نیست

157 ای بی تو من خراب

158 ای بی تو من خراب

159 شب بی تو خسته است

160 من بی تو خسته ام

161 و جدایان

162 در هم شکسته اند

163 ای بی تو

164 ای سراب

165 نصرت رحمانی

166 ای دوست

167 درازنای شب اندوهان را

168 از من بپرس

169 که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه

170 رقصیده ام

171 و طول راه جدایی را

172 از شیون عبث گامهای من

173 بر سنگ فرش حوصله ی راه.

174 که همپای بادها

175 در شهر و کوه و دشت

176 به دنبال بوی تو

177 گردیده ام

178 و ساعت خود را

179 با کهنه ساعت متروک برج شهر

180 میزان نموده ام!

181 ای نازنین

182 اندوه اگر که پنجه به قلبت زد

183 تاری ز موی سپیدم

184 در عود سوز بیفکن

185 تا عشق را بر آستانه ی درگاه بنگری

186 همرهم ، هم قصه ام هر سرزمینی دوزخیست

187 تیره و دم کرده چون آغوش خورشید سیاه

188 در رگ هر کوچه ای ماسیده خون عابری

189 بر سر هر چارسو خشکیده فانوس نگاه

190 هم رهم پایان هر ره باز راه دیگریست

191 روی پیشانی هر ره سرنوشتی خفته است

192 جای پای رهرویی بر خک جستم رهرویی

193 سرنوشتی را ز چشم رهروی بنهفته است

194 هم رهم پایان ره باز آغاز رهیست

195 تا نمیرد لحظه ای کی لحظه ی گردد پدید ؟

196 مرگ پایان کی پذیرد ، مرگ شعر زندگیست

197 تانمیرد ظلمت شب کی دمد صبح سپید ؟

198 هم رهم بیهوده می گردی به دنبال بهشت

199 آرزوی مرده ای در سینه ات پر می زند

200 گر به کوه قاف هم پارا نهی بینی دریغ

201 بال از اندوه خود سیمرغ بر سر می زند

202 بس عبث می گردی ای هم درد ، درمان نیست ، نیست

203 آسمان آبیست ، آبی هر دیاری پا کشی

204 بس عبث می پویی ای رهرو که ره گم کرده ای

205 گر تن خود از زمین بر آسمان بالا کشی

206 هم رهم باز ای و ره از عابری گم راه پرس

207 تا بدانی سرزمین آرزوهایت کجاست

208 زود بازآ دیگری ترسم که ویرانش کند

209 سرزمین تو دل دیوانه ی رسوای ماست

210 ((نصرت رحمانی))

211 با هر که دوست می شوم احساس می کنم

212 آنقدر دوست بوده ایم که دیگر

213 وقت خیانت است

214 انبوه غم ، حریم و حرمت خود را

215 از دست داده است

216 دیریست هیچ کار ندارم

217 مانند یک وزیر

218 وقتی که هیچ کار نداری

219 تو هیچ کاره ای

220 من هیچ کاره ام ، یعنی که شاعرم

221 گیرم از این کنایه هیچ نفهمی

222 این روزها اینگونه ام

223 فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است

224 آغاز انهدام چنین است

225 اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان

226 یاران وقتی صدای حادثه خوابید

227 بر سنگ گور من بنویسید

228 یک جنگجو که نجنگید

229 اما شکست خورد

230 نصرت رحمانی

231 او یک نگاه داشت

232 به صد چشم می نهاد

233 او یک ترانه داشت

234 به صد گوش می سرود

235 من صد ترانه خواندم و

236 نشنود هیچکس

237 من صد نگاه داشتم و

238 دیده ای نبود

239 سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم

240 شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد

241 در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی

242 ز درد آتشین زخم خبر گردد

243 خبر گردد

244 به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی

245 که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را

246 به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی

247 و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را

248 ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر

249 به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده

250 به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا

251 به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده

252 و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت

253 نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه

254 که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر

255 نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه

256 ((نصرت رحمانی))

257 هرگز نمی توان

258 گل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند

259 که در این سیاه قرن

260 بی قلب زیستن

261 آسان تر است ز بی زخم زیستن

262 قرنی که قلب هر انسان

263 چندیدن هزار بار

264 کوچکتر است

265 از زخم های مزمن و رنجی که می کشد

266 شیرین

267 سوگلی عشق

268 بالا بلند

269 گیسو کمند

270 از لابلای جنگل مژگانم

271 از ماورای منشورهای سرشکم

272 رنگین‌کمان مرمر عریانت

273 تطهیر می‌کند ، امواج چشمه را

274 شیرین

275 جام شرابِ پیر

276 ای طاقه‌ی حریر

277 این چشمه‌سار ، راهی دراز بُریده

278 از شیب تا نشیب پریده

279 تا مرمر بدنت را در بازوان تشنه کشیده

280 قلبش با قلب تیشه‌ی فرهاد ، بی‌شکیب تپیده

281 بنگر به چشمه‌سار

282 فریاد آتش است

283 خون خورده تیشه‌ای

284 با صخره‌های سخت به حال نیایش است

285 زیباییت مدام به حد ستایش است

286 از قطره تا حباب

287 از برکه تا سراب

288 خواهان خواهش است

289 چون بیستون که زیر تیشه‌ی فرهاد

290 در کار کاهش است شیرین

291 قفل طلایی

292 ای بازتاب رهایی

293 جام چهل کلید بخت‌گشایی

294 زیبایی‌ات

295 در تاب نظم نظامی نیست

296 در اعتبار حرمت زیبایی‌ات کلامی نیست

297 سرخ لبت آویزبند هیچ پیامی نیست

298 شیرین

299 ای لای‌لای باد

300 آوازهای تیشه‌ی فرهاد

301 راه گریز نیست

302 جای ستیز نیست

303 مشکن مرا

304 هشدار . . . هان

305 پرویز تاجدار

306 تیرش گذشت از چله‌ی کمان

307 اما صدای شیهه شبدیز

308 رعد است و برق بر تار و پود خرمن رویایم

309 ای نازنین‌ترین

310 در کار مرگ نیز شکیبایم

311 ای‌ وای من

312 ای‌ وای

313 وای به شب‌هایم

314 شیرین

315 عشق است و زخم

316 زخم است و خون

317 خونآبه و جنون

318 دیگر نه کوه مانده نه اندوه

319 دیگر نه عشق مانده و نه مرگ پُر شُکوه

320 دیگر نه بیستونی و نه لذتِ ستوه

321 شیرین

322 وقتی دلی نمانده برای عشق

323 با من بگوی

324 بر فرق خود بکوب گُل‌تاج تیشه را

325 اینک منم

326 فرهاد کوهکن

327 فواره‌ای بلند

328 و رنگین‌کمان نور

329 نصرت رحمانی

330 من خسته نیستم

331 دیریست خستگی‌ام

332 تعویض گشته است به درهم‌شکستگی

333 من خسته نیستم

334 درهم‌شکسته‌ام

335 این خود امید بزرگی نیست ؟

336 نصرت رحمانی

337 آسان گریز من که زدامم رهید ورفت

338 از این دل شکسته ندانم چه دید ورفت

339 پیچیدمش به پای تن خسته را چو خار

340 چون سیل کند خار وبه صحرا دوید ورفت

341 گشتم چو آبگینه حبابی به روی آب

342 بادی شد ووزید ودلم را درید ورفت

343 او مرغ بال بسته ی من بود وای دریغ

344 با بال بسته از لب بامم پرید ورفت

345 بردامنش سرشک وبه لب بوسه ریختم

346 خندید وگریه کرد وچو آهو رمید ورفت

347 شعرش به ره نهادم وگفتم که شعر دام

348 رقصید روی دامم ودامن کشید ورفت

349 بویم نکرد ویک طرف افکند ودور شد

350 ای باغبان نخواست مرا،از چه چید ورفت

351 آری شهاب دلکش شب های جاودان

352 یک دم به شام تیره ی نصرت دمید ورفت

353 نصرت رحمانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر