-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که آمد بار خود را بست و رفت
2 ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
3 ز آن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
4 زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
5 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
6 آب و آتش نسبتی دارند جاویدان
7 مثل شب با روز، اما از شگفتیها
8 ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما
9 آتشی با شعلههای آبی زیبا
10 آه
11 سوزدم تا زندهام یادش که ما بودیم
12 آتشی سوزان و سوزاننده و زنده
13 چشمهٔ بس پاکی روشن
14 هم فروغ و فر دیرین را فروزنده
15 هم چراغ شب زدای معبر فردا
16 آب و آتش نسبتی دارند دیرینه
17 آتشی که آب میپاشند بر آن، میکند فریاد
18 ما مقدس آتشی بودیم، بر ما آب پاشیدند
19 آبهای شومی و تاریکی و بیداد
20 خاست فریادی، و درد آلود فریادی
21 من همان فریادم، آن فریاد غم بنیاد
22 هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
23 من نخواهم برد، این از یاد
24 کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند
25 گفتم و میگویم و پیوسته خواهم گفت
26 ور رود بود و نبودم
27 همچنان که رفته است و میرود
28 بر باد
29 چه میکنی؟ چه میکنی؟
30 درین پلید دخمهها
31 سیاهها، کبودها
32 بخارها و دودها؟
33 ببین چه تیشه میزنی
34 به ریشهٔ جوانیت
35 به عمر و زندگانیت
36 به هستیت، جوانیت
37 تبه شدی و مردنی
38 به گورکن سپردنی
39 چه میکنی؟ چه میکنی؟
40 چه میکنم؟ بیا ببین
41 که چون یلان تهمتن
42 چه سان نبرد میکنم
43 اجاق این شراره را
44 که سوزد و گدازدم
45 چو آتش وجود خود
46 خموش و سرد میکنم
47 که بود و کیست دشمنم؟
48 یگانه دشمن جهان
49 هم آشکار، هم نهان
50 همان روان بی امان
51 زمان، زمان، زمان، زمان
52 سپاه بیکران او
53 دقیقهها و لحظهها
54 غروب و بامدادها
55 گذشتهها و یادها
56 رفیقها و خویشها
57 خراشها و ریشها
58 سراب نوش و نیشها
59 فریب شاید و اگر
60 چو کاشهای کیشها
61 بسا خسا به جای گل
62 بسا پسا چو پیشها
63 دروغهای دستها
64 چو لافهای مستها
65 به چشمها، غبارها
66 به کارها، شکستها
67 نویدها، درودها
68 نبودها و بودها
69 سپاه پهلوان من
70 به دخمهها و دامها
71 پیالهها و جامها
72 نگاهها، سکوتها
73 جویدن بروتها
74 شرابها و دودها
75 سیاهها، کبودها
76 بیا ببین، بیا ببین
77 چه سان نبرد میکنم
78 شکفتههای سبز را
79 چگونه زرد میکنم
80 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
81 نجوا کنان به زمزمه سرگرم
82 مردی ست با سرودی غمناک
83 خسته دلی، شکسته دلی، بیزار
84 از سر فکنده تاج عرب بر خاک
85 این شرزه شیر بیشهٔ دین، آیت خدا
86 بی هیچ باک و بیم و ادا
87 سوی عجم کشیده دلش، از عرب جدا
88 امشب به جای تاج عرب شوق کوچ به سر دارد
89 آهسته میسراید و با خویش
90 امشب سرود و سر دگر دارد
91 نجوا کنان به زمزمه، نالان و بی قرار
92 با درد و سوز گرید و گوید
93 امشب چو شب به نیمه رسد خیزم
94 وز این سیاه زاویه بگریزم
95 پنهان رهی شناسم و با شوق میروم
96 ور بایدم دویدن، با شوق میدوم
97 گر بسته بود در؟
98 به خدا داد میزنم
99 سر مینهم به درگه و فریاد میکنم
100 خسته دل شکسته دل غمناک
101 افکنده تیره تاج عرب از سر
102 فریاد میکند
103 هیهای! های! های
104 ای ساقیان سرخوش میخانهٔ الست
105 راهم دهید ای! پناهم دهید ای!
106 اینجا
107 درماندهای ز قافلهٔ بیدل شماست
108 آوارهای، گریختهای، مانده بی پناه
109 آه
110 اینجا منم، منم
111 کز خویشتن نفورم و با دوست دشمنم
112 امشب عجیب حال خوشی دارد
113 پا میزند به تاج عرب، گریان
114 حال خوشی، خیال خوشی دارد
115 امشب من از سلاسل پنهان مدرسه
116 سیر از اصول و میوه و شاخ درخت دین
117 وز شک و از یقین
118 وز رجس خلق و پاکی دامان مدرسه
119 بگریختم
120 چگونه بگویم؟
121 حکایتی ست
122 دیگر به تنگ آمده بودم
123 از خندههای طعن
124 وز گریههای بیم
125 دیگر دلم گرفته ازین حرمت و حریم
126 تا چند میتوانم باشم به طعن و طنز
127 حتی گهی به نعرهٔ نفرین تلخ و تند
128 غیبت کنان و بدگو پشت سر خدا؟
129 دیگر به تنگ آمدهام من
130 تا چند میتوانم باشم از او جدا؟
131 صاحبدلی ز مدرسه آمد به خانقاه
132 با خاطری ملول ز ارکان مدرسه
133 بگریخت از فریب و ریا، از دروغ و جهل
134 نابود باد – گوید – بنیان مدرسه
135 حال خوش و خیال خوشی دارد
136 با خویشتن جدال خوشی دارد
137 و کنون که شب به نیمه رسیده ست
138 او در خیال خود را بیند
139 کاوراق شمس و حافظ و خیام
140 این سرکشان سر خوش اعصار
141 این سرخوشان سرکش ایام
142 این تلخاکام طایفهٔ شنگ و شور بخت
143 زیر عبا گرفته و بر پشت پوست تخت
144 آهسته میگریزد
145 و آب سبوی کهنه و چرکین خود به پای
146 بر خاک راه ریزد
147 امشب شگفت حال خوشی دارد
148 و کنون که شب ز نیمه گذشته ست
149 او، در خیال، خود را بیند
150 پنهان گریخته ست و رسیده به خانقاه، ولی بسته است در
151 و او سر به در گذاشته و از شکاف آن
152 با اشتیاق قصهٔ خود را
153 میگوید و ز هول دلش جوش میزند
154 گویی کسی به قصهٔ او گوش میکند
155 امشب به گاه خلوت غمناک نیمشب
156 گردون بسان نطع مرصع بود
157 هر گوهریش آیتی از ذات ایزدی
158 آفاق خیره بود به من، تا چه میکنم
159 من در سپهر خیره به آیات سرمدی
160 بگریختم
161 به سوی شما میگریختم
162 بگریختم، به سوی شما آمدم
163 شما
164 ای ساقیان سرخوش میخانهٔ الست
165 ای لولیان مست بهایان کرده پشت، به خیام کرده رو
166 آیا اجازه هست؟
167 شب خلوت است و هیچ صدایی نمیرسد
168 او در خیال خود را، بی تاب، بی قرار
169 بیند که مشت کوبد پر کوب، بر دری
170 با لابه و خروش
171 اما دری چو نیست، خورد مشت بر سری
172 راهم دهید ای! پناهم دهید ای!
173 میترسد این غریب پناهنده
174 ای قوم، پشت در مگذاریدش
175 ای قوم، از برای خدا
176 گریه میکند
177 نجواکنان، به زمزمه سرگرم
178 مردی ست دل شکسته و تنها
179 امشب سرود و سر دگر دارد
180 امشب هوای کوچ به سر دارد
181 اما کسی ز دوست نشانش نمیدهد
182 غمگین نشسته، گریه امانش نمیدهد
183 راهم … دهید، ای! … پناهم دهید … ای!
184 هو … هوی …. های … های
185 لحظهٔ دیدار نزدیک است
186 باز من دیوانهام، مستم
187 باز میلرزد، دلم، دستم
188 باز گویی در جهان دیگری هستم
189 های! نخراشی به غفلت گونهام را، تیغ
190 های، نپریشی صفای زلفکم را، دست
191 و آبرویم را نریزی، دل
192 ای نخورده مست
193 لحظهٔ دیدار نزدیک است
194 نگفتندش چو بیرون میکشاند از زادگاهش سر
195 که آنجا آتش و دود است
196 نگفتندش: زبان شعله میلیسد پر پاک جوانت را
197 همه درهای قصر قصههای شاد مسدود است
198 نگفتندش: نوازش نیست، صحرا نیست، دریا نیست
199 همه رنج است و رنجی غربت آلود است
200 پرید از جان پناهش مرغک معصوم
201 درین مسموم شهر شوم
202 پرید، اما کجا باید فرودید؟
203 نشست آنجا که برجی بود خورده به آسمان پیوند
204 در آن مردی، دو چشمش چون دو کاسهٔ زهر
205 به دست اندرش رودی بود، و با رودش سرودی چند
206 خوش آمد گفت درد آلود و با گرمی
207 به چشمش قطرههای اشک نیز از درد میگفتند
208 ولی زود از لبش جوشید با لبخندها، تزویر
209 تفو بر آن لب و لبخند
210 پرید، اما دگر آیا کجا باید فرودید؟
211 نشست آنجا که مرغی بود غمگین بر درختی لخت
212 سری در زیر بال و جلوهای شوریده رنگ، اما
213 چه داند تنگدل مرغک؟
214 عقابی پیر شاید بود و در خاطر خیال دیگری میپخت
215 پرید آنجا، نشست اینجا، ولی هر جا که میگردد
216 غبار و آتش و دود است
217 نگفتندش کجا باید فرودید
218 همه درهای قصر قصههای شاد مسدود است
219 دلش میترکد از شکوای آن گوهر که دارد چون
220 صدف با خویش
221 دلش میترکد از این تنگنای شوم پر تشویش
222 چه گوید با که گوید، آه
223 کز آن پرواز بی حاصل درین ویرانهٔ مسموم
224 چو دوزخ شش جهت را چار عنصر آتش و آتش
225 همه پرهای پاکش سوخت
226 کجا باید فرودید، پریشان مرغک معصوم؟
227 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
228 بخز در لاکتی حیوان! که سرما
229 نهانی دستش اندر دست مرگ است
230 مبادا پوزهات بیرون بماند
231 که بیرون برف و باران و تگرگ است
232 نه قزاقی، نه بابونه، نه پونه
233 چه خالی مانده سفرهٔ جو کناران
234 هنوزی دوست، صد فرسنگ باقی ست
235 ازین بیراهه تا شهر بهاران
236 مبادا چشم خود بَر هم گذاری
237 نه چشم اختر است این، چشم گرگ است
238 همه گرگند و بیمار و گرسنه
239 بزرگ است این غم، ای کودک! بزرگ است
240 ازین سقف سیه دانی چه بارد؟
241 خدنگ ظالم سیراب از زهر
242 بیا تا زیر سقف میگریزیم
243 چه در جنگل، چه در صحرا، چه در شهر
244 ز بس باران و برف و باد و کولاک
245 زمان را با زمین گویی نبرد است
246 مبادا پوزهات بیرون بماند
247 بخز در لاکتی حیوان! که سرد است
248 « بده … بدبد … چه امیدی؟ چه ایمانی؟»
249 «کرک جان! خوب میخوانی
250 من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد
251 چو بوی بالهای سوختهات پرواز خواهم داد
252 گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش.
253 بخوان آواز تلخت را، ولکن دل به غم مسپار
254 کرک جان! بندهٔ دم باش …»
255 « بده … بدبد… راه هر پیک و پیغام خبر بسته ست
256 نه تنها بال و پر، بالِ نظر بسته ست .
257 قفس تنگ است و در بسته ست… »
258 «کرک جان! راست گفتی، خوب خواندی، ناز آوازت
259 من این آواز تلخت را …»
260 «بده … بدبد … دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
261 دروغین است هر سوگند و هر لبخند
262 و حتی دلنشین آواز ِ جفتِ تشنهٔ پیوند …»
263 «من این غمگین سرودت را
264 هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد
265 به شهر آواز خواهم داد… »
266 «بده … بدبد … چه پیوندی؟ چه پیمانی؟…»
267 «کرک جان! خوب میخوانی
268 خوشا با خود نشستن، نرم نرمک اشکی افشاندن
269 زدن پیمانهای – دور از گرانان – هر شبی کنج شبستانی »
270 تهران، فروردین ۱۳۳۵
271 بسان رهنوردانی که در افسانهها گویند
272 گرفته کولبار ِ زاد ِ ره بر دوش
273 فشرده چوبدست خیزران در مشت
274 گهی پُر گوی و گه خاموش
275 در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه میپویند
276 ما هم راه خود را میکنیم آغاز
277 سه ره پیداست
278 نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
279 حدیثی کهاش نمیخوانی بر آن دیگر
280 نخستین: راه نوش و راحت و شادی
281 به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی
282 دو دیگر: راه نیمش ننگ، نیمش نام
283 اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام
284 سه دیگر: راه بی برگشت، بی فرجام
285 من اینجا بس دلم تنگ است
286 و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
287 بیا ره توشه برداریم
288 قدم در راه بی برگشت بگذاریم
289 ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
290 تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
291 سوی بهرام، این جاوید خون آشام
292 سوی ناهید، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم
293 که میزد جام شومش را به جام حافظ و خیام
294 و میرقصید دست افشان و پاکوبان بسان دختر کولی
295 و اکنون میزند با ساغر “مک نیس” یا “نیما”
296 و فردا نیز خواهد زد به جام هر که بعد از ما
297 سوی اینها و آنها نیست
298 به سوی پهندشت بی خداوندی ست
299 که با هر جنبش نبضم
300 هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاک افتند
301 بهل کاین آسمان پاک
302 چرا گاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد
303 که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان
304 پدرشان کیست؟
305 و یا سود و ثمرشان چیست؟
306 بیا ره توشه برداریم
307 قدم در راه بگذاریم
308 به سوی سرزمینهایی که دیدارش
309 بسان شعلهٔ آتش
310 دواند در رگم خون نشیط زندهٔ بیدار
311 نه این خونی که دارم، پیر و سرد و تیره و بیمار
312 چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم
313 که از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم
314 کشاند خویشتن را، همچو مستان دست بر دیوار
315 به سوی قلب من، این غرفهٔ با پردههای تار
316 و میپرسد، صدایش نالهای بی نور
317 “کسی اینجاست؟
318 هلا! من با شمایم، های! … میپرسم کسی اینجاست؟
319 کسی اینجا پیام آورد؟
320 نگاهی، یا که لبخندی؟
321 فشار گرم دست دوست مانندی؟”
322 و میبیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست، حتی از نگاه
323 مردهای هم رد پایی نیست
324 صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
325 ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ
326 وز آن سو میرود بیرون، به سوی غرفهای دیگر
327 به امیدی که نوشد از هوای تازهٔ آزاد
328 ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که میخواند
329 جهان پیر است و بی بنیاد، ازین فرهادکش فریاد
330 وز آنجا میرود بیرون، به سوی جمله ساحلها
331 پس از گشتی کسالت بار
332 بدان سان باز میپرسد سر اندر غرفهٔ با پردههای تار
333 “کسی اینجاست؟”
334 و میبیند همان شمع و همان نجواست
335 که میگویند بمان اینجا؟
336 که پرسی همچو آن پیر به درد آلودهٔ مهجور
337 خدایا”به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهٔ خود را؟”
338 بیا ره توشه برداریم
339 قدم در راه بگذاریم
340 کجا؟ هر جا که پیشید
341 بدآنجایی که میگویند خورشید غروب ما
342 زند بر پردهٔ شبگیرشان تصویر
343 بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید: زود
344 وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر
345 کجا؟ هر جا که پیشید
346 به آنجایی که میگویند
347 چوگل روییده شهری روشن از دریایتر دامان
348 و در آن چشمههایی هست
349 که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
350 و مینوشد از آن مردی که میگوید
351 “چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی
352 کز آن گل کاغذین روید؟”
353 به آنجایی که میگویند روزی دختری بوده ست
354 که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
355 نه چون مرگ من و تو، مرگ پاک دیگری بوده ست
356 کجا؟ هر جا که اینجا نیست
357 من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
358 ز سیلی زن، ز سیلی خور
359 وزین تصویر بر دیوار ترسانم
360 درین تصویر
361 عُمَر با سوط ِ بی رحم خشایَرشا
362 زند دیوانه وار، اما نه بر دریا
363 به گردهٔ من، به رگهای فسردهٔ من
364 به زندهٔ تو، به مردهٔ من
365 بیا تا راه بسپاریم
366 به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته، ندروده
367 به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزه ست
368 و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
369 که چونین پاک و پاکیزه ست
370 به سوی آفتاب شاد صحرایی
371 که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
372 و ما بر بیکران سبز و مخمل گونهٔ دریا
373 میاندازیم زورقهای خود را چون کل بادام
374 و مرغان سپید بادبانها را میآموزیم
375 که باد شرطه را آغوش بگشایند
376 و میرانیم گاهی تند، گاه آرام
377 بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین
378 من اینجا بس دلم تنگ است
379 بیا ره توشه برداریم
380 قدم در راه بی فرجام بگذاریم
381 (اشعار مهدی اخوان ثالث)