مثل هوا در کنار از شمس لنگرودی اشعار پراکنده 7

شمس لنگرودی

آثار شمس لنگرودی

شمس لنگرودی

مثل هوا در کنار توام

1 مثل هوا در کنار توام

2 نه جای کسی را تنگ می کنم

3 نه کسی مرا می بیند

4 نه صدایم را می شنود

5 دوری مکن

6 تو نخواهی بود

7 من اگر نباشم.

8 این شعرها که بوی سکوت می دهند

9 از غیبت لب های توست

10 کلمات

11 مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی

12 از معنا خالی شدند

13 و در انتظار مورچه هایند

14 توشه بار زمستانی شان را

15 در حفره ی تاریک خالی کنند-

16 اندوهی که سرازیر می شود

17 در سینه ی خاموش من.

18 چرا ننویسم زیباست زندگی

19 وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام

20 چرا ننویسم زیبا نیست زندگی

21 وقتی تفنگ شکارچی

22 به صورتشان خیره بود.

23 آن قدر به تو نزدیک بودم

24 که تو را ندیدم

25 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم

26 شکرانۀ روزهایی

27 که کنار تو

28 راه رفته ام

29 دیدار تو کشتزار نور است

30 آهویى بىیقرار

31 که از لب تشنه‌‏اش

32 آفتاب سحر فرو مى‌ریزد،

33 دیدارت سکوت است

34 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مى‏‌جویند،

35 لیوانى عسل

36 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مى‏‌دهد،

37 چایى دم کشیده

38 درست لحظه‏‌یى که از تمام دغدغه‌ها فارغ می‌‏شود

39 دیدار تو کشتزار نور است

40 با بزهایى از بلور

41 که به سوى صخره چرا می‌کنند

42 بى آن که بدانند مى‏‌شکنند

43 و غبار بلور

44 در روحم فرو مى‌پاشند

45 تو مثل منی برف

46 راه می‌روی و آب می‌شوی.

47 تو مثل منی برف

48 آتش را روشن می‌کنی

49 تا در هرمش بمیری

50 یاس‌های تابستانی ادای تو را در می‌آورند

51 پروانه‌ها که تو را ندیدند

52 عاشق او می‌شوند

53 نکند سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.

54 کاش می‌توانستی تابستان‌ها بباری

55 تا با تن‌پوشی از برف

56 برابر خورشید عشوه‌ها می‌کردیم.

57 به شادی مردم اعتماد مکن برف

58 تا می‌باری نعمتی

59 چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.

60 در سایه‌ی هر کلاهی

61 کبوتر جادوگری است

62 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام

63 رودخانه‌یی

64 سربازان فراری را به جبهه‌ی جنگ می‌برد.

65 سربازان ترانه‌ی میهنی می‌خوانند

66 شلیک می‌کنند

67 می‌میرند.

68 زنده‌باشی کبوتر آرام ما

69 زنده باشی

70 همه‌مان را

71 زنده زنده

72 تحویل پاسگاه پلیس داده‌ئی.

73 باد می وزید

74 که تو پر کشیدی

75 شاد بودید

76 هم تو

77 هم شکارچی گنگی

78 که از سر اتفاق

79 در سایه ی شاخه ها می گذشت

80 باران صبح

81 نم نم

82 می بارد

83 و تو را به یاد می آورد

84 که نم نم باریدی

85 و ویران کردی

86 خانه کهنه را

87 سر می روم از خویش

88 از گوشه گوشه فرو می ریزم

89 و عطر تو

90 رسوایم می کند

91 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ

92 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

93 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ

94 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ

95 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ

96 با خالکوب ستاره ها

97 بر تاریکی دست ها

98 عابران به سوی تو بال می زنند

99 می آیند

100 تا در حیاط خانه تو

101 گل های پژمرده خود را بکارند

102 و تو از راهی می رسی

103 که پریشانی دور می شود…

104 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!

105 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!

106 درهایت را باز کن

107 ما ایستاده ایم

108 خیابان های تو ما را پیش می برد

109 ما می آئیم

110 تا جای واژه نارنج نارنج

111 و جای هوا هوا بنشانیم

112 و در شعری زنده شناور باشیم…

113 تو نخستین حرفی

114 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند

115 نخستین نانی

116 که پس از جنگی شوم

117 از تنور دهکده ای خارج می شود

118 نخستین نامی

119 که بر بچه زندگی می گذاریم…

120 در هایت را باز کن

121 ما می آئیم

122 با عکس جوانی تو

123 در جیب پاره مان

124 و هر چه که نزدیک تر می شویم

125 تو جوان تر و زیباتر می شوی

126 درهایت را باز کن

127 هر چه نشانه است در کف مان

128 خانه توست

129 ای آزادی

130 می خواستم ترانه یی باشم

131 که بچه های دبستانی از بر کنند

132 دریا که می شنود

133 توفان اش را پشت اش پنهان کن

134 و برگ های علف

135 نت های به هم خوردن شان را

136 از روی صدای من بنویسند

137 می خواستم ترانه یی باشم

138 که چشمه زمزمه ام کند

139 آبشار

140 با سنج و دهل بخواند

141 اما ترانه ی غمگینم

142 و دریا ، غروب

143 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند

144 نت هایم را تمام نکرده

145 چرا

146 رهایم کردی

147 آیا برای گرم کردن بازارشان

148 به آتش‌تان کشیدند؟

149 حتا باد ایستاده بود و نگاه می‌کرد که شعله فرو بنشیند

150 حتا شاخه‌ها

151 از سوزاندن خود

152 تن زدند

153 کودکان اول ابتدایی

154 از هفت سالگی به عقب برگشتند

155 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.

156 و به هنگامی که از مراسم‌تان بازگشتیم

157 دست نوشته‌های مجسمه‌ها بر کاغذ

158 بر پایه‌ی شکسته‌ی مرمری می‌لرزید

159 آنان

160 شرمناکِ سنگ بودن‌شان

161 سر به بیابان‌ها، رفته بودند

162 تنهایی ها عمیق اند

163 عمیق

164 مثل صورت مردگان

165 حلزون ها چقدر تنهایند

166 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند

167 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!

168 و تو در خاموشی هایم می درخشی

169 در آتش و روشنی می درخشی

170 و من آن قدر دوستت دارم

171 که فراموش می کنم

172 زندگی

173 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

174 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

175 که مثل پرندگان راست راست می‌چرخند در هوا

176 سر ماه

177 حقوق‌شان را می‌گیرند

178 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

179 که مرگ تو را ندیدند.

180 کاش پر وبال‌شان در آتش آفتاب تیر بسوزد

181 ما با ذغال‌شان

182 شعار خیابانی بنویسیم

183 پس این فرشتگان پیر شده

184 جز جاسوسی ما

185 به چه کار بد دیگری مشغولند

186 که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر