-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا نکاوید
2 مرا بکارید
3 من اکنون بذری درستکار گشتهام
4 مرا بر الوارهای نور ببندید
5 از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
6 گوشهایم را بگذارید
7 تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند
8 چشمانم را گلمیخ کنید
9 و بر هر دیواری
10 که در انتظار یادگاری کودکیست بیاویزید
11 در سینهام بذر مهر بپاشید
12 تا کودکان خسته از الفبا
13 در مرغزارهایم بازی کنند.
14 مرا نکاوید
15 واژه بودم
16 زنجیر کلمات گشتم
17 سخنی نوشتم که دیگران
18 با آرامش بخوانند
19 من اکنون بذری درستکار گشتهام
20 مرا بکارید
21 در زمینی استوار جایم دهید
22 نه در جنگلی که زیر سایهی درختان معیوب باشم
23 جای من در کنار پنجرههاست.
24 از پشت شیشه های مه آلود با من حرف می زدی
25 صورتت را نمی دیدم
26 به شیشه های مه آلود نگاه کردم
27 بخار شیشه ها آب شده بود
28 شفاف بودند ، اما تو نبودی
29 صدای تو را از دور می شنیدم
30 تو در باران راه می رفتی
31 تو تنها در باران زیر یک چتر به انتهای خیابان رفتی
32 از یک پنجره در باران صدای ویلن سل شنیده می شد
33 سرد بود
34 به خانه آمدم
35 پشت پنجره تا صبح باران می بارید
36 از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم
37 مرا نام تو کفایت می کند
38 تا در سرما و بوران
39 زمان و هفته را نفی کنم
40 مرا
41 که می دانی
42 نه قایق است، نه پارو
43 بر تو خجسته باشد
44 گیلاس هایی را
45 که بر گیسوان آویخته ای
46 تو صبر داری
47 تا خواب من پایان پذیرد
48 تا به دیدار من آیی.
49 صبح است
50 سبو را از اب پر کرده ام
51 کتاب ها را با شراب شسته ام
52 می دانستم تو کتاب های سفید را دوست داری
53 و پارچه های آغشته به ابر را
54 به تو تعارف می کنم.
55 بی گمان
56 سبدهایی از ماهیان دریا را
57 بر دوش دارم
58 به کنار تو می آیم
59 نام دریا را فراموش کرده ام
60 یاد جوانی و گل های پامچال
61 مرا کفایت می کند
62 به سوی دریا می روم
63 دوباره دریا را به یاد می آورم
64 …
65 من راه خانه ی تو را گم کرده ام
66 در کنار دریا می مانم
67 سالیان است
68 که من قطره قطره
69 دریا را از یاد می برم
70 راستی
71 پارچه های آغشته به دریا را
72 در ستایش ابر
73 در خانه ی تو گم می کنم
74 راستی
75 خانه ی تو در بیداری کجاست؟
76 “احمدرضا احمدی”
77 از کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)
78 دفتر: یک منظومه دیریاب در برف و باران یافت شد / 1380
79 دست تو
80 چه قدر تاخیر دارد
81 وقتی که چای گرم می شود
82 و تو
83 چای سرد را تعارف می کنی
84 دو سه ماه دیگر این اطلسی
85 که تو کاشته ای
86 گل می
87 دهد
88 من به ساعت نگاه می کنم
89 تو می میری
90 شمع روشن را به اتاق آوردند
91 اطلسی گل داده است
92 قطار در سپیده دم
93 کنار اطلسی منتظر تو
94 در باد ایستاده است
95 گل اطلسی بر سینه تو بود
96 وقتی تو را
97 برای دفن می بردند
98 هنگام که تو مرده بودی
99 آدم به گل خفته بود
100 هنگام که تو مرده بودی
101 یاران به عشق و عطر
102 مانده بودند
103 همه ی ما را دعوت کردند
104 تا در آن عکس یادگاری باشیم
105 عکاس سراغ تو را گرفت
106 من بودم
107 تو نبودی
108 تو مرده بودی
109 عکاس از همه ی ما بدون تو
110 عکس یادگاری گرفت
111 عکس را چاپ کردند
112 آوردند
113 در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی
114 و دو دست
115 از جوانی تو
116 در شهرستان
117 دیده می شد
118 ما همه در عکس سیاه بودیم
119 عاشقان به طعنه
120 روز جمعه را صدا میکنند
121 صدای عاشقان را میشنوم
122 در انتهای کوچهی بنبست
123 به عاشقان میرسم
124 مهمانان در هنگام خداحافظی
125 می گویند : عاشقان در یک غروب آدینه
126 به خواب رفتند
127 هنوز کسی آن ها را
128 بیدار نکرده است
129 چهرهام را در آینه دفن میکنم
130 امروز جمعه است
131 حقیقت دارد
132 تو را دوست دارم
133 در این باران
134 می خواستم تو
135 در انتهای خیابان نشسته
136 باشی
137 من عبور کنم
138 سلام کنم
139 لبخند تو
140 را در باران
141 می خواستم
142 می خواهم
143 تمام لغاتی را که می دانم برای تو
144 به دریا بریزم
145 دوباره متولد شوم
146 دنیا را ببینم
147 رنگ کاج را ندانم
148 نامم را فراموش کنم
149 دوباره در آینه نگاه کنم
150 ندانم پیراهن دارم
151 کلمات دیروز را
152 امروز نگویم
153 خانه را برای تو آماتده کنم
154 برای تو یک چمدان بخرم
155 تو معنی سفر را از من بپرسی
156 لغات تازه را از دریا صید کنم
157 لغات را شستشو دهم
158 آنقدر بمیرم
159 تا زنده شوم
160 از هر لیوانی که آب نوشیدم
161 طعم لبان تو و پاییزی
162 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
163 فراموشی پس از فراموشی
164 اما
165 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
166 گم شدی در خانه مانده بود
167 ما سرانجام توانستیم
168 پاییز را از تقویم جدا کنیم
169 اما
170 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
171 حک شده بود
172 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
173 کنار گندم ها دفن کردم
174 زود به خانه آمدم
175 تو در آستانه در ایستاده بودی
176 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
177 گیسوان تو سفید
178 اما لبان تو هنوز جوان بود.
179 هر دارو که علاج بود
180 در خانه داشتم
181 اما تنم در باد
182 به تماشای غزلهای آخر می رفت
183 امروز را بی تو خفتم
184 فردا که خاک را به باد بسپارند
185 تو را
186 یافته ام
187 مگر تو نسیم ابر بودی
188 که تو را در باران گم کردم ؟
189 تمام دست تو روز است
190 و چهرهات گرما
191 نه سکوت دعوت میکند
192 و نه دیر است
193 دیگر باید حضور داشت
194 در روز
195 در خبر
196 در رگ
197 و در مرگ…
198 از عشق
199 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
200 برای خود صدا کنیم
201 تصنیفها را بخوانیم
202 که دیگر زخمهامان بوی بهار گرفت.
203 بمان:
204 که برگ خانهام را به خواب دادهای
205 فندق بهارم را به باد
206 و رنگ چشمانم را به آب.
207 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،
208 و گلولهیی که در قصهها
209 عتیقه شده است
210 روبروی کبوتران
211 تشنگی پرندگان را دارد.
212 “احمدرضا احمدی”
213 از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
214 مرا نام تو کفایت میکند
215 تا در سرما و بوران
216 زمان و هفته را نفی کنم
217 مرا
218 که میدانی
219 نه قایق است، نه پارو
220 بر تو خجسته باشد
221 گیلاسهایی را
222 که بر گیسوان آویختهای
223 تو صبر داری
224 تا خواب من پایان پذیرد
225 تا به دیدار من آیی
226 این تازه نیست
227 قدیمی است
228 دو نفر
229 همه نیستند
230 همیشه نیستند
231 خویش اند
232 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
233 حدس دور دارند
234 برادر نیستند
235 که من بودم
236 تو نبودی
237 یا نمی دانم
238 شاید جوان بودم
239 شما جوان بودید
240 تو پیر بودی
241 کبوتران را دانه ندادم
242 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
243 که وقتی تو نبودی
244 بتوانیم از حفظ بخوانیم
245 این برای آن روزها کافی بود
246 دوستت دارم …
247 باید در چشمان نگریست،
248 یا در گوشها گفت؟
249 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود
250 و مروارید چشمانت
251 دلیل بود؟
252 در عصر یک پاییز
253 در اتوبوس بودیم
254 دورمان دیوار شیشهای سبز …
255 سبزی شیشهها، زرد پاییز را
256 سبز خرم کرده بود.
257 از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
258 بیرون خزان در کار بود.
259 نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
260 یا در خزان برون؟
261 من و بهار پیاده شدیم
262 بهار در خیابان محو شد
263 پاییز در کنارم راه میآمد.
264 “احمدرضا احمدی”
265 از مجموعه: “روزنامهی شیشهای”
266 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)
267 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92
268 چه سرگردان است این عشق
269 که باید نشانی اش را
270 از کوچه های بن بست گرفت
271 چه حدیثی است عشق
272 که نمی پوسد و افسرده نیست
273 حتی آن هنگام
274 که
275 از آسمان به خانه آوار
276 شود
277 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ
278 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ
279 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ
280 ﺑﺮ ﺩﺭ
281 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ
282 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ
283 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ
284 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ
285 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ
286 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ
287 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ
288 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ
289 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …
290 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”
291 شهری فریاد میزند:
292 آری
293 کبوتری تنها
294 به کنار برج کهنه میرسد
295 میگوید:
296 نه.
297 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد
298 گل ساعت
299 مرگ روزها و اطلسی ها را
300 میگوید
301 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟
302 که آواز
303 در پشت دروازههای گمان
304 خواهد مرد
305 تو با خواب به شهر درآ
306 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.
307 ما که از دیروز گرم اتاقهای استوایی آمدهایم
308 قرارمان
309 در آوازهای صبح است.
310 فرصتی بخواهید
311 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه
312 شانه بزنید
313 فرصتی بخواهید
314 که مخفی ترین نام خود را
315 که خون شما را صورتی می کند
316 از
317 رود بزرگ بپرسید
318 به نام آن اسب
319 به نام آن بیابان
320 شما فرصت دارید
321 تا چیدن گندم ها
322 تا زرد شدن کامل گندم ها
323 عاشق شوید
324 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر
325 نگویید
326 گندم ها زرد شدند
327 گندم ها چیده شدند
328 نان گرم آماده است
329 ولی
330 شما کنار
331 بوته های زرد ذرت باشید
332 آب را در کوزه بریزید
333 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
334 بگذارید
335 ما
336 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
337 دوست داریم