-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم
2 مرا نام تو کفایت می کند
3 تا در سرما و بوران
4 زمان و هفته را نفی کنم
5 مرا
6 که می دانی
7 نه قایق است، نه پارو
8 بر تو خجسته باشد
9 گیلاس هایی را
10 که بر گیسوان آویخته ای
11 تو صبر داری
12 تا خواب من پایان پذیرد
13 تا به دیدار من آیی.
14 صبح است
15 سبو را از اب پر کرده ام
16 کتاب ها را با شراب شسته ام
17 می دانستم تو کتاب های سفید را دوست داری
18 و پارچه های آغشته به ابر را
19 به تو تعارف می کنم.
20 بی گمان
21 سبدهایی از ماهیان دریا را
22 بر دوش دارم
23 به کنار تو می آیم
24 نام دریا را فراموش کرده ام
25 یاد جوانی و گل های پامچال
26 مرا کفایت می کند
27 به سوی دریا می روم
28 دوباره دریا را به یاد می آورم
29 …
30 من راه خانه ی تو را گم کرده ام
31 در کنار دریا می مانم
32 سالیان است
33 که من قطره قطره
34 دریا را از یاد می برم
35 راستی
36 پارچه های آغشته به دریا را
37 در ستایش ابر
38 در خانه ی تو گم می کنم
39 راستی
40 خانه ی تو در بیداری کجاست؟
41 “احمدرضا احمدی”
42 از کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)
43 دفتر: یک منظومه دیریاب در برف و باران یافت شد / 1380
44 دست تو
45 چه قدر تاخیر دارد
46 وقتی که چای گرم می شود
47 و تو
48 چای سرد را تعارف می کنی
49 دو سه ماه دیگر این اطلسی
50 که تو کاشته ای
51 گل می
52 دهد
53 من به ساعت نگاه می کنم
54 تو می میری
55 شمع روشن را به اتاق آوردند
56 اطلسی گل داده است
57 قطار در سپیده دم
58 کنار اطلسی منتظر تو
59 در باد ایستاده است
60 گل اطلسی بر سینه تو بود
61 وقتی تو را
62 برای دفن می بردند
63 هنگام که تو مرده بودی
64 آدم به گل خفته بود
65 هنگام که تو مرده بودی
66 یاران به عشق و عطر
67 مانده بودند
68 همه ی ما را دعوت کردند
69 تا در آن عکس یادگاری باشیم
70 عکاس سراغ تو را گرفت
71 من بودم
72 تو نبودی
73 تو مرده بودی
74 عکاس از همه ی ما بدون تو
75 عکس یادگاری گرفت
76 عکس را چاپ کردند
77 آوردند
78 در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی
79 و دو دست
80 از جوانی تو
81 در شهرستان
82 دیده می شد
83 ما همه در عکس سیاه بودیم
84 عاشقان به طعنه
85 روز جمعه را صدا میکنند
86 صدای عاشقان را میشنوم
87 در انتهای کوچهی بنبست
88 به عاشقان میرسم
89 مهمانان در هنگام خداحافظی
90 می گویند : عاشقان در یک غروب آدینه
91 به خواب رفتند
92 هنوز کسی آن ها را
93 بیدار نکرده است
94 چهرهام را در آینه دفن میکنم
95 امروز جمعه است
96 حقیقت دارد
97 تو را دوست دارم
98 در این باران
99 می خواستم تو
100 در انتهای خیابان نشسته
101 باشی
102 من عبور کنم
103 سلام کنم
104 لبخند تو
105 را در باران
106 می خواستم
107 می خواهم
108 تمام لغاتی را که می دانم برای تو
109 به دریا بریزم
110 دوباره متولد شوم
111 دنیا را ببینم
112 رنگ کاج را ندانم
113 نامم را فراموش کنم
114 دوباره در آینه نگاه کنم
115 ندانم پیراهن دارم
116 کلمات دیروز را
117 امروز نگویم
118 خانه را برای تو آماتده کنم
119 برای تو یک چمدان بخرم
120 تو معنی سفر را از من بپرسی
121 لغات تازه را از دریا صید کنم
122 لغات را شستشو دهم
123 آنقدر بمیرم
124 تا زنده شوم
125 از هر لیوانی که آب نوشیدم
126 طعم لبان تو و پاییزی
127 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
128 فراموشی پس از فراموشی
129 اما
130 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
131 گم شدی در خانه مانده بود
132 ما سرانجام توانستیم
133 پاییز را از تقویم جدا کنیم
134 اما
135 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
136 حک شده بود
137 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
138 کنار گندم ها دفن کردم
139 زود به خانه آمدم
140 تو در آستانه در ایستاده بودی
141 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
142 گیسوان تو سفید
143 اما لبان تو هنوز جوان بود.
144 هر دارو که علاج بود
145 در خانه داشتم
146 اما تنم در باد
147 به تماشای غزلهای آخر می رفت
148 امروز را بی تو خفتم
149 فردا که خاک را به باد بسپارند
150 تو را
151 یافته ام
152 مگر تو نسیم ابر بودی
153 که تو را در باران گم کردم ؟
154 تمام دست تو روز است
155 و چهرهات گرما
156 نه سکوت دعوت میکند
157 و نه دیر است
158 دیگر باید حضور داشت
159 در روز
160 در خبر
161 در رگ
162 و در مرگ…
163 از عشق
164 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
165 برای خود صدا کنیم
166 تصنیفها را بخوانیم
167 که دیگر زخمهامان بوی بهار گرفت.
168 بمان:
169 که برگ خانهام را به خواب دادهای
170 فندق بهارم را به باد
171 و رنگ چشمانم را به آب.
172 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،
173 و گلولهیی که در قصهها
174 عتیقه شده است
175 روبروی کبوتران
176 تشنگی پرندگان را دارد.
177 “احمدرضا احمدی”
178 از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
179 مرا نام تو کفایت میکند
180 تا در سرما و بوران
181 زمان و هفته را نفی کنم
182 مرا
183 که میدانی
184 نه قایق است، نه پارو
185 بر تو خجسته باشد
186 گیلاسهایی را
187 که بر گیسوان آویختهای
188 تو صبر داری
189 تا خواب من پایان پذیرد
190 تا به دیدار من آیی
191 این تازه نیست
192 قدیمی است
193 دو نفر
194 همه نیستند
195 همیشه نیستند
196 خویش اند
197 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
198 حدس دور دارند
199 برادر نیستند
200 که من بودم
201 تو نبودی
202 یا نمی دانم
203 شاید جوان بودم
204 شما جوان بودید
205 تو پیر بودی
206 کبوتران را دانه ندادم
207 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
208 که وقتی تو نبودی
209 بتوانیم از حفظ بخوانیم
210 این برای آن روزها کافی بود
211 دوستت دارم …
212 باید در چشمان نگریست،
213 یا در گوشها گفت؟
214 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود
215 و مروارید چشمانت
216 دلیل بود؟
217 در عصر یک پاییز
218 در اتوبوس بودیم
219 دورمان دیوار شیشهای سبز …
220 سبزی شیشهها، زرد پاییز را
221 سبز خرم کرده بود.
222 از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
223 بیرون خزان در کار بود.
224 نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
225 یا در خزان برون؟
226 من و بهار پیاده شدیم
227 بهار در خیابان محو شد
228 پاییز در کنارم راه میآمد.
229 “احمدرضا احمدی”
230 از مجموعه: “روزنامهی شیشهای”
231 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)
232 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92
233 چه سرگردان است این عشق
234 که باید نشانی اش را
235 از کوچه های بن بست گرفت
236 چه حدیثی است عشق
237 که نمی پوسد و افسرده نیست
238 حتی آن هنگام
239 که
240 از آسمان به خانه آوار
241 شود
242 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ
243 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ
244 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ
245 ﺑﺮ ﺩﺭ
246 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ
247 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ
248 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ
249 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ
250 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ
251 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ
252 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ
253 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ
254 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …
255 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”
256 شهری فریاد میزند:
257 آری
258 کبوتری تنها
259 به کنار برج کهنه میرسد
260 میگوید:
261 نه.
262 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد
263 گل ساعت
264 مرگ روزها و اطلسی ها را
265 میگوید
266 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟
267 که آواز
268 در پشت دروازههای گمان
269 خواهد مرد
270 تو با خواب به شهر درآ
271 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.
272 ما که از دیروز گرم اتاقهای استوایی آمدهایم
273 قرارمان
274 در آوازهای صبح است.
275 فرصتی بخواهید
276 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه
277 شانه بزنید
278 فرصتی بخواهید
279 که مخفی ترین نام خود را
280 که خون شما را صورتی می کند
281 از
282 رود بزرگ بپرسید
283 به نام آن اسب
284 به نام آن بیابان
285 شما فرصت دارید
286 تا چیدن گندم ها
287 تا زرد شدن کامل گندم ها
288 عاشق شوید
289 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر
290 نگویید
291 گندم ها زرد شدند
292 گندم ها چیده شدند
293 نان گرم آماده است
294 ولی
295 شما کنار
296 بوته های زرد ذرت باشید
297 آب را در کوزه بریزید
298 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
299 بگذارید
300 ما
301 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
302 دوست داریم