از حدس و گمان از احمدرضا احمدی اشعار پراکنده 18

احمدرضا احمدی

آثار احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی

از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم

1 از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم

2 مرا نام تو کفایت می کند

3 تا در سرما و بوران

4 زمان و هفته را نفی کنم

5 مرا

6 که می دانی

7 نه قایق است، نه پارو

8 بر تو خجسته باشد

9 گیلاس هایی را

10 که بر گیسوان آویخته ای

11 تو صبر داری

12 تا خواب من پایان پذیرد

13 تا به دیدار من آیی.

14 صبح است

15 سبو را از اب پر کرده ام

16 کتاب ها را با شراب شسته ام

17 می دانستم تو کتاب های سفید را دوست داری

18 و پارچه های آغشته به ابر را

19 به تو تعارف می کنم.

20 بی گمان

21 سبدهایی از ماهیان دریا را

22 بر دوش دارم

23 به کنار تو می آیم

24 نام دریا را فراموش کرده ام

25 یاد جوانی و گل های پامچال

26 مرا کفایت می کند

27 به سوی دریا می روم

28 دوباره دریا را به یاد می آورم

29

30 من راه خانه ی تو را گم کرده ام

31 در کنار دریا می مانم

32 سالیان است

33 که من قطره قطره

34 دریا را از یاد می برم

35 راستی

36 پارچه های آغشته به دریا را

37 در ستایش ابر

38 در خانه ی تو گم می کنم

39 راستی

40 خانه ی تو در بیداری کجاست؟

41 “احمدرضا احمدی”

42 از کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

43 دفتر: یک منظومه دیریاب در برف و باران یافت شد / 1380

44 دست تو

45 چه قدر تاخیر دارد

46 وقتی که چای گرم می شود

47 و تو

48 چای سرد را تعارف می کنی

49 دو سه ماه دیگر این اطلسی

50 که تو کاشته ای

51 گل می

52 دهد

53 من به ساعت نگاه می کنم

54 تو می میری

55 شمع روشن را به اتاق آوردند

56 اطلسی گل داده است

57 قطار در سپیده دم

58 کنار اطلسی منتظر تو

59 در باد ایستاده است

60 گل اطلسی بر سینه تو بود

61 وقتی تو را

62 برای دفن می بردند

63 هنگام که تو مرده بودی

64 آدم به گل خفته بود

65 هنگام که تو مرده بودی

66 یاران به عشق و عطر

67 مانده بودند

68 همه ی ما را دعوت کردند

69 تا در آن عکس یادگاری باشیم

70 عکاس سراغ تو را گرفت

71 من بودم

72 تو نبودی

73 تو مرده بودی

74 عکاس از همه ی ما بدون تو

75 عکس یادگاری گرفت

76 عکس را چاپ کردند

77 آوردند

78 در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی

79 و دو دست

80 از جوانی تو

81 در شهرستان

82 دیده می شد

83 ما همه در عکس سیاه بودیم

84 عاشقان به طعنه

85 روز جمعه را صدا می‌کنند

86 صدای عاشقان را می‌شنوم

87 در انتهای کوچه‌ی بن‌بست

88 به عاشقان می‌رسم

89 مهمانان در هنگام خداحافظی

90 می گویند : عاشقان در یک غروب آدینه

91 به خواب رفتند

92 هنوز کسی آن ها را

93 بیدار نکرده است

94 چهره‌ام را در آینه دفن می‌کنم

95 امروز جمعه است

96 حقیقت دارد

97 تو را دوست دارم

98 در این باران

99 می خواستم تو

100 در انتهای خیابان نشسته

101 باشی

102 من عبور کنم

103 سلام کنم

104 لبخند تو

105 را در باران

106 می خواستم

107 می خواهم

108 تمام لغاتی را که می دانم برای تو

109 به دریا بریزم

110 دوباره متولد شوم

111 دنیا را ببینم

112 رنگ کاج را ندانم

113 نامم را فراموش کنم

114 دوباره در آینه نگاه کنم

115 ندانم پیراهن دارم

116 کلمات دیروز را

117 امروز نگویم

118 خانه را برای تو آماتده کنم

119 برای تو یک چمدان بخرم

120 تو معنی سفر را از من بپرسی

121 لغات تازه را از دریا صید کنم

122 لغات را شستشو دهم

123 آنقدر بمیرم

124 تا زنده شوم

125 از هر لیوانی که آب نوشیدم

126 طعم لبان تو و پاییزی

127 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود

128 فراموشی پس از فراموشی

129 اما

130 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن

131 گم شدی در خانه مانده بود

132 ما سرانجام توانستیم

133 پاییز را از تقویم جدا کنیم

134 اما

135 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها

136 حک شده بود

137 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم

138 کنار گندم ها دفن کردم

139 زود به خانه آمدم

140 تو در آستانه در ایستاده بودی

141 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی

142 گیسوان تو سفید

143 اما لبان تو هنوز جوان بود.

144 هر دارو که علاج بود

145 در خانه داشتم

146 اما تنم در باد

147 به تماشای غزلهای آخر می رفت

148 امروز را بی تو خفتم

149 فردا که خاک را به باد بسپارند

150 تو را

151 یافته ام

152 مگر تو نسیم ابر بودی

153 که تو را در باران گم کردم ؟

154 تمام دست تو روز است

155 و چهره‌ات گرما

156 نه سکوت دعوت می‌کند

157 و نه دیر است

158 دیگر باید حضور داشت

159 در روز

160 در خبر

161 در رگ

162 و در مرگ…

163 از عشق

164 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید

165 برای خود صدا کنیم

166 تصنیف‌ها را بخوانیم

167 که دیگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت.

168 بمان:

169 که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای

170 فندق بهارم را به باد

171 و رنگ چشمانم را به آب.

172 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،

173 و گلوله‌یی که در قصه‌ها

174 عتیقه شده است

175 روبروی کبوتران

176 تشنگی پرندگان را دارد.

177 “احمدرضا احمدی”

178 از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم

179 مرا نام تو کفایت می‌کند

180 تا در سرما و بوران

181 زمان و هفته را نفی کنم

182 مرا

183 که می‌دانی

184 نه قایق است، نه پارو

185 بر تو خجسته باشد

186 گیلاس‌هایی را

187 که بر گیسوان آویخته‌ای

188 تو صبر داری

189 تا خواب من پایان پذیرد

190 تا به دیدار من آیی

191 این تازه نیست

192 قدیمی است

193 دو نفر

194 همه نیستند

195 همیشه نیستند

196 خویش اند

197 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک

198 حدس دور دارند

199 برادر نیستند

200 که من بودم

201 تو نبودی

202 یا نمی دانم

203 شاید جوان بودم

204 شما جوان بودید

205 تو پیر بودی

206 کبوتران را دانه ندادم

207 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم

208 که وقتی تو نبودی

209 بتوانیم از حفظ بخوانیم

210 این برای آن روزها کافی بود

211 دوستت دارم …

212 باید در چشمان نگریست،

213 یا در گوش‌ها گفت؟

214 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود

215 و مروارید چشمانت

216 دلیل بود؟

217 در عصر یک پاییز

218 در اتوبوس بودیم

219 دورمان دیوار شیشه‌ای سبز …

220 سبزی شیشه‌ها، زرد پاییز را

221 سبز خرم کرده بود.

222 از سبزی برگ‌ها بهار به اتوبوس نشست.

223 بیرون خزان در کار بود.

224 نمی‌دانستم در بهار درون باید گفت؟

225 یا در خزان برون؟

226 من و بهار پیاده شدیم

227 بهار در خیابان محو شد

228 پاییز در کنارم راه می‌آمد.

229 “احمدرضا احمدی”

230 از مجموعه: “روزنامه‌ی شیشه‌ای”

231 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

232 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92

233 چه سرگردان است این عشق

234 که باید نشانی اش را

235 از کوچه های بن بست گرفت

236 چه حدیثی است عشق

237 که نمی پوسد و افسرده نیست

238 حتی آن هنگام

239 که

240 از آسمان به خانه آوار

241 شود

242 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ

243 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ

244 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ

245 ﺑﺮ ﺩﺭ

246 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ

247 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ

248 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ

249 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ

250 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ

251 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ

252 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ

253 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ

254 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …

255 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”

256 شهری فریاد می‌زند:

257 آری

258 کبوتری تنها

259 به کنار برج کهنه می‌رسد

260 می‌گوید:

261 نه.

262 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد

263 گل ساعت

264 مرگ روزها و اطلسی ها را

265 می‌گوید

266 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟

267 که آواز

268 در پشت دروازه‌های گمان

269 خواهد مرد

270 تو با خواب به شهر درآ

271 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.

272 ما که از دیروز گرم اتاق‌های استوایی آمده‌ایم

273 قرارمان

274 در آوازهای صبح است.

275 فرصتی بخواهید

276 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه

277 شانه بزنید

278 فرصتی بخواهید

279 که مخفی ترین نام خود را

280 که خون شما را صورتی می کند

281 از

282 رود بزرگ بپرسید

283 به نام آن اسب

284 به نام آن بیابان

285 شما فرصت دارید

286 تا چیدن گندم ها

287 تا زرد شدن کامل گندم ها

288 عاشق شوید

289 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر

290 نگویید

291 گندم ها زرد شدند

292 گندم ها چیده شدند

293 نان گرم آماده است

294 ولی

295 شما کنار

296 بوته های زرد ذرت باشید

297 آب را در کوزه بریزید

298 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ

299 بگذارید

300 ما

301 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ

302 دوست داریم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر