-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
2 رخساره پر غبار غم از سالهای دور
3 در گوشهای ز خلوت این دشت هولناک
4 جوی غریب ماندهٔ بی آب و تشنه کام
5 افتاده سوت و کور
6 بس سالها گذشته کز آن کوه سربلند
7 پیک و پیام روشن و پاکی نیامده ست
8 وین جوی خشک، رهگذر چشمهای که نیست
9 در انتظار سایهٔ ابری و قطرهای
10 چشمش به راه مانده، امدیش تبه شده ست
11 بس سالها گذشته که آن چشمهٔ بزرگ
12 دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست
13 خشکیده است؟ یا ره دیگر گرفته پیش؟
14 او ساز شوق بود و سرود و ترانه داشت
15 و کنون که نیست، ساز و سرود و ترانه نیست
16 در گوشهای ز خلوت دشت اوفتاده خوار
17 بر بستر زوال و فنا، در جوار مرگ
18 با آن یگانه همدم دیرین دیر سال
19 آن همنشین تشنه، چنار کهن، که نیست
20 بر او نه آشیانهٔ مرغ و نه بار و برگ
21 آنجا، در انتظار غروبی تشنه است
22 کز راه مانده مرغی بر او گذر کند
23 چون بیند آشیانه بسی دور و وقت دیر
24 بر شاخهٔ برهنهٔ خشکش، غریب وار
25 سر زیر بال برده، شبی را سحر کند
26 این است آن یگانه ندیمی که جوی خشک
27 همسایه است با وی و همراز و همنشین
28 وز سالهای سال
29 در گوشهای ز خلوت این دشت یکنواخت
30 گسترده است پیکر رنجور بر زمین
31 ای جوی خشک! رهگذر چشمهٔ قدیم
32 وقتی مه، این پرندهٔ خوشرنگ آسمان
33 گسترده است بر تو و بر بستر تو بال
34 آیا تو هیچ لب به شکایت گشودهای
35 از گردش زمانه و نیرنگ آسمان؟
36 من خوب یادم آید ز آن روز و روزگار
37 کاندر تو بود، هر چه صفا یا سرور بود
38 و آن پاک چشمهٔ تو ازین دشت دیولاخ
39 بس دور و دور بود، و ندانست هیچ کس
40 کز کوهسار جودی، یا کوه طور بود
41 آنجا که هیچ دیده ندید و قدم نرفت
42 آنجا که قطره قطره چکد از زبان برگ
43 آنجا که ذره ذره تراود ز سقف غار
44 روشن چو چشم دختر من، پاک چون بهشت
45 دوشیزه چون سرشک سحر، سرد چون تگرگ
46 من خوب یادم آید ز آن پیچ و تابهات
47 و آنجا که آهوان ز لبت آب خوردهاند
48 آنجا که سایه داشتی از بیدهای سبز
49 آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا
50 و آنجا که دختران ده آب از تو بردهاند
51 و کنون، چو آشیانه متروک، ماندهای
52 در این سیاه دشت، پریشان وسوت و کور
53 آه ای غریب تشنه! چه شد تا چنین شدی
54 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
55 رخساره پر غبار غم از سالهای دور؟
56 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
57 نه چراغ چشم گرگی پیر
58 نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
59 مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
60 زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
61 در شب دیوانهٔ غمگین
62 که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
63 در شب دیوانهٔ غمگین
64 مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
65 همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
66 نه صدای پای اسب رهزنی تنها
67 نه صفیر باد ولگردی
68 نه چراغ چشم گرگی پیر
69 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
70 عمر من دیگر چون مردابی ست
71 راکد و ساکت و آرام و خموش
72 نه از او شعله کشد موج و شتاب
73 نه در او نعره زند خشم و خروش
74 گاهگه شاید یک ماهی پیر
75 مانده و خسته در او بگریزد
76 وز خرامیدن پیرانه ی خویش
77 موجکی خرد و خفیف انگیزد
78 یا یکی شاخهٔ کم جرأت سیل
79 راه گم کرده، پناه آوردش
80 و ارمغان سفری دور و دراز
81 مشعلی سرخ و سیاه آوردش
82 بشکند با نفسی گرم و غریب
83 انزوای سیه و سردش را
84 لحظهای چند سراسیمه کند
85 دل آسودهٔ بی دردش را
86 یا شبی کشتی سرگردانی
87 لنگر اندازد در ساحل او
88 ناخدا صبح چو هشیار شود
89 بار و بن برکند از منزل او
90 یا یکی مرغ گریزنده که تیر
91 خورده در جنگل و بگریخته چست
92 دیگر اینجا که رسد، زار و ضعیف
93 دست و پایش شود از رفتن سست
94 همچنان محتضر و خون آلود
95 افتد، آسوده ز صیاد بر او
96 بشکند آینهٔ صافش را
97 ماهیان حمله برند از همه سو
98 گاهگاه شاید مرغابیها
99 خسته از روز بر او خیمه زنند
100 شبی آنجا گذرانند و سحر
101 سر و تن شسته و پرواز کنند
102 ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
103 غیر شام سیه و صبح سپید؟
104 روز دیگر ز پس روز دگر
105 همچنان بی ثمر و پوچ و پلید؟
106 ای بسا شب که به مردب گذشت
107 زیر سقف سیه و کوته ابر
108 تا سحر ساکت و آرام گریست
109 باز هم خسته نشد ابر ستبر
110 و ای بسا شب که بر او میگذرد
111 غرقه در لذت بی روح بهار
112 او به مه مینگرد، ماه به او
113 شب دراز است و قلندر بیکار
114 مه کند در پس نیزار غروب
115 صبح روید ز دل بحر خموش
116 همه این است و جز این چیزی نیست
117 عمر بی حادثهٔ بی جر و جوش
118 دفتر خاطرهای پاک سپید
119 نه در او رسته گیاهی، نه گلی
120 نه بر او مانده نشانی نه، خطی
121 اضطرابی تپشی، خون دلی
122 ای خوشا آمدن از سنگ برون
123 سر خود را به سر سنگ زدن
124 گر بود دشت گذشتن هموار
125 ور بوده درخت سرازیر شدن
126 ای خوشا زیر و زبرها دیدن
127 راه پر بیم و بلا پیمودن
128 روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
129 جلوه گاه ابدیت بودن
130 عمر “من” اما چون مردابی ست
131 راکد و ساکت و آرام و خموش
132 نه در او نعره زند مجو و شتاب
133 نه از او شعله کشد خشم و خروش
134 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
135 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
136 سرها در گریبان است
137 کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
138 نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
139 که ره تاریک و لغزان است
140 وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،
141 به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
142 که سرما سخت سوزان است
143 نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
144 چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
145 نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
146 ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
147 مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
148 هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی…
149 دمت گرم و سرت خوش باد!
150 سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
151 منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
152 منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
153 منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
154 نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
155 بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
156 حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
157 تگرگی نیست، مرگی نیست
158 صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
159 من امشب آمدستم وام بگزارم
160 حسابت را کنار جام بگذارم
161 چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
162 فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
163 حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
164 و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
165 به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است
166 حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
167 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
168 هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
169 نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
170 درختان اسکلتهای بلور آجین
171 زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
172 غبار آلوده مهر و ماه،
173 زمستان است
174 تهران، دی ماه ۱۳۳۴