قلبی میان از یدالله رؤیایی اشعار پراکنده 13

یدالله رؤیایی

آثار یدالله رؤیایی

یدالله رؤیایی

قلبی میان ما می زد

1 قلبی میان ما می زد

2 قلبی میان ما زده می شد

3 كه ناگهان

4 ما را از آن اطاقك مأنوس بردند

5 دیوارهای زندان

6 تا كوچه ای نسازند

7 از پهنا می رفتند

8 آن سوی پنجره

9 هر سرفه ای كه عابر می كرد

10 یك كارد از ستاره می افتاد

11 اینسوی پنجره

12 هر 24 ساعت یكبار

13 یك تازیانه از تقویم

14 برمی خاست

15 قلب درشت سنگ نمی زد

16 و برگ

17 جز در میان باران

18 از قلب خود صدای تپیدن نمی شنید

19 تقویم و تازیانه و

20 دیوارهای پهن

21 ما را از آن اتاقك مأنوس

22 تا 24 سرفه

23 تا 24 كارد

24 بدرقه كردند

25 در اوج خود كبوتر

26 ترتیب پله ها را باور نمی كند

27 و دختران آبی

28 وقتی كه آسمان را می بافند

29 او در میان بال و هوا خود را

30 ول می كند میان هوا و بال

31 و باد

32 وقتی كه به شاخه اشتباه می آموخت

33 وقتی كه پرنده در میان باد

34 گهواره ی اشتباه را می جنباند

35 پرتاب میان دست های من

36 پنهان می شد

37 اندیشه كه می كردم از سنگ

38 اندیشه كه می كردم از سنگ

39 در دست من ارتباط پنهان می شد

40 در دست من آشیانه ی پرتاب

41 پرتاب كه ارتباط بود

42 اندیشه كه می كردم وقتی از سنگ

43 از سطح سنگ

44 تو زمزمه ی باد نهان بودی

45 تو دانش ‌آفتاب گشتی

46 كز سطح سنگ

47 میراث ذره هایت را

48 با زمزمه ی نهان باد می بردم

49 با زمزمه ی نهان باد

50 من سطح سنگ می شدم

51 كه آرزوی شكاف برداشتن

52 از نیروی پنهانی یك گیاه را می مردم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر