-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
2 بابا ستارهای در هفت آسمان ندارد
3 کارون ز چشمه خشکید البرز لب فرو بست
4 حتی دل دماوند، آتش فشان ندارد
5 دیو سیاه دربند آسان رهید و بگریخت
6 رستم در این هیاهو گرز گران ندارد
7 روز وداع خورشید، زایندهرود خشکید
8 زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد
9 بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند
10 گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد
11 دریای مازنیها بر کام دیگران شد
12 نادر ز خاک برخیز میهن جوان ندارد
13 دارا! کجای کاری دزدان سرزمینت
14 بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد
15 آییم به دادخواهی فریادمان بلند است
16 اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد
17 سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی
18 اما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد
19 کو آن حکیم توسی شهنامهای سراید
20 شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد
21 هرگز نخواب کوروش ای مهرآریایی
22 بی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد
23 دوباره میسازمت وطن!
24 اگر چه با خشت جان خویش
25 ستون به سقف تو می زنم،
26 اگر چه با استخوان خویش
27 دوباره می بویم از تو گُل،
28 به میل نسل جوان تو
29 دوباره می شویم از تو خون،
30 به سیل اشک روان خویش
31 دوباره ، یک روز آشنا،
32 سیاهی از خانه میرود
33 به شعر خود رنگ می زنم،
34 ز آبی آسمان خویش
35 اگر چه صد ساله مرده ام،
36 به گور خود خواهم ایستاد
37 که بردَرَم قلب اهرمن،
38 ز نعره ی آنچنان خویش
39 کسی که « عظم رمیم» را
40 دوباره انشا کند به لطف
41 چو کوه می بخشدم شکوه ،
42 به عرصه ی امتحان خویش
43 اگر چه پیرم ولی هنوز،
44 مجال تعلیم اگر بُوَد،
45 جوانی آغاز می کنم
46 کنار نوباوگان خویش
47 حدیث حب الوطن ز شوق
48 بدان روش ساز می کنم
49 که جان شود هر کلام دل،
50 چو برگشایم دهان خویش
51 هنوز در سینه آتشی،
52 بجاست کز تاب شعله اش
53 گمان ندارم به کاهشی،
54 ز گرمی دمان خویش
55 دوباره می بخشی ام توان،
56 اگر چه شعرم به خون نشست
57 دوباره می سازمت به جان،
58 اگر چه بیش از توان خویش.