-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آفتابش از سر دیریست
2 پاكشیده در افق دور
3 دل تهی ز حوصله تنها
4 مانده در غروب غمی كور
5 جنبشی نه در همه صحرا
6 نه به دود دشت لهیبی
7 نه تكانی از نفس باد
8 نه گریز عطر غریبی
9 روز جز نوازش خورشید
10 همدمی به عزلت او نیست
11 شب به كنج خلوت تاریك
12 جز به خویش خویش فرو نیست
13 بادی ار گذشت نیاورد
14 ز آب بركه ای نه پیغام
15 ابر پاره رفت و نینداخت
16 سایه ای به پیكرش آرام
17 آمد ار ز دور صدایی
18 بی نوید بود و فریبا
19 نه حدیث بال كبوتر
20 نه ز گام خسته ای آوا
21 سالها گذشت و نیامد
22 مژده گذشتن عابر
23 لحظه ای به سینه ننوشید
24 لذت درنگ مسافر
25 یاد رفته های فراموش
26 تب فشانده در تن بیمار
27 سر كشیده در غم خاموش
28 كوزه های باده پندار
29 یاد آن گوزن فراری
30 كه كنار او عطشی داشت
31 خونچكان و زخمی و رنجور
32 صید خسته دل تپشی داشت
33 شب غنود سینه به سینه
34 صبح پا كشید و به ره راند
35 رفت لیك روی تن سنگ
36 خون دلمه بسته او ماند
37 آن زمان كه خاركن پیر
38 بر سرش نشست و خسته
39 در شكسته آبله پای
40 بر گرفت كوله بسته
41 آن شبی كه زنگ شتر ها
42 غرق در ترانه چاووش
43 از نوید قافله دور
44 جرعه می چكاندش در گوش
45 مرغكی از او تنهاتر
46 شب به راه ماند و ناشاد
47 تا سحر به بستر او خفت
48 تا سحر نوازش او داد
49 خسته بااشاره منقار
50 زد ندا كه : برپا برپا
51 لابه زد كه
52 بشكف بشكف
53 بال زد كه : بگشا بگشا
54 خنده زد به حسرت و پر ریخت
55 فكر را به زمزمه پر داد
56 رفت تا به ژرف دل سنگ
57 بر كشید غمزده فریاد
58 ای گرفته ای همه درهم
59 ای فشرده دل اندر دل
60 ای فرو نهفته به خود سنگ
61 ای كشیده حسرت ساحل
62 باز شو به من برهان خویش
63 از ستوه بستگی امشب
64 انجماد رابشكن دست
65 انفجار را بگشا لب
66 باز شو به من چو گل موج
67 ای منت یك امشب همدم
68 باز شو به من بشكف سنگ
69 ای غریق منجمد غم
70 او ولی به لالی انبوه
71 بی جواب و خامش و سنگین
72 غرق در سیاهی و سختی
73 سر فرو كشید به بالین
74 در غروب دشت كنون مات
75 درد ناشكفتن دارد
76 دمبدم به شیوه مرغك
77 خویش رابه زمزمه آرد
78 كای گرفته بشكف بشكف
79 وی فشرده بگشا بگشا
80 چند پای توست زمین گیر ؟
81 ای نشسته برپا برپا
82 گر به دل نشانده پشیمان
83 حسرت گذشته خود را
84 با نوید مرغ دگر لیك
85 در شكفتن است به رویا
86 غوطه خورده در هوسی گرم
87 طاقتش گرفته از او طاق
88 در سرش ز بادیه فریاد
89 دردلش ز قافله اطراق
90 مانده بی رفیق كه خورشید
91 دیگرش نوازشگر نیست
92 پا كشیده در افق دور
93 آفتابش از سر دیریست
94 (اشعار یدالله رؤیایی)
95 چشم های تو دریچه های دریا را
96 پلك چون باز ز هم كنند بگشایند
97 سبزگون مزرع بیكرانه رویا را
98 صف مژگان چو به هم زنند بزدایند
99 بی تو گاهمم به پیاده روی شب تنها
100 بی نفس های تو عطر شب فراموشم
101 سایه ام تشنه سایه بان اندامت
102 به تن راه كشد حریم آغوشم
103 بی من آنجا نگهت به سوی كه راند
104 پیك خاموش همه ملال خاطر را ؟
105 واژه ها از لب تو سوی كه پر گیرند ؟
106 ای نسیم نفست نوازش رویا
107 ترك آرام تو با تو توسن نارام
108 لحظه ها را چو مذاب سرب در من بست
109 جاده در حلقه مات اشك من لرزید
110 در نگاهت نگهم چو شاخ تر بشكست
111 چشم جوشان تو با كبود خود می ریخت
112 از طلایی دل تو فسانه صد راز
113 مانده در سینه چو سرزمین نامسكون
114 دست ناخورده پر از ذخیره ناباز
115 رفتی و نام تو را برهنه پوشیده ست
116 همه شب ذهن من از گریز تو بی تاب
117 بیم عریانی اش آرزوی دیداراست
118 پیش یادت غم من ستایش محراب
119 باز خواهم كه سحر به بالشم ریزد
120 كاكل كوچك تو طلای آشفته
121 بوی خواب شب و عطر صبح بیداری
122 سر كند در دل ما سرود ناگفته
123 باز گرد از ره باز تا ز سر گیریم
124 قصه كهنه كوچه ها و شب ها را
125 پلك بگشای به روی من كه بگشایند
126 چشمهای تو دریچه های دریا را
127 بیراهه زند خنده به گامی كه نه با خویش
128 با نقش اطاعت كه به هر بوته نشاند
129 خویش دگرش باز دگر سوی بخواند
130 این چهره كه با جلوه هر سنگ شود دور
131 در جلد كدامین تن بی جان شود آرام ؟
132 با من به گریز است
133 و نه پیدایش مقصود
134 با من به عتاب است و نه پیدایش پیغام
135 تنها نه بر این جاده زند نقش
136 در بیراهه های خوابم بندد تصویر
137 در رویا های پنهانم دائم پیدا
138 در صافی های آب و آیینه زنجیر
139 از اوج نگاهش پیوسته در من
140 خورشیدی شب ها بر فكرم تابیده ست
141 و ز پرواز گامش پیوسته با من
142 آژنگ ایامی خاكسترگون
143 بر سیمای بخت پیرم خوابیده ست
144 گامی كه نه با خویش ز هر خنده بیراه
145 عصیان طلبد دست برون آرد از درد
146 تا جلد تهی پر كند از جلوه تصویر
147 تا فاصله را نوشد با یك جست
148 اما عطش فاصله دیگر را
149 می ریزد در پیش چشمش تصویر
150 از چهره برخیزد بانگی ویران
151 در بیراهه می پیچد چون دودی تار
152 اومی بیند خود را با صوتی در اعماق
153 او می بیند خود را با بانگی طعن آزار
154 برمی دارد فریاد اما فریادی نه
155 بردارد آواز اما حلقومش خالیست
156 در خالی های آوازش گوید : برگرد
157 بانگی گم بر لبهایش ساكن : ای من ! ایست
158 از چهره اما بانگی ویران باز
159 در بیراهه پیچد چون دودی تار
160 از سویی پاسخ آید : بگریزم بگذار
161 وز سویی دیگر باز این تكرار بگذار
162 بگذار كه در خلوت تاریكی شب ها
163 آواره چو سگ بر لب یك جوی بمیرم
164 چون اختر لرزنده سحر رنگ ببازم
165 باز از دل یك شام سیه زنگ بگیرم
166 بگذار چو موجی كه ز طوفا ن خبر آرد
167 آشفته سر خویش به هر سنگ بكوبم
168 پر گیرم و از پهنه پروا بگریزم
169 تا شیشه هر نام به هر ننگ بكوبم
170 یا عریانم بگذار از رنگ و از پرده
171 تن را بی من كن من را بیگانه با خویت
172 یا افشان شو بر خاكی كه افشاندت چون سرو
173 خاكستر شو تا چون شعله گردم گیسویت
174 هر بوته اطاعت برد از گام
175 گامی كه نه با خویش
176 گامی كه فرو در گل تردید