-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اشك شب نشسته به خاكستر
2 چشم اختران سحر مبهوت
3 لحظه ها چو جاده بی عابر
4 جاده ها چو مرده بی تابوت
5 سایه در سكون سكوت آرام
6 منتظر نشسته كه روز آید
7 شاخه در ستوه ز بی برگی
8 مات رفتن شب را پاید
9 پهنه دلم همه ناهموار
10 دوستی و دشمنی از هم دور
11 هر كه پا نهاده در این ویران
12 هر كه دل سپرده بر این رنجور
13 زان میان اگر كه گلی بشكفت
14 دیدمش كه خنده خاری بود
15 در سرشك من زده راه خون
16 بر سپند من شده رقص دود
17 خسته ام ز گشت و گذار شب
18 از گذار من شده شب ولگرد
19 هر چه در من است چو من در تب
20 هر چه در شب است چو شب دلسرد
21 نه شكفت روشن آغوشی
22 كه نیاز خویش بیارایم
23 نه نوید پاسخ خاموشی
24 كه ندای بسته گشایم
25 روز اگر به خار نگاه من
26 گلرخی به مهر نتابد رخ
27 شب به جستجوی دو چشمم نیز
28 برق چشمم پنجره ها پاسخ
29 با رگم گرفته خیابان مهر
30 هر دو خامش و تهی از خونند
31 گه در این دوانده سگی آواز
32 كه در آن گرفته غمی پیوند
33 بر درخت خشك همه رفته
34 خشك مانده شیوه لبخندم
35 برگی از دریغ نمی افتد
36 تا نسیم فكر بر آن بندم
37 گر نوازشم ز خیالی نیست
38 بادیه نشین شده پندارم
39 گر مرا نیاز به رنگ و بوست
40 اینك او بهار طرب زارم
41 آن زمان كز عطش ظهر زمین
42 بانگ خاموش به افلاك كشد
43 روی بارویی كهنه به شتاب
44 سوسماری تن بر خاك كشد
45 از لهیب نفس تابستان
46 دشت تف كرده و تب خیز و گران
47 سگی آواره دود بر لب جوی
48 له له از تشنگی آرد به زبان
49 سایه ای تنها در راه كویر
50 شیفته جلوه خاموش سراب
51 پیش رو موج نمكزار سپید
52 پشت سر دوزخ خورشید مذاب
53 پای پر آبله بردارد گام
54 می گشیاد عرق از چهره پیر
55 در سرش نقش یكی كومه تار
56 همه رویایش در آن كومه اسیر
57 جاده ها جادوی بی طعمه دشت
58 مانده تا دور بیابانها مات
59 می برد زیر نگاه خورشید
60 خاك گرمازده را خواب قنات
61 برج متروك كه در سر می پخت
62 بغبغوهای كبوترها را
63 اینكش یار همه خلوت كور
64 اینك آواش همه مرگ صدا
65 برج لالی همه تن شعله گرم
66 كاروان گیر زمان های كهن
67 اینك همه دل آهن سرد
68 مانده رویاگر چاووش و چمن
69 همه جا چشمه بیدار سكوت
70 در رگ هر چه كه پنهان جوشان
71 همه جا خیمه خاموش صدا
72 در تن هر چه كه پیدا ویران
73 …….
74 آن زمان كز لب دریای غروب
75 آب نوشد به فراغت خورشید
76 در طربخانه بزم ملكوت
77 دامن عشوه ببافد ناهید
78 روز پا در گل شب مبهم ومات
79 روز نه شب نه نه آن است و نه این
80 بهت و حیرت ز نهانگاه فلك
81 چنگ یازیده به سیمای زمین
82 دشت خود باخته از هیبت شام
83 بر سر كوه نشسته اندوه
84 ابر ها چون گل آتش رخشان
85 آسمان را همه دل بار ستوه
86 خفته هر چیزی بیدار نگاه
87 مانده هر چشمی بیمار فروغ
88 دود برخاسته تا خیمه ابر
89 هول ها بر شده با شكل دروغ
90 سبزه زاران غروب افسرده
91 اختری در تپش روییدن
92 باغ پاییز افق بی لبخند
93 علفی در عطش جوشیدن
94 عاشقی سوخته با رنج مدام
95 چشمه یاد بیاورده به جوش
96 خط هر نقش بر او خیره شده
97 گیرد از هر گل تصویر سروش
98 كه مرا این هستی بی درد چه سود ؟
99 كس نچیدی بر و باری كه نكاشت
100 تا نبردم رد پا در ره دوست
101 دوستم هیچكس از قلب نداشت
102 آنكه انسانش نام است دریغ
103 نیست جز رانده نفرین نجات
104 هوس خلقت و رویای دروغ
105 دمل كوری بر جسم حیات
106 ……..
107 شب نمی جنبد از جا كه مباد
108 آب ها آغوش آشفته كنند
109 با تن برهنه ماه در آب
110 موج ها قصه ناگفته كنند
111 لیك در جلوه خاموشی ها
112 صوت ها زندگی آغاز كنند
113 تا صداهای دگر برخیزند
114 بی صدایی را جادو شكنند
115 باد شوخ از دل صحرا ها مست
116 نرم می آید با ناز و غرور
117 بر كف دریا اندازد موج
118 بشكند بر تن مه تنگ بلور
119 قلعه ویران تنها و در آن
120 هر چه نجواست در اندیشه خواب
121 نه طنین بسته در او شیهه اسب
122 نه در او ریخته پرواز ركاب
123 سالها رفته نه پیدا با او
124 نه خروش و نه خطاب و نه نفیر
125 می پزد در شب تاریك به دل
126 جلوه دور سواران اسیر
127 شب نمی جنبد از جا كه مگر
128 خواب اختر ها سرریز شود
129 جیرجیرك ز صدا افتد باز
130 خامشی بانگ شب آویز شود
131 آنزمان از پی نان طایفه ای
132 در نشیب دره ها كوچ كند
133 مرده بر پشت زنی كودك و زن
134 بی خبر در ره شب گام زند
135 باز لالایی دلها بیدار
136 بر لب مشتاقان ملتهب است
137 باز نجوای دهانها تنها
138 آب باریك ته جوی شب است
139 ……
140 جرس از همهمه افتاد كه باز
141 كاروان افتد در راه درنگ
142 نای آوازگر پیك خروس
143 به هر آن دور طنین داد چو زنگ
144 شب سپیدی زد و چون مار گریخت
145 روز ماری گشت آغوش گشود
146 قطره قطره همه دنیای وجود
147 ریخت در دامن این مار كبود
148 ریخت بر خاك همه اختركان
149 خاك رخساره دگر بگرفت
150 سایه های دشت از هم واشد
151 دشت خمیازه ز پیكر بگرفت
152 لحظه ای در آن هر چه مشكوك
153 لحظه در آن همه چیز از هم دور
154 لحظه ای در آن هر چیز رفیق
155 لحظه در آن هر چه مبهم و كور
156 آسمان آشتی دشمن و دوست
157 گرگ و میش از یك جوی آب خورند
158 روی باروی ویران افق
159 نیزه زاران طلا تاب خورند
160 طاق تا بربندد در ره نور
161 رنگ ها می جنبند از همه جا
162 شاخه ها ساخته گهواره صوت
163 سایه ها رانده ز هم چون گله ها
164 روی هر نقش تولد بنشست
165 زندگی لذت تكرار گرفت
166 فوج رنگین صداها رمه وار
167 دشنه از دست شب تار گرفت
168 روی پیشانی گلدسته شهر
169 صبح بنشسته و ره رویا زد
170 خوابها بشكست از جنبش نور
171 نبض حركت در ژرفاها زد
172 (اشعار یدالله رؤیایی)