-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سکوت صدای گامهایم را باز پس میدهد
2 با شب خلوت به خانه میروم
3 گلهای کوچک از سگها بر لاشهٔ سیاه خیابان میدوند
4 خلوت شب آنها را دنبال میکند
5 و سکوت نجوای گامهاشان را میشوید
6 من او را به جای همه بر میگزینم
7 و او میداند که من راست میگویم
8 او همه را به جای من بر میگزیند
9 و من میدانم که همه دروغ میگویند
10 چه میترسد از راستی و دوست داشته شدن، سنگدل
11 بر گزیننده ی دروغها
12 صدای گامهای سکوت را میشنوم
13 خلوتها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند
14 سکوت گریه کرد دیشب
15 سکوت به خانهام آمد
16 سکوت سرزنشم داد
17 و سکوت ساکت ماند سرانجام
18 چشمانم را اشک پر کرده است
19 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است
20 به الهامان سوخته ست، لبها خاموش
21 نه اشکی، نه لبخندی،و نه حتی یادی از لبها و چشمها
22 زیراک اینجا اقیانوسی ست که هر به دستی از سواحلش
23 مصب رودهای بی زمان بودن است
24 وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی
25 همه خبرها دروغ بود
26 و همه آیاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودم
27 بسان گامهای بدرقه کنندگان تابوت
28 از لب گور پیشتر آمدن نتوانستند
29 باری ازین گونه بود
30 فرجام همه گناهان و بیگناهی
31 نه پیشوازی بود و خوشامدی،نه چون و چرا بود
32 و نه حتی بیداری پنداری که بپرسد: کیست؟
33 زیرک اینجا سر دستان سکون است
34 در اقصی پرکنه های سکوت
35 سوت، کور، برهوت
36 حبابهای رنگین، در خوابهای سنگین
37 چترهای پر طاووسی خویش برچیدند
38 و سیا سایهٔ دودها،در اوج وجودشان،گویی نبودند
39 باغهای میوه و باغ گلهای آتش را فراموش کردیم
40 دیگر از هر بیم و امید آسودهایم
41 گویا هرگز نبودیم،نبودهایم
42 هر یک از ما، در مهگون افسانههای بودن
43 هنگامی که میپنداشتیم هستیم
44 خدایی را، گرچه به انکار
45 انگار
46 با خویشتن بدین سوی و آن سوی میکشیدیم
47 اما کنون بهشت و دوزخ در ما مرده ست
48 زیرا خدایان ما
49 چون اشکهای بدرقه کنندگان
50 بر گورهامان خشکیدند و پیشتر نتوانستند آمد
51 ما در سایهٔ آوار تخته سنگهای سکوت آرمیدهایم
52 گامهامان بی صداست
53 نه بامدادی، نه غروبی
54 وینجا شبی ست که هیچ اختری در آن نمیدرخشد
55 نه بادبان پلک چشمی، نه بیرق گیسویی
56 اینجا نسیم اگر بود بر چه میوزید؟
57 نه سینهٔ زورقی، نه دست پارویی
58 اینجا امواج اگر بود، با که در میآویخت؟
59 چه آرام است این پهناور، این دریا
60 دلهاتان روشن باد
61 سپاس شما را، سپاس و دیگر سپاس
62 بر گورهای ما هیچ شمع و مشعلی مفروزید
63 زیرا تری هیچ نگاهی بدین درون نمیتراود
64 خانه هاتان آباد
65 بر گورهای ما هیچ سایبان و سراپردهای مفرازید
66 زیرا که آفتاب و ابر شما را با ما کاری نیست
67 و های، زنجیرها! این زنجموره هاتان را بس کنید
68 اما سرودها و دعاهاتان این شب کورها
69 که روز همه روز،و شب همه شب در این حوالی به طوافند
70 بسیار ناتوانتر از آنند که صخرههای سکوت را بشکافند
71 و در ظلمتی که ما داریم پرواز کنند
72 به هیچ نذری و نثاری حاجت نیست
73 بادا شما را آن نان و حلواها
74 بادا شما را خوانها، خرماها
75 ما را اگر دهانی و دندانی میبود،در کار خنده میکردیم
76 بر اینها و آنهاتان
77 بر شمعها، دعاها،خوانهاتان
78 در آستانهٔ گور خدا و شیطان ایستاده بودند
79 و هر یک هر آنچه به ما داده بودند
80 باز پس میگرفتند
81 آن رنگ و آهنگها، آرایه و پیرایهها، شعر و شکایتها
82 و دیگر آنچه ما را بود،بر جا ماند
83 پروا و پروانهٔ همسفری با ما نداشت
84 تنها، تنهایی بزرگ ما
85 که نه خدا گرفت آن را، نه شیطان
86 با ما چو خشم ما به درون آمد
87 کنون او
88 این تنهایی بزرگ
89 با ما شگفت گسترشی یافته
90 این است ماجرا
91 ما نوباوگان این عظمتیم
92 و راستی
93 آن اشکهای شور،زادهٔ این گریههای تلخ
94 وین ضجههای جگرخراش و دردآلودتان
95 برای ما چه میتوانند کرد؟
96 در عمق این ستونهای بلورین دل نمک
97 تندیس منهای شما پیداست
98 دیگر به تنگ آمدهایم الحق
99 و سخت ازین مرثیه خوانیها بیزاریم
100 زیرا اگر تنها گریه کنید، اگر با هم
101 اگر بسیار اگر کم
102 در پیچ و خم کوره راههای هر مرثیهتان
103 دیوی به نام نامی من کمین گرفته است
104 آه
105 آن نازنین که رفت
106 حقا چه ارجمند و گرامی بود
107 گویی فرشته بود نه آدم
108 در باغ آسمان و زمین، ما گیاه و او
109 گل بود، ماه بود
110 با من چه مهربان و چه دلجو، چه جان نثار
111 او رفت، خفت، حیف
112 او بهترین،عزیزترین دوستان من
113 جان من و عزیزتر از جان من
114 بس است
115 بسمان است این مرثیه خوانی و دلسوزی
116 ما، از شما چه پنهان،دیگر
117 از هیچ کس سپاسگزار نخواهیم بود
118 نه نیز خشمگین و نه دلگیر
119 دیگر به سر رسیده قصهٔ ما،مثل غصهمان
120 این اشکهاتان را
121 بر منهای بی کس ماندهتان نثار کنید
122 منهای بی پناه خود را مرثیت بخوانید
123 تندیسهای بلورین دل نمک
124 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است
125 و آوار تخته سنگهای بزرگ تنهایی
126 مرگ ما را به سراپردهٔ تاریک و یخ زدهٔ خویش برد
127 بهانهها مهم نیست
128 اگر به کالبد بیماری، چون ماری آهسته سوی ما خزید
129 و گر که رعدش غرید و مثل برق فرود آمد
130 اگر که غافل نبودیم و گر که غافلگیرمان کرد
131 پیر بودیم یا جوان،به هنگام بود یا ناگهان
132 هر چه بود ماجرا این بود
133 مرگ، مرگ، مرگ
134 ما را به خوابخانه ی خاموش خویش خواند
135 دیگر بس است مرثیه،دیگر بس است گریه و زاری
136 ما خستهایم، آخر
137 ما خوابمان میاید دیگر
138 ما را به حال خود بگذارید
139 اینجا سرای سرد سکوت است
140 ما موجهای خامش آرامشیم
141 با صخرههای تیره ترین کوری و کری
142 پوشاندهاند سخت چشم و گوش روزنهها را
143 بسته ست راه و دیگر هرگز هیچ پیک و پیامی اینجا نمیرسد
144 شاید همین از ما برای شما پیغامی باشد
145 کاین جا نه میوهای نه گلی، هیچ هیچ هیچ
146 تا پر کنید هر چه توانید و میتوان
147 زنبیلهای نوبت خود را
148 از هر گل و گیاه و میوه که میخواهید
149 یک لحظه لحظه هاتان را تهی مگذارید
150 و شاخههای عمرتان را ستاره باران کنید
151 (اشعار مهدی اخوان ثالث)