-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زخم ظریف عقربه در من بود
2 وقتی كه دایره كامل شد
3 معماری بیابان
4 همراه با روایت عقربه تكرار شد
5 من با خیال و عقربه مخلوط بودم
6 و عقربه
7 بر روی یك بیابان
8 بیابان دیگری می ساخت
9 وقتی كه باد می آمد
10 آواز شن
11 درهای بسته را دربانی می كرد
12 در پشت بسته ی درها ،شن
13 پهلو گرفت
14 و ما
15 از نان و روزنامه سخن كردیم
16 تنهایی قدیمی دنیا
17 در حركت ریه هامان
18 در سینه ها تنفس می شد
19 زندانیان شن
20 وقتی كه باد می آمد
21 از نان و روزنامه سخن كردند
22 چه تابناك بود طعام ما
23 دیار من همه ی طول راه بود
24 و طول بودم من
25 و راه بودم
26 و طول راه ، كه قربانی دیارم بود
27 و یاد آشنایی او
28 باد را
29 نگاه كن
30 اینك
31 عبوذ می دهد از روز میز من
32 و سرگذشت صحرا كه آفتاب و نمك را
33 حضور می دهد
34 نمی توانم ، آه
35 كویر را در پاكت كنم
36 و باز گردانم
37 برای آن همه طول
38 زیرا در آسمان
39 شیرازه ی سفرنامه ام را
40 از آفتاب دوختم
41 در كوچه های بی بازو
42 درگاه های بی زن
43 با آفتاب سوختم
44 تصویر این شكستگی اما سنگین است
45 تصویر این شكستگی ، ای مهربان
46 ای مهربان ترین
47 تعادل روانی آیینه را به هم خواهد ریخت
48 مرا به باغ كودكی ام مهمان كن
49 زیرا من از بلندی های مناجات
50 افتاده ام
51 وقتی كه صبح ، فاصله ی دست و پلك بود
52 صحرا پر از سپیده دم می شد
53 با حرف های مشروط
54 با مكث های لحظه به لحظه
55 با دست های من
56 كه شكل های مشكوك را
57 پرچین و توطئه را
58 از روی صبح بر میچید
59 اینك تمام آبی های آسمان
60 در دستمال مرطوبم جاری ست
61 وز جاده های بدبخت
62 گنجشك ها غروب را به خانه ام آورده اند
63 گنجشك های بیكار
64 گنجشك های روز تعطیلی
65 شب ، در گریز اسب سیاه
66 یك صف درخت باقی می ماند
67 در چهار كهكشان نعل
68 یك صف درخت
69 بی شیهه می گذشت
70 رگ بریده ، دهان باز كرده و ریخت
71 افق دراز
72 دراز
73 دراز لخته لخته ، دراز مذاب
74 زنی در اصطكاك تاریكی
75 به شكل تازه ای از شب رسید
76 ستاره ای رسیده ، در ته خود چكه كرد
77 صدایی ، از سرعت پرسید
78 كجا ؟
79 كجا ؟
80 اما جواب ،
81 گذشتن بود
82 و در گریز اسب سیاه
83 سرعت پیاده می رفت
84 سرعت ، صف درخت بود
85 كه می ماند
86 در چتر های بسته ، باران است
87 خشكی بخارهای معلق را
88 به خود نمی پذیرد
89 و در مؤسسات تحقیق
90 اشباح
91 حیرت باران سنج ها را
92 اندازه می گیرند
93 در چترهای بسته اینك
94 كدام بام
95 غربال می شود ؟
96 اینك كدام میدان
97 تاریخ را میان قفس برده ست ؟
98 نامردهای باستانی
99 در زره باران
100 با عطسه های شمشیر
101 بر اسب های سرفه
102 از خون سایه ها میدان را
103 در خلاء سرخ
104 رنگین كنند ؟
105 در چتر بسته دلتنگی ست
106 باران بی علامت
107 بی پیغام
108 هوش بلند ساختمان ها را
109 به بوی خاك تازه ، سوقات می كند
110 و كاخ ها و كنگره ها
111 ناگاه
112 در عطر كاه گل
113 همه
114 غش می كنند
115 در چتر بسته پوست معماری
116 با خشم خارپشت
117 منطق ارقام را
118 آشفته كرده است
119 در چتر بسته ، شبدرهای وحشی
120 از جلگه های دور به راه اوفتاده اند
121 و خوشه های دیم
122 از كوه های اطراف
123 شهر بزرگ را
124 با ارتباط های گیاهی
125 محاصره كرده اند
126 ای ارتباط های گیاهی
127 برزیگران شبدر
128 بازیگران در شب
129 نوك ارتفاع ها به زمین می آیند
130 تا راه رفتن باران را
131 بر تپه ها
132 تماشا
133 كنند
134 این تپه های پیموده
135 از میله های ممتد
136 كه قحط را به حافظه ی نخ نمای آب
137 می بافند
138 در چتر بسته دروازه های بابل
139 از ازدحام عاج لگدمال می شود
140 وقتی كه دختران جو
141 خط های گرم و طولانی می گریند
142 انبوه سكوت پسران زمین
143 كز پنجره عبارت های زمزمه گر را می بینند
144 یاد قیام و خاطره ی فریاد را
145 بی تاب می شوند
146 فرزندان ملت
147 دسته های مهاجر كندوها
148 در اهتزاز پرچم هاتان
149 ما جمله كودكیمان را
150 جا گذاشتیم
151 فراریان افشان
152 از جبه های دور
153 بر كشتگاه نزدیك
154 ای گام های بی مهمیز
155 ای گام های بركت
156 كه در میان مزرعه تاریخ جنگ را
157 بی اعتبار كرده اید
158 شهر از صدای شستن می آید
159 ما از صدای شسته شدن
160 با برگ شسته
161 صخره شسته
162 دلهای شسته
163 عینك های شسته ست
164 تردید شسته
165 احتیاط شسته
166 دفترچه های شسته
167 سفرنامه های شسته
168 تصویب نامه های شسته
169 وزیران شسته
170 آه
171 ای اشتیاق شستن
172 كوسیل ؟
173 باران شستشو افسوس
174 در چترهای
175 بسته جاری ست
176 خمیازه های سیل ، در ترك خاك رس
177 تا انتهای خشك وریدش
178 یاد عزیز ابر را
179 خون می دواند
180 و رویش طناب از غضب مار
181 و برق شیشه در گذر سوسمار
182 ………..
183 با كاروان من
184 تحرك متروك
185 صحرا مجال صحبت بود
186 و كاروان كه فرصت اندیشه را
187 از صحنه ی نمكزار
188 بر می گرفت
189 پیمانه های سرخ عطش را
190 با خواب باستانی كاریز
191 پر می كرد
192 ما از میان استراحت شرقی می رفتیم
193 پستان های بی شیر مادران
194 با دكمه هایی از شیر
195 شب را به جاده های شیری می دادند
196 و چشم های خسته ی مردان
197 بر كهكشان
198 شروع شن ها
199 جاری بود
200 بر گرد ای تحرك متروك
201 اینجا نه ابر ، نه گذر باد
202 دیریست تا معاش نبات را
203 پیغامی از سواحل تبخیر نیست
204 و سرنوشت آب
205 در سفره های زیر زمینی
206 تقطیر آسمان را از یاد برده است
207 (اشعار یدالله رؤیایی)