-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نخستین
2 روزنهای از امید، گرم و گرامی
3 روشنی افکنده باز بر دل سردم
4 دایم از آن لذتی که خواهم آمد
5 مستم و با سرنوشت بد به نبردم
6 تا بردم گاهگاه وسوسه با خویش
7 کای دله دل! چشم ازین گناه فرو پوش
8 یاد گناهان دلپذیر گذشته
9 بانگ بر آرد که: ای شیطان! خاموش
10 وسوسهٔ تو به در دلم نکند راه
11 توبه کند، آنکه او گنه نتواند
12 گرگم و گرگ گرسنهام من و گویم
13 مرگ مگر زهر توبهام بچشاند
14 دومین
15 باز شب آمد، حرمسرای گناهان
16 باز در آن برگ لاله راه نکردیم
17 وای دلا! این چه بی فروغ شبی بود
18 حیف، گذشت امشب و گناه نکردیم
19 ای لب گرم من! ای ز تف عطش خشک
20 باش که سیرت کنم ز بوسهٔ شاداب
21 از لب و دندان و چهرهای که بر آنها
22 رشک برد لاله و ستاره و مهتاب
23 اخترکان! شب به خیر، خسته شدم باز
24 بسترم از انتظار خستهتر از من
25 خستهام، اما خوشم که روح گناهان
26 شاد شود، شاد، تا شب دگر از من
27 آخرین
28 مست شعف میروم به بسترم امشب
29 بر دو لبم خنده، تا که خنده کند روز
30 باز ببینم سعادت تو چه قدر است
31 بستر خوشبختم! ای … بستر پیروز
32 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
33 ۱
34 هوا سرد است و برف آهسته بارد
35 ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
36 زمین را بارش مثقال، مثقال
37 فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
38 سرود کلبهٔ بی روزن شب
39 سرود برف و باران است امشب
40 ولی از زوزههای باد پیداست
41 که شب مهمان توفان است امشب
42 دوان بر پردههای برفها، باد
43 روان بر بالهای باد، باران
44 درون کلبهٔ بی روزن شب
45 شب توفانی سرد زمستان
46 آواز سگها
47 «زمین سرد است و برف آلوده و تر
48 هوا تاریک و توفان خشمناک است
49 کشد – مانند گرگان – باد، زوزه
50 ولی ما نیکبختان را چه باک است؟»
51 «کنار مطبخ ارباب، آنجا
52 بر آن خاک ارههای نرم خفتن
53 چه لذت بخش و مطبوع است، و آنگاه
54 عزیزم گفتن و جانم شنفتن »
55 «وز آن ته ماندههای سفره خوردن»
56 «و گر آن هم نباشد استخوانی »
57 «چه عمر راحتی دنیای خوبی
58 چه ارباب عزیز و مهربانی »
59 «ولی شلاق! این دیگر بلایی ست »
60 «بلی، اما تحمل کرد باید
61 درست است اینکه الحق دردناک است
62 ولی ارباب آخر رحمش آید
63 گذارد چون فروکش کرد خشمش
64 که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
65 شمارد زخمهامان را و ما این
66 محبت را غنیمت می شماریم »
67 ۲
68 خروشد باد و بارد همچنان برف
69 ز سقف کلبهٔ بی روزن شب
70 شب توفانی سرد زمستان
71 زمستان سیاه مرگ مرکب
72 آواز گرگها
73 «زمین سرد است و برف آلوده و تر
74 هوا تاریک و توفان خشمگین است
75 کشد – مانند سگها – باد، زوزه
76 زمین و آسمان با ما به کین است »
77 «شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
78 شب و صحرای وحشتناک و سرما
79 بلای نیستی، سرمای پر سوز
80 حکومت میکند بر دشت و بر ما »
81 «نه ما را گوشهٔ گرم کنامی
82 شکاف کوهساری سر پناهی »
83 «نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
84 در آن آسود بی تشویش گاهی
85 دو دشمن در کمین ماست، دایم
86 دو دشمن میدهد ما را شکنجه
87 برون: سرما درون: این آتش جوع
88 که بر ارکان ما افکنده پنجه »
89 «و … اینک … سومین دشمن … که ناگاه
90 برون جست از کمین و حملهور گشت
91 سلاح آتشین … بی رحم … بی رحم
92 نه پای رفتن و نی جای برگشت »
93 «بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
94 که این خون، خون ما بی خانمانهاست
95 که این خون، خون گرگان گرسنه ست
96 که این خون، خون فرزندان صحراست »
97 «درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
98 دویم آسیمه سر بر برف چون باد
99 ولیکن عزت آزادگی را
100 نگهبانیم، آزادیم، آزاد »
101 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
102 با شما هستم من، ای … شما
103 چشمههایی که ازین راهگذر میگذرید
104 با نگاهی همه آسودگی و ناز و غرور
105 مست و مستانه هماهنگ سکوت
106 به زمین و به زمان مینگرید
107 او درین دشت بزرگ
108 چشمهٔ کوچک بی نامی بود
109 کز نهانخانه ی تاریک زمین
110 در سحرگاه شبی سرد و سیاه
111 به جهان چشم گشود
112 با کسی راز نگفت
113 در مسیرش نه گیاهی، نه گلی، هیچ نرست
114 رهروی هم به کنارش ننشست
115 کفتری نیز در او بال نشست
116 من ندیم شب و روزش بودم
117 صبح یک روز که برخاستم از خواب، ندیدم او را
118 به کجا رفته، نمیدانم، دیری ست که نیست
119 از شما پرسم من، ای … شما
120 رهروان هیچ نیاسودند
121 خوشدل و خرم و مستانه
122 لذت خویش پرستانه
123 گرم سیر و سفر و زمزمهشان بودند
124 با شما هستم من، ای … شما
125 سبزههای تر، چون طوطی شاد
126 بوتههای گل، چون طاووس مست
127 که بر این دامنهتان دستی کشت
128 نقشتان شیرین بست
129 چو بهشتی به زمین، یا چو زمینی به بهشت
130 او بر آن تپهٔ دور
131 پای آن کوه کمر بسته ز ابر
132 دم آن غار غریب
133 بوتهٔ وحشی تنهایی بود
134 کز شبستان غم آلود زمین
135 در غروبی خونین
136 به جهان چشم گشود
137 نه به او رهگذری کرد سلام
138 نه نسیمی به سویش برد پیام
139 نه بر او ابری یک قطره فشاند
140 نه بر او مرغی یک نغمه سرود
141 من ندیم شب و روزش بودم
142 صبح یک روز نبود او، به کجا رفته، ندانم به کجا
143 از شما پرسم من، ای شما
144 طاووسان فارغ و خاموش نگه کردند
145 نگی بی غم و بیگانه
146 طوطیان سر خوش و مستانه
147 سر به نزدیک هم آوردند
148 با شما هستم من، ای شما
149 اخترانی که درین خلوت صحرای بزرگ
150 شب کهاید، چو هزاران گله گرگ
151 چشم بر لاشهٔ رنجور زمین دوختهاید
152 واندر آهنگ بی آزرم نگهتان تک و توک
153 سکههایی همه قلب و سیه اما به زر اندوده ز احساس و شرف
154 حیله بازانه نگه داشته، اندوختهاید
155 او در آن ساحل مغموم افق
156 اختر کوچک مهجوری بود
157 کز پس پستوی تاریک سپهر
158 در دل نیمشبی خلوت و اسرار آمیز
159 با دلی ملتهب از شعلهٔ مهر
160 به جهان چشم گشود
161 نه به مردابی یک ماهی پیر
162 هشت بر پولکش از وی تصویر
163 نه بر او چشمی یک بوسه پراند
164 نه نگاهی به سویش راه کشید
165 نه به انگشت کس او را بنمود
166 تا شبی رفت و ندانم به کجا
167 از شما پرسم من، ای … شما
168 گرگها خیره نگه کردند
169 هم صدا زوزه بر آوردند
170 ما ندیدیم، ندیدیمش
171 نام، هرگز نشنیدیمش
172 نیم شب بود و هوا ساکت و سرد
173 تازه ماه از پس کهسار برون آمده بود
174 تازه زندان من از پرتو پر الهامش
175 کز پس پنجرهای میله نشان میتابید
176 سایه روشن شده بود
177 و آن پرستو که چنان گمشده ای داشت، هنوز
178 همچنان در طلبش غمزده بود
179 ماه او را دم آن پنجره آورد و به وی
180 با سر انگشت مرا داد نشان
181 کاین همان است، همان گمشده ی بی سامان
182 که درین دخمهٔ غمگین سیاه
183 کاهدش جان و تن و همت و هوش
184 میشود سرد و خموش
185 خانهام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز
186 هر طرف میسوزد این آتش
187 پردهها و فرشها را، تارشان با پود
188 من به هر سو میدوم گریان
189 در لهیب آتش پر دود
190 وز میان خندههایم تلخ
191 و خروش گریهام ناشاد
192 از درون خستهٔ سوزان
193 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
194 خانهام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم
195 همچنان میسوزد این آتش
196 نقشهایی را که من بستم به خون دل
197 بر سر و چشم در و دیوار
198 در شب رسوای بی ساحل
199 وای بر من، سوزد و سوزد
200 غنچههایی را که پروردم به دشواری
201 در دهان گود گلدانها
202 روزهای سخت بیماری
203 از فراز بامهاشان، شاد
204 دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب
205 بر من آتش به جان ناظر
206 در پناه این مشبک شب
207 من به هر سو میدوم
208 گریان ازین بیداد
209 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
210 وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
211 آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
212 و آنچه دارد منظر و ایوان
213 من به دستان پر از تاول
214 این طرف را میکنم خاموش
215 وز لهیب آن روم از هوش
216 ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
217 تا سحرگاهان، که میداند که بود من شود نابود
218 خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
219 صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
220 وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
221 مهربان همسایگانم از پی امداد؟
222 سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
223 میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
224 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
225 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
226 رخساره پر غبار غم از سالهای دور
227 در گوشهای ز خلوت این دشت هولناک
228 جوی غریب ماندهٔ بی آب و تشنه کام
229 افتاده سوت و کور
230 بس سالها گذشته کز آن کوه سربلند
231 پیک و پیام روشن و پاکی نیامده ست
232 وین جوی خشک، رهگذر چشمهای که نیست
233 در انتظار سایهٔ ابری و قطرهای
234 چشمش به راه مانده، امدیش تبه شده ست
235 بس سالها گذشته که آن چشمهٔ بزرگ
236 دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست
237 خشکیده است؟ یا ره دیگر گرفته پیش؟
238 او ساز شوق بود و سرود و ترانه داشت
239 و کنون که نیست، ساز و سرود و ترانه نیست
240 در گوشهای ز خلوت دشت اوفتاده خوار
241 بر بستر زوال و فنا، در جوار مرگ
242 با آن یگانه همدم دیرین دیر سال
243 آن همنشین تشنه، چنار کهن، که نیست
244 بر او نه آشیانهٔ مرغ و نه بار و برگ
245 آنجا، در انتظار غروبی تشنه است
246 کز راه مانده مرغی بر او گذر کند
247 چون بیند آشیانه بسی دور و وقت دیر
248 بر شاخهٔ برهنهٔ خشکش، غریب وار
249 سر زیر بال برده، شبی را سحر کند
250 این است آن یگانه ندیمی که جوی خشک
251 همسایه است با وی و همراز و همنشین
252 وز سالهای سال
253 در گوشهای ز خلوت این دشت یکنواخت
254 گسترده است پیکر رنجور بر زمین
255 ای جوی خشک! رهگذر چشمهٔ قدیم
256 وقتی مه، این پرندهٔ خوشرنگ آسمان
257 گسترده است بر تو و بر بستر تو بال
258 آیا تو هیچ لب به شکایت گشودهای
259 از گردش زمانه و نیرنگ آسمان؟
260 من خوب یادم آید ز آن روز و روزگار
261 کاندر تو بود، هر چه صفا یا سرور بود
262 و آن پاک چشمهٔ تو ازین دشت دیولاخ
263 بس دور و دور بود، و ندانست هیچ کس
264 کز کوهسار جودی، یا کوه طور بود
265 آنجا که هیچ دیده ندید و قدم نرفت
266 آنجا که قطره قطره چکد از زبان برگ
267 آنجا که ذره ذره تراود ز سقف غار
268 روشن چو چشم دختر من، پاک چون بهشت
269 دوشیزه چون سرشک سحر، سرد چون تگرگ
270 من خوب یادم آید ز آن پیچ و تابهات
271 و آنجا که آهوان ز لبت آب خوردهاند
272 آنجا که سایه داشتی از بیدهای سبز
273 آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا
274 و آنجا که دختران ده آب از تو بردهاند
275 و کنون، چو آشیانه متروک، ماندهای
276 در این سیاه دشت، پریشان وسوت و کور
277 آه ای غریب تشنه! چه شد تا چنین شدی
278 لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
279 رخساره پر غبار غم از سالهای دور؟
280 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
281 نه چراغ چشم گرگی پیر
282 نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
283 مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
284 زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
285 در شب دیوانهٔ غمگین
286 که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
287 در شب دیوانهٔ غمگین
288 مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
289 همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
290 نه صدای پای اسب رهزنی تنها
291 نه صفیر باد ولگردی
292 نه چراغ چشم گرگی پیر
293 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
294 عمر من دیگر چون مردابی ست
295 راکد و ساکت و آرام و خموش
296 نه از او شعله کشد موج و شتاب
297 نه در او نعره زند خشم و خروش
298 گاهگه شاید یک ماهی پیر
299 مانده و خسته در او بگریزد
300 وز خرامیدن پیرانه ی خویش
301 موجکی خرد و خفیف انگیزد
302 یا یکی شاخهٔ کم جرأت سیل
303 راه گم کرده، پناه آوردش
304 و ارمغان سفری دور و دراز
305 مشعلی سرخ و سیاه آوردش
306 بشکند با نفسی گرم و غریب
307 انزوای سیه و سردش را
308 لحظهای چند سراسیمه کند
309 دل آسودهٔ بی دردش را
310 یا شبی کشتی سرگردانی
311 لنگر اندازد در ساحل او
312 ناخدا صبح چو هشیار شود
313 بار و بن برکند از منزل او
314 یا یکی مرغ گریزنده که تیر
315 خورده در جنگل و بگریخته چست
316 دیگر اینجا که رسد، زار و ضعیف
317 دست و پایش شود از رفتن سست
318 همچنان محتضر و خون آلود
319 افتد، آسوده ز صیاد بر او
320 بشکند آینهٔ صافش را
321 ماهیان حمله برند از همه سو
322 گاهگاه شاید مرغابیها
323 خسته از روز بر او خیمه زنند
324 شبی آنجا گذرانند و سحر
325 سر و تن شسته و پرواز کنند
326 ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
327 غیر شام سیه و صبح سپید؟
328 روز دیگر ز پس روز دگر
329 همچنان بی ثمر و پوچ و پلید؟
330 ای بسا شب که به مردب گذشت
331 زیر سقف سیه و کوته ابر
332 تا سحر ساکت و آرام گریست
333 باز هم خسته نشد ابر ستبر
334 و ای بسا شب که بر او میگذرد
335 غرقه در لذت بی روح بهار
336 او به مه مینگرد، ماه به او
337 شب دراز است و قلندر بیکار
338 مه کند در پس نیزار غروب
339 صبح روید ز دل بحر خموش
340 همه این است و جز این چیزی نیست
341 عمر بی حادثهٔ بی جر و جوش
342 دفتر خاطرهای پاک سپید
343 نه در او رسته گیاهی، نه گلی
344 نه بر او مانده نشانی نه، خطی
345 اضطرابی تپشی، خون دلی
346 ای خوشا آمدن از سنگ برون
347 سر خود را به سر سنگ زدن
348 گر بود دشت گذشتن هموار
349 ور بوده درخت سرازیر شدن
350 ای خوشا زیر و زبرها دیدن
351 راه پر بیم و بلا پیمودن
352 روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
353 جلوه گاه ابدیت بودن
354 عمر “من” اما چون مردابی ست
355 راکد و ساکت و آرام و خموش
356 نه در او نعره زند مجو و شتاب
357 نه از او شعله کشد خشم و خروش
358 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
359 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
360 سرها در گریبان است
361 کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
362 نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
363 که ره تاریک و لغزان است
364 وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،
365 به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
366 که سرما سخت سوزان است
367 نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
368 چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
369 نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
370 ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
371 مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
372 هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی…
373 دمت گرم و سرت خوش باد!
374 سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
375 منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
376 منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
377 منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
378 نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
379 بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
380 حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
381 تگرگی نیست، مرگی نیست
382 صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
383 من امشب آمدستم وام بگزارم
384 حسابت را کنار جام بگذارم
385 چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
386 فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
387 حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
388 و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
389 به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است
390 حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
391 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
392 هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
393 نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
394 درختان اسکلتهای بلور آجین
395 زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
396 غبار آلوده مهر و ماه،
397 زمستان است
398 تهران، دی ماه ۱۳۳۴