-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیگر اجازه ورود نمی خواست
2 آرام و مستقیم وارد اتاق شد
3 به کسی سلام نکرد
4 آرام روی صندلی
5 نشست
6 کسی هم از میوه هایی که در اتاق بود
7 تعارفش نکرد
8 با یک مداد پاک کن
9 که همراه داشت
10 می خواست
11 همه چیز جهان را پاک کند
12 حتی اتاق را
13 حتی ساکنان اتاق را
14 به سوی چراغ سقفی
15 که روشن بود
16 رفت
17 که چراغ سقفی را
18 با مداد پاک کن پاک کند
19 مردمانی که در اتاق بودند
20 و سوگوار بودند
21 مانع اش شدند
22 از اتاق بیرون رفت
23 درخت های
24 خانه سوگواران را
25 با مداد پاک کن پاک کرد
26 کسی در حیاط خانه سوگواران نبود
27 که مانع اش شود
28 به کوچه رفت کوچه را با مداد پاک کن
29 پاک نکرد
30 باید از کوچه به خیابان
31 میرسید
32 اما
33 در خیابان
34 تمام اتوبوسها را
35 با مداد پاک کن
36 پاک کرد
37 زیباترین قول تو این است
38 که هرگز باز نخواهی آمد
39 زاده ی قول تو هستم
40 در غبار
41 پس می دانم
42 که رنج در خانه است
43 در انتها ی پله ها خانه دارد
44 تنها انزوای من است
45 که در باران مرا شکر می کند
46 که تا صبح فردا
47 زنده هستم
48 چرا
49 تمام هفته را با پاروی شکسته
50 در خانه ماندم
51 خانه کوچک بود
52 در خلوتی خانه
53 از میان همه ی عادت ها
54 و سوگند ها
55 فقط تو را صدا کردم
56 زیباترین قول تو این است
57 که هرگز باز نخواهی آمد
58 “احمد رضا احمدی”
59 از کتاب: سبک نمیشود این وقت (گزینهای از شعرهای دهه 60 و 70) / نشر تهران / 1380
60 از دور حرکت می کنیم
61 تا به نزدیک تو برسیم
62 تو اگر مانده باشی
63 تو اگر در خانه باشی
64 من فقط به خانه تو آمدم
65 تا بگویم
66 آواز را شنیدم
67 تمام راه
68 از تو می خواستم
69 مرا باور کنی
70 که ساده هستم
71 تو رفته بودی
72 اکنون گفتم
73 که تو هستی
74 تو اگر نبودی
75 نمی دانستم
76 که می توانم
77 باران را در غیبت تو
78 دوست بدارم
79 پلک می زدم
80 باغ در آتش می سوخت
81 مرگ من
82 برای ادامه ی باغ کافی نبود
83 پس من آواز خواندم
84 سکوت کردم
85 من و گندم آموخته بودیم
86 که در فقر سکوت کنیم
87 رو به روی من سه شمع افروختند
88 من نمی توانستم
89 در حریق باغ و مرگ گندم
90 این سه شمع را جواب گویم
91 ما در این کوچه
92 با این سه شمع عمر باخته بودیم
93 می گفتند:
94 در انتهای باغ در کنار حریق
95 سه جغد ما را نظاره می کنند
96 سه شمع را خاموش کردیم
97 جغدها پرواز کردند
98 هندوانه در بشقاب بود
99 من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام
100 راه ها رفته ام
101 بازی ها کرده ام
102 درخت
103 پرنده
104 آسمان
105 من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم
106 به مادرم می گفتم
107 از بازار واژه بخرید
108 مگر سبدتان جا ندارد
109 می گفت
110 با همین سه واژه زندگی کن
111 با هم صحبت کنید
112 با هم فال بگیرید
113 کمداشتن واژه فقر نیست
114 من می دانستم که فقر مدادرنگی نداشتن
115 بیشتر از فقر کم واژگی ست
116 وقتی با درخت
117 بودم
118 پرنده می گفت
119 درخت را باید با رنگ سبز نوشت
120 تا من آرزوی پرواز کنم
121 من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم
122 تنها مدادی که داشتم
123 و پرنده در زردی
124 واژه ی درخت را پاییزی می دید
125 و قهر می کرد
126 صبح امروز به مادرم گفتم
127 برای احمدرضا
128 مداد رنگی بخرید
129 مادرم خندید :
130 درد شما را واژه دوا میکند
131 از هر لیوانی که آب نوشیدم
132 طعم لبان تو و پاییزی
133 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
134 فراموشی پس از فراموشی
135 اما
136 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
137 گم شدی در خانه مانده بود
138 ما سرانجام توانستیم
139 پاییز را از تقویم جدا کنیم
140 اما
141 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
142 حک شده بود
143 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
144 کنار گندم ها دفن کردم
145 زود به خانه آمدم
146 تو در آستانه در ایستاده بودی
147 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
148 گیسوان تو سفید
149 اما لبان تو هنوز جوان بود.
150 “احمدرضا احمدی”
151 از کتاب: ساعت 10 صبح بود / نشر چشمه
152 روزی آمده بودی
153 که من تمام نشانی ها را نوشتم
154 با خط بد نوشتم
155 و تو تمام خانه ها را گم کردی
156 بمن نگفتی
157 همسایه ها گفتند
158 دیر آمدی
159 پنجره بوی رطوبت داشت
160 به من نگفتی
161 که بیرون از خانه باران است