دیگر اجازه از احمدرضا احمدی اشعار پراکنده 54

احمدرضا احمدی

آثار احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی

دیگر اجازه ورود نمی خواست

1 دیگر اجازه ورود نمی خواست

2 آرام و مستقیم وارد اتاق شد

3 به کسی سلام نکرد

4 آرام روی صندلی

5 نشست

6 کسی هم از میوه هایی که در اتاق بود

7 تعارفش نکرد

8 با یک مداد پاک کن

9 که همراه داشت

10 می خواست

11 همه چیز جهان را پاک کند

12 حتی اتاق را

13 حتی ساکنان اتاق را

14 به سوی چراغ سقفی

15 که روشن بود

16 رفت

17 که چراغ سقفی را

18 با مداد پاک کن پاک کند

19 مردمانی که در اتاق بودند

20 و سوگوار بودند

21 مانع اش شدند

22 از اتاق بیرون رفت

23 درخت های

24 خانه سوگواران را

25 با مداد پاک کن پاک کرد

26 کسی در حیاط خانه سوگواران نبود

27 که مانع اش شود

28 به کوچه رفت کوچه را با مداد پاک کن

29 پاک نکرد

30 باید از کوچه به خیابان

31 میرسید

32 اما

33 در خیابان

34 تمام اتوبوسها را

35 با مداد پاک کن

36 پاک کرد

37 زیباترین قول تو این است

38 که هرگز باز نخواهی آمد

39 زاده ی قول تو هستم

40 در غبار

41 پس می دانم

42 که رنج در خانه است

43 در انتها ی پله ها خانه دارد

44 تنها انزوای من است

45 که در باران مرا شکر می کند

46 که تا صبح فردا

47 زنده هستم

48 چرا

49 تمام هفته را با پاروی شکسته

50 در خانه ماندم

51 خانه کوچک بود

52 در خلوتی خانه

53 از میان همه ی عادت ها

54 و سوگند ها

55 فقط تو را صدا کردم

56 زیباترین قول تو این است

57 که هرگز باز نخواهی آمد

58 “احمد رضا احمدی”

59 از کتاب: سبک نمی‌شود این وقت (گزینه‌ای از شعرهای دهه 60 و 70) / نشر تهران / 1380

60 از دور حرکت می کنیم

61 تا به نزدیک تو برسیم

62 تو اگر مانده باشی

63 تو اگر در خانه باشی

64 من فقط به خانه تو آمدم

65 تا بگویم

66 آواز را شنیدم

67 تمام راه

68 از تو می خواستم

69 مرا باور کنی

70 که ساده هستم

71 تو رفته بودی

72 اکنون گفتم

73 که تو هستی

74 تو اگر نبودی

75 نمی دانستم

76 که می توانم

77 باران را در غیبت تو

78 دوست بدارم

79 پلک می زدم

80 باغ در آتش می سوخت

81 مرگ من

82 برای ادامه ی باغ کافی نبود

83 پس من آواز خواندم

84 سکوت کردم

85 من و گندم آموخته بودیم

86 که در فقر سکوت کنیم

87 رو به روی من سه شمع افروختند

88 من نمی توانستم

89 در حریق باغ و مرگ گندم

90 این سه شمع را جواب گویم

91 ما در این کوچه

92 با این سه شمع عمر باخته بودیم

93 می گفتند:

94 در انتهای باغ در کنار حریق

95 سه جغد ما را نظاره می کنند

96 سه شمع را خاموش کردیم

97 جغدها پرواز کردند

98 هندوانه در بشقاب بود

99 من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام

100 راه ها رفته ام

101 بازی ها کرده ام

102 درخت

103 پرنده

104 ‌آسمان

105 من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم

106 به مادرم می گفتم

107 از بازار واژه بخرید

108 مگر سبدتان جا ندارد

109 می گفت

110 با همین سه واژه زندگی کن

111 با هم صحبت کنید

112 با هم فال بگیرید

113 کمداشتن واژه فقر نیست

114 من می دانستم که فقر مدادرنگی نداشتن

115 بیشتر از فقر کم واژگی ست

116 وقتی با درخت

117 بودم

118 پرنده می گفت

119 درخت را باید با رنگ سبز نوشت

120 تا من آرزوی پرواز کنم

121 من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم

122 تنها مدادی که داشتم

123 و پرنده در زردی

124 واژه ی درخت را پاییزی می دید

125 و قهر می کرد

126 صبح امروز به مادرم گفتم

127 برای احمدرضا

128 مداد رنگی بخرید

129 مادرم خندید :

130 درد شما را واژه دوا میکند

131 از هر لیوانی که آب نوشیدم

132 طعم لبان تو و پاییزی

133 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود

134 فراموشی پس از فراموشی

135 اما

136 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن

137 گم شدی در خانه مانده بود

138 ما سرانجام توانستیم

139 پاییز را از تقویم جدا کنیم

140 اما

141 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها

142 حک شده بود

143 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم

144 کنار گندم ها دفن کردم

145 زود به خانه آمدم

146 تو در آستانه در ایستاده بودی

147 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی

148 گیسوان تو سفید

149 اما لبان تو هنوز جوان بود.

150 “احمدرضا احمدی”

151 از کتاب: ساعت 10 صبح بود / نشر چشمه

152 روزی آمده بودی

153 که من تمام نشانی ها را نوشتم

154 با خط بد نوشتم

155 و تو تمام خانه ها را گم کردی

156 بمن نگفتی

157 همسایه ها گفتند

158 دیر آمدی

159 پنجره بوی رطوبت داشت

160 به من نگفتی

161 که بیرون از خانه باران است

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر