دل‌تنگی از شمس لنگرودی اشعار پراکنده 26

شمس لنگرودی

آثار شمس لنگرودی

شمس لنگرودی

دل‌تنگی

1 دل‌تنگی

2 خوشه‌ی انگور سیاه است

3 لگد کوبش کن!

4 لگد کوبش کن!

5 بگذار سربسته بماند

6 مستت می‌کند این اندوه …!

7 مثل هوا در کنار توام

8 نه جای کسی را تنگ می کنم

9 نه کسی مرا می بیند

10 نه صدایم را می شنود

11 دوری مکن

12 تو نخواهی بود

13 من اگر نباشم.

14 این شعرها که بوی سکوت می دهند

15 از غیبت لب های توست

16 کلمات

17 مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی

18 از معنا خالی شدند

19 و در انتظار مورچه هایند

20 توشه بار زمستانی شان را

21 در حفره ی تاریک خالی کنند-

22 اندوهی که سرازیر می شود

23 در سینه ی خاموش من.

24 چرا ننویسم زیباست زندگی

25 وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام

26 چرا ننویسم زیبا نیست زندگی

27 وقتی تفنگ شکارچی

28 به صورتشان خیره بود.

29 آن قدر به تو نزدیک بودم

30 که تو را ندیدم

31 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم

32 شکرانۀ روزهایی

33 که کنار تو

34 راه رفته ام

35 دیدار تو کشتزار نور است

36 آهویى بىیقرار

37 که از لب تشنه‌‏اش

38 آفتاب سحر فرو مى‌ریزد،

39 دیدارت سکوت است

40 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مى‏‌جویند،

41 لیوانى عسل

42 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مى‏‌دهد،

43 چایى دم کشیده

44 درست لحظه‏‌یى که از تمام دغدغه‌ها فارغ می‌‏شود

45 دیدار تو کشتزار نور است

46 با بزهایى از بلور

47 که به سوى صخره چرا می‌کنند

48 بى آن که بدانند مى‏‌شکنند

49 و غبار بلور

50 در روحم فرو مى‌پاشند

51 تو مثل منی برف

52 راه می‌روی و آب می‌شوی.

53 تو مثل منی برف

54 آتش را روشن می‌کنی

55 تا در هرمش بمیری

56 یاس‌های تابستانی ادای تو را در می‌آورند

57 پروانه‌ها که تو را ندیدند

58 عاشق او می‌شوند

59 نکند سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.

60 کاش می‌توانستی تابستان‌ها بباری

61 تا با تن‌پوشی از برف

62 برابر خورشید عشوه‌ها می‌کردیم.

63 به شادی مردم اعتماد مکن برف

64 تا می‌باری نعمتی

65 چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.

66 در سایه‌ی هر کلاهی

67 کبوتر جادوگری است

68 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام

69 رودخانه‌یی

70 سربازان فراری را به جبهه‌ی جنگ می‌برد.

71 سربازان ترانه‌ی میهنی می‌خوانند

72 شلیک می‌کنند

73 می‌میرند.

74 زنده‌باشی کبوتر آرام ما

75 زنده باشی

76 همه‌مان را

77 زنده زنده

78 تحویل پاسگاه پلیس داده‌ئی.

79 باد می وزید

80 که تو پر کشیدی

81 شاد بودید

82 هم تو

83 هم شکارچی گنگی

84 که از سر اتفاق

85 در سایه ی شاخه ها می گذشت

86 باران صبح

87 نم نم

88 می بارد

89 و تو را به یاد می آورد

90 که نم نم باریدی

91 و ویران کردی

92 خانه کهنه را

93 سر می روم از خویش

94 از گوشه گوشه فرو می ریزم

95 و عطر تو

96 رسوایم می کند

97 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ

98 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

99 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ

100 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ

101 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ

102 با خالکوب ستاره ها

103 بر تاریکی دست ها

104 عابران به سوی تو بال می زنند

105 می آیند

106 تا در حیاط خانه تو

107 گل های پژمرده خود را بکارند

108 و تو از راهی می رسی

109 که پریشانی دور می شود…

110 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!

111 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!

112 درهایت را باز کن

113 ما ایستاده ایم

114 خیابان های تو ما را پیش می برد

115 ما می آئیم

116 تا جای واژه نارنج نارنج

117 و جای هوا هوا بنشانیم

118 و در شعری زنده شناور باشیم…

119 تو نخستین حرفی

120 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند

121 نخستین نانی

122 که پس از جنگی شوم

123 از تنور دهکده ای خارج می شود

124 نخستین نامی

125 که بر بچه زندگی می گذاریم…

126 در هایت را باز کن

127 ما می آئیم

128 با عکس جوانی تو

129 در جیب پاره مان

130 و هر چه که نزدیک تر می شویم

131 تو جوان تر و زیباتر می شوی

132 درهایت را باز کن

133 هر چه نشانه است در کف مان

134 خانه توست

135 ای آزادی

136 می خواستم ترانه یی باشم

137 که بچه های دبستانی از بر کنند

138 دریا که می شنود

139 توفان اش را پشت اش پنهان کن

140 و برگ های علف

141 نت های به هم خوردن شان را

142 از روی صدای من بنویسند

143 می خواستم ترانه یی باشم

144 که چشمه زمزمه ام کند

145 آبشار

146 با سنج و دهل بخواند

147 اما ترانه ی غمگینم

148 و دریا ، غروب

149 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند

150 نت هایم را تمام نکرده

151 چرا

152 رهایم کردی

153 آیا برای گرم کردن بازارشان

154 به آتش‌تان کشیدند؟

155 حتا باد ایستاده بود و نگاه می‌کرد که شعله فرو بنشیند

156 حتا شاخه‌ها

157 از سوزاندن خود

158 تن زدند

159 کودکان اول ابتدایی

160 از هفت سالگی به عقب برگشتند

161 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.

162 و به هنگامی که از مراسم‌تان بازگشتیم

163 دست نوشته‌های مجسمه‌ها بر کاغذ

164 بر پایه‌ی شکسته‌ی مرمری می‌لرزید

165 آنان

166 شرمناکِ سنگ بودن‌شان

167 سر به بیابان‌ها، رفته بودند

168 تنهایی ها عمیق اند

169 عمیق

170 مثل صورت مردگان

171 حلزون ها چقدر تنهایند

172 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند

173 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!

174 و تو در خاموشی هایم می درخشی

175 در آتش و روشنی می درخشی

176 و من آن قدر دوستت دارم

177 که فراموش می کنم

178 زندگی

179 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

180 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

181 که مثل پرندگان راست راست می‌چرخند در هوا

182 سر ماه

183 حقوق‌شان را می‌گیرند

184 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

185 که مرگ تو را ندیدند.

186 کاش پر وبال‌شان در آتش آفتاب تیر بسوزد

187 ما با ذغال‌شان

188 شعار خیابانی بنویسیم

189 پس این فرشتگان پیر شده

190 جز جاسوسی ما

191 به چه کار بد دیگری مشغولند

192 که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر