-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در نخستین ساعت شب، در اطاق چوبیش تنها، زن چینی
2 در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد:
3 « بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را
4 هر یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان
5 مرده اش در لای دیوار است پنهان»
6 آنی از این دلگزا اندیشه ها راه خلاصی را نمی داند زن چینی
7 او، روانش خسته و رنجور مانده است
8 با روان خسته اش رنجور می خواند زن چینی،
9 در نخستین ساعت شب:
10 ـــ « در نخستین ساعت شب هر کس از بالای ایوانش چراغ اوست
11 آویزان
12 همسر هر کس به خانه بازگردیده است الا همسر من
13 که ز من دور است و در کار است
14 زیر دیوار بزرگ شهر.»
15 *
16 در نخستین ساعت شب، دور از دیدار بسیار آشنا من نیز
17 در غم ناراحتی های کسانم؛
18 همچنانی کان زن چینی
19 بر زبان اندیشه های دلگزایی حرف می راند،
20 من سرودی آشنا را می کن در گوش
21 من دمی از فکر بهبودی تنها ماندگان در خانه هاشان نیستم خاموش
22 و سراسر هیکل دیوارها در پیش چشم التهاب من نمایانند نجلا!
23 *
24 در نخستین ساعت شب،
25 این چراغ رفته را خاموش تر کن
26 من به سوی رخنه های شهرهای روشنایی
27 راهبردم را به خوبی می شناسم، خوب می دانم
28 من خطوطی را که با ظلمت نوشته اند
29 وندر آن اندیشه ی دیوارسازان می دهد تصویر
30 دیرگاهی هست می خوانم.
31 در بطون عالم اعداد بیمر
32 در دل تاریکی بیمار
33 چند رفته سالهای دور و از هم فاصله جسته
34 که بزور دستهای ما به گرد ما
35 می روند این بی زبان دیوارها بالا.
36 زمستان1331
37 (اشعار نیما یوشیج)
38 پا گرفته است زمانی است مدید
39 نا خوش احوالی در پیکر من
40 دوستانم، رفقای محرم!
41 به هوایی که حکیمی بر سر، مگذارید
42 این دلاشوب چراغ
43 روشنایی بدهد در بر من!
44 من به تن دردم نیست
45 یک تب سرکش، تنها پکرم ساخته و دانم این را که چرا
46 و چرا هر رگ من از تن من سفت و سقط شلاقی ست
47 که فرود آمده سوزان
48 دم به دم در تن من.
49 تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته اند
50 و به یک جور و صفت می دانم
51 که در این معرکه انداخته اند.
52 نبض می خواندمان با هم و میریزد خون، لیک کنون
53 به دلم نیست که دریابم انگشت گذار
54 کز کدامین رگ من خونم می ریزد بیرون.
55 یک از همسفران که در این واقعه می برد نظر، گشت دچار
56 به تب ذات الجنب
57 و من اکنون در من
58 تب ضعف است برآورده دمار.
59 من نیازی به حکیمانم نیست
60 « شرح اسباب » من تب زده در پیش من است
61 به جز آسودن درمانم نیست
62 من به از هر کس
63 سر به در می برم از دردم آسان که ز چیست
64 با تنم طوفان رفته ست
65 تبم از ضعف من است
66 تبم از خونریزی.
67 (اشعار نیما یوشیج)
68 خشک آمد کشتگاه من
69 در جوار کشت همسایه.
70 گر چه می گویند: « می گریند روی ساحل نزدیک
71 سوگواران در میان سوگواران.»
72 قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟
73 بر بساطی که بساطی نیست
74 در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
75 و جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می ترکد
76 ـــ چون دل یاران که در هجران یاران ـــ
77 قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟
78 (اشعار نیما یوشیج)