۱ از اخوان ثالث اشعار پراکنده 11

اخوان ثالث

آثار اخوان ثالث

اخوان ثالث

۱

1 ۱

2 حیف از تو ای مهتاب شهریور، که ناچار

3 باید بر این ویرانه محزون بتابی

4 وز هر کجا گیری سراغ زندگی را

5 افسوس، ای مهتاب شهریور، نیابی

6 یک شهر گورستان صفت، پژمرده، خاموش

7 “بر جای رطل و جام می” سجادهٔ زرق

8 “گوران نهادستند پی” در مهد شیران

9 “بر جای چنگ و نای و نی” هو یا اباالفضل

10 با نالهٔ جان‌سوز مسکینان، فقیران

11 بدبخت‌ها، بیچاره‌ها، بی خانمان‌ها

12 ۲

13 لبخند محزون “زنی” ده ساله بود این

14 کز گوشهٔ چادر سیاه دیدم ای ماه

15 آری “زنی ده ساله” بشنو تا بگویم

16 این قصه کوتاهست و درد آلود و جانکاه

17 وین جا جز این لبخند لبخندی نبینی

18 شش ساله بود این زن که با مادرش آمد

19 از یک ده گیلان به سودای زیارت

20 آن مادرک ناگاه مرد و دخترک ماند

21 و اینک شده سرمایهٔ کسب و تجارت

22 نفرین بر این بیداد، ای مهتاب، نفرین

23 بینی گدایی، هر به گامی، رقت انگیز

24 یاد هر به دستی، عاجزی از عمر بیزار

25 یا زین دو نفرت بارتر شیخ ریایی

26 هر یک به روی بارهای شهر سربار

27 چون لکه‌های ننگ و ناهمرنگ وصله

28 ۳

29 اینجا چرا می‌تابی؟ ای مهتاب، برگرد

30 این کهنه گورستان غمگین دیدنی نیست

31 جنبیدن خلقی که خشنودند و خرسند

32 در دام یک زنجیر زرین، دیدنی نیست

33 می‌خندی اما گریه دارد حال این شهر

34 ششصد هزار انسان که برخیزند و خسبند

35 با بانگ محزون و کهنسال نقاره

36 دایم وضو را نو کنند و جامه کهنه

37 از ابروی خورشید، تا چشم ستاره

38 وز حاصل رنج و تلاش خویش محروم

39 از زندگی اینجا فروغی نیست، الک

40 در خشم آن زنجیریان خرد و خسته

41 خشمی که چون فریادهاشان گشته کم رنگ

42 با مشت دشمن در گلوهاشان شکسته

43 واندر سرود بامدادیشان فشرده ست

44 زینجا سرود زندگی بیرون تراود

45 همراه گردد با بسی نجوای لب‌ها

46 با لرزش دل‌های ناراضی هماهنگ

47 آهسته لغزد بر سکوت نیمشبها

48 وین است تنها پرتو امید فردا

49 ۴

50 ای پرتو محبوس! تاریکی غلیظ است

51 مه نیست آن مشعل که‌مان روشن کند راه

52 من تشنهٔ صبحم که دنیایی شود غرق

53 در روشنی‌های زلال مشربش، آه

54 زین مرگ سرخ و تلخ جانم بر لب آمد

55 نخستین

56 روزنه‌ای از امید، گرم و گرامی

57 روشنی افکنده باز بر دل سردم

58 دایم از آن لذتی که خواهم آمد

59 مستم و با سرنوشت بد به نبردم

60 تا بردم گاهگاه وسوسه با خویش

61 کای دله دل! چشم ازین گناه فرو پوش

62 یاد گناهان دلپذیر گذشته

63 بانگ بر آرد که: ای شیطان! خاموش

64 وسوسهٔ تو به در دلم نکند راه

65 توبه کند، آنکه او گنه نتواند

66 گرگم و گرگ گرسنه‌ام من و گویم

67 مرگ مگر زهر توبه‌ام بچشاند

68 دومین

69 باز شب آمد، حرمسرای گناهان

70 باز در آن برگ لاله راه نکردیم

71 وای دلا! این چه بی فروغ شبی بود

72 حیف، گذشت امشب و گناه نکردیم

73 ای لب گرم من! ای ز تف عطش خشک

74 باش که سیرت کنم ز بوسهٔ شاداب

75 از لب و دندان و چهره‌ای که بر آنها

76 رشک برد لاله و ستاره و مهتاب

77 اخترکان! شب به خیر، خسته شدم باز

78 بسترم از انتظار خسته‌تر از من

79 خسته‌ام، اما خوشم که روح گناهان

80 شاد شود، شاد، تا شب دگر از من

81 آخرین

82 مست شعف می‌روم به بسترم امشب

83 بر دو لبم خنده، تا که خنده کند روز

84 باز ببینم سعادت تو چه قدر است

85 بستر خوشبختم! ای … بستر پیروز

86 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

87 ۱

88 هوا سرد است و برف آهسته بارد

89 ز ابری ساکت و خاکستری رنگ

90 زمین را بارش مثقال، مثقال

91 فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ

92 سرود کلبهٔ بی روزن شب

93 سرود برف و باران است امشب

94 ولی از زوزه‌های باد پیداست

95 که شب مهمان توفان است امشب

96 دوان بر پرده‌های برف‌ها، باد

97 روان بر بال‌های باد، باران

98 درون کلبهٔ بی روزن شب

99 شب توفانی سرد زمستان

100 آواز سگ‌ها

101 «زمین سرد است و برف آلوده و تر

102 هوا تاریک و توفان خشمناک است

103 کشد – مانند گرگان – باد، زوزه

104 ولی ما نیکبختان را چه باک است؟»

105 «کنار مطبخ ارباب، آنجا

106 بر آن خاک اره‌های نرم خفتن

107 چه لذت بخش و مطبوع است، و آنگاه

108 عزیزم گفتن و جانم شنفتن »

109 «وز آن ته مانده‌های سفره خوردن»

110 «و گر آن هم نباشد استخوانی »

111 «چه عمر راحتی دنیای خوبی

112 چه ارباب عزیز و مهربانی »

113 «ولی شلاق! این دیگر بلایی ست »

114 «بلی، اما تحمل کرد باید

115 درست است اینکه الحق دردناک است

116 ولی ارباب آخر رحمش آید

117 گذارد چون فروکش کرد خشمش

118 که سر بر کفش و بر پایش گذاریم

119 شمارد زخمهامان را و ما این

120 محبت را غنیمت می شماریم »

121 ۲

122 خروشد باد و بارد همچنان برف

123 ز سقف کلبهٔ بی روزن شب

124 شب توفانی سرد زمستان

125 زمستان سیاه مرگ مرکب

126 آواز گرگ‌ها

127 «زمین سرد است و برف آلوده و تر

128 هوا تاریک و توفان خشمگین است

129 کشد – مانند سگ‌ها – باد، زوزه

130 زمین و آسمان با ما به کین است »

131 «شب و کولاک رعب انگیز و وحشی

132 شب و صحرای وحشتناک و سرما

133 بلای نیستی، سرمای پر سوز

134 حکومت می‌کند بر دشت و بر ما »

135 «نه ما را گوشهٔ گرم کنامی

136 شکاف کوهساری سر پناهی »

137 «نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان

138 در آن آسود بی تشویش گاهی

139 دو دشمن در کمین ماست، دایم

140 دو دشمن می‌دهد ما را شکنجه

141 برون: سرما درون: این آتش جوع

142 که بر ارکان ما افکنده پنجه »

143 «و … اینک … سومین دشمن … که ناگاه

144 برون جست از کمین و حمله‌ور گشت

145 سلاح آتشین … بی رحم … بی رحم

146 نه پای رفتن و نی جای برگشت »

147 «بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز

148 که این خون، خون ما بی خانمان‌هاست

149 که این خون، خون گرگان گرسنه ست

150 که این خون، خون فرزندان صحراست »

151 «درین سرما، گرسنه، زخم خورده،

152 دویم آسیمه سر بر برف چون باد

153 ولیکن عزت آزادگی را

154 نگهبانیم، آزادیم، آزاد »

155 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

156 با شما هستم من، ای … شما

157 چشمه‌هایی که ازین راهگذر می‌گذرید

158 با نگاهی همه آسودگی و ناز و غرور

159 مست و مستانه هماهنگ سکوت

160 به زمین و به زمان می‌نگرید

161 او درین دشت بزرگ

162 چشمهٔ کوچک بی نامی بود

163 کز نهانخانه ی تاریک زمین

164 در سحرگاه شبی سرد و سیاه

165 به جهان چشم گشود

166 با کسی راز نگفت

167 در مسیرش نه گیاهی، نه گلی، هیچ نرست

168 رهروی هم به کنارش ننشست

169 کفتری نیز در او بال نشست

170 من ندیم شب و روزش بودم

171 صبح یک روز که برخاستم از خواب، ندیدم او را

172 به کجا رفته، نمی‌دانم، دیری ست که نیست

173 از شما پرسم من، ای … شما

174 رهروان هیچ نیاسودند

175 خوشدل و خرم و مستانه

176 لذت خویش پرستانه

177 گرم سیر و سفر و زمزمه‌شان بودند

178 با شما هستم من، ای … شما

179 سبزه‌های تر، چون طوطی شاد

180 بوته‌های گل، چون طاووس مست

181 که بر این دامنه‌تان دستی کشت

182 نقشتان شیرین بست

183 چو بهشتی به زمین، یا چو زمینی به بهشت

184 او بر آن تپهٔ دور

185 پای آن کوه کمر بسته ز ابر

186 دم آن غار غریب

187 بوتهٔ وحشی تنهایی بود

188 کز شبستان غم آلود زمین

189 در غروبی خونین

190 به جهان چشم گشود

191 نه به او رهگذری کرد سلام

192 نه نسیمی به سویش برد پیام

193 نه بر او ابری یک قطره فشاند

194 نه بر او مرغی یک نغمه سرود

195 من ندیم شب و روزش بودم

196 صبح یک روز نبود او، به کجا رفته، ندانم به کجا

197 از شما پرسم من، ای شما

198 طاووسان فارغ و خاموش نگه کردند

199 نگی بی غم و بیگانه

200 طوطیان سر خوش و مستانه

201 سر به نزدیک هم آوردند

202 با شما هستم من، ای شما

203 اخترانی که درین خلوت صحرای بزرگ

204 شب که‌اید، چو هزاران گله گرگ

205 چشم بر لاشهٔ رنجور زمین دوخته‌اید

206 واندر آهنگ بی آزرم نگهتان تک و توک

207 سکه‌هایی همه قلب و سیه اما به زر اندوده ز احساس و شرف

208 حیله بازانه نگه داشته، اندوخته‌اید

209 او در آن ساحل مغموم افق

210 اختر کوچک مهجوری بود

211 کز پس پستوی تاریک سپهر

212 در دل نیمشبی خلوت و اسرار آمیز

213 با دلی ملتهب از شعلهٔ مهر

214 به جهان چشم گشود

215 نه به مردابی یک ماهی پیر

216 هشت بر پولکش از وی تصویر

217 نه بر او چشمی یک بوسه پراند

218 نه نگاهی به سویش راه کشید

219 نه به انگشت کس او را بنمود

220 تا شبی رفت و ندانم به کجا

221 از شما پرسم من، ای … شما

222 گرگ‌ها خیره نگه کردند

223 هم صدا زوزه بر آوردند

224 ما ندیدیم، ندیدیمش

225 نام، هرگز نشنیدیمش

226 نیم شب بود و هوا ساکت و سرد

227 تازه ماه از پس کهسار برون آمده بود

228 تازه زندان من از پرتو پر الهامش

229 کز پس پنجره‌ای میله نشان می‌تابید

230 سایه روشن شده بود

231 و آن پرستو که چنان گمشده ای داشت، هنوز

232 همچنان در طلبش غمزده بود

233 ماه او را دم آن پنجره آورد و به وی

234 با سر انگشت مرا داد نشان

235 کاین همان است، همان گمشده ی بی سامان

236 که درین دخمهٔ غمگین سیاه

237 کاهدش جان و تن و همت و هوش

238 می‌شود سرد و خموش

239 خانه‌ام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز

240 هر طرف می‌سوزد این آتش

241 پرده‌ها و فرش‌ها را، تارشان با پود

242 من به هر سو می‌دوم گریان

243 در لهیب آتش پر دود

244 وز میان خنده‌هایم تلخ

245 و خروش گریه‌ام ناشاد

246 از درون خستهٔ سوزان

247 می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد

248 خانه‌ام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم

249 همچنان می‌سوزد این آتش

250 نقش‌هایی را که من بستم به خون دل

251 بر سر و چشم در و دیوار

252 در شب رسوای بی ساحل

253 وای بر من، سوزد و سوزد

254 غنچه‌هایی را که پروردم به دشواری

255 در دهان گود گلدان‌ها

256 روزهای سخت بیماری

257 از فراز بامهاشان، شاد

258 دشمنانم موذیانه خنده‌های فتحشان بر لب

259 بر من آتش به جان ناظر

260 در پناه این مشبک شب

261 من به هر سو می‌دوم

262 گریان ازین بیداد

263 می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد

264 وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش

265 آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان

266 و آنچه دارد منظر و ایوان

267 من به دستان پر از تاول

268 این طرف را می‌کنم خاموش

269 وز لهیب آن روم از هوش

270 ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود

271 تا سحرگاهان، که می‌داند که بود من شود نابود

272 خفته‌اند این مهربان همسای‌گانم شاد در بستر

273 صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر

274 وای، آیا هیچ سر بر می‌کنند از خواب

275 مهربان همسایگانم از پی امداد؟

276 سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد

277 می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد

278 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

279 لب‌ها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک

280 رخساره پر غبار غم از سال‌های دور

281 در گوشه‌ای ز خلوت این دشت هولناک

282 جوی غریب ماندهٔ بی آب و تشنه کام

283 افتاده سوت و کور

284 بس سال‌ها گذشته کز آن کوه سربلند

285 پیک و پیام روشن و پاکی نیامده ست

286 وین جوی خشک، رهگذر چشمه‌ای که نیست

287 در انتظار سایهٔ ابری و قطره‌ای

288 چشمش به راه مانده، امدیش تبه شده ست

289 بس سال‌ها گذشته که آن چشمهٔ بزرگ

290 دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست

291 خشکیده است؟ یا ره دیگر گرفته پیش؟

292 او ساز شوق بود و سرود و ترانه داشت

293 و کنون که نیست، ساز و سرود و ترانه نیست

294 در گوشه‌ای ز خلوت دشت اوفتاده خوار

295 بر بستر زوال و فنا، در جوار مرگ

296 با آن یگانه همدم دیرین دیر سال

297 آن همنشین تشنه، چنار کهن، که نیست

298 بر او نه آشیانهٔ مرغ و نه بار و برگ

299 آنجا، در انتظار غروبی تشنه است

300 کز راه مانده مرغی بر او گذر کند

301 چون بیند آشیانه بسی دور و وقت دیر

302 بر شاخهٔ برهنهٔ خشکش، غریب وار

303 سر زیر بال برده، شبی را سحر کند

304 این است آن یگانه ندیمی که جوی خشک

305 همسایه است با وی و همراز و همنشین

306 وز سال‌های سال

307 در گوشه‌ای ز خلوت این دشت یکنواخت

308 گسترده است پیکر رنجور بر زمین

309 ای جوی خشک! رهگذر چشمهٔ قدیم

310 وقتی مه، این پرندهٔ خوشرنگ آسمان

311 گسترده است بر تو و بر بستر تو بال

312 آیا تو هیچ لب به شکایت گشوده‌ای

313 از گردش زمانه و نیرنگ آسمان؟

314 من خوب یادم آید ز آن روز و روزگار

315 کاندر تو بود، هر چه صفا یا سرور بود

316 و آن پاک چشمهٔ تو ازین دشت دیولاخ

317 بس دور و دور بود، و ندانست هیچ کس

318 کز کوهسار جودی، یا کوه طور بود

319 آنجا که هیچ دیده ندید و قدم نرفت

320 آنجا که قطره قطره چکد از زبان برگ

321 آنجا که ذره ذره تراود ز سقف غار

322 روشن چو چشم دختر من، پاک چون بهشت

323 دوشیزه چون سرشک سحر، سرد چون تگرگ

324 من خوب یادم آید ز آن پیچ و تابهات

325 و آنجا که آهوان ز لبت آب خورده‌اند

326 آنجا که سایه داشتی از بیدهای سبز

327 آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا

328 و آنجا که دختران ده آب از تو برده‌اند

329 و کنون، چو آشیانه متروک، مانده‌ای

330 در این سیاه دشت، پریشان وسوت و کور

331 آه ای غریب تشنه! چه شد تا چنین شدی

332 لب‌ها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک

333 رخساره پر غبار غم از سال‌های دور؟

334 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

335 نه چراغ چشم گرگی پیر

336 نه نفس‌های غریب کاروانی خسته و گمراه

337 مانده دشت بیکران خلوت و خاموش

338 زیر بارانی که ساعتهاست می‌بارد

339 در شب دیوانهٔ غمگین

340 که چو دشت او هم دل افسرده‌ای دارد

341 در شب دیوانهٔ غمگین

342 مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعت‌هاست

343 همچنان می‌بارد این ابر سیاه ساکت دلگیر

344 نه صدای پای اسب رهزنی تنها

345 نه صفیر باد ولگردی

346 نه چراغ چشم گرگی پیر

347 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

348 عمر من دیگر چون مردابی ست

349 راکد و ساکت و آرام و خموش

350 نه از او شعله کشد موج و شتاب

351 نه در او نعره زند خشم و خروش

352 گاهگه شاید یک ماهی پیر

353 مانده و خسته در او بگریزد

354 وز خرامیدن پیرانه ی خویش

355 موجکی خرد و خفیف انگیزد

356 یا یکی شاخهٔ کم جرأت سیل

357 راه گم کرده، پناه آوردش

358 و ارمغان سفری دور و دراز

359 مشعلی سرخ و سیاه آوردش

360 بشکند با نفسی گرم و غریب

361 انزوای سیه و سردش را

362 لحظه‌ای چند سراسیمه کند

363 دل آسودهٔ بی دردش را

364 یا شبی کشتی سرگردانی

365 لنگر اندازد در ساحل او

366 ناخدا صبح چو هشیار شود

367 بار و بن برکند از منزل او

368 یا یکی مرغ گریزنده که تیر

369 خورده در جنگل و بگریخته چست

370 دیگر اینجا که رسد، زار و ضعیف

371 دست و پایش شود از رفتن سست

372 همچنان محتضر و خون آلود

373 افتد، آسوده ز صیاد بر او

374 بشکند آینهٔ صافش را

375 ماهیان حمله برند از همه سو

376 گاهگاه شاید مرغابی‌ها

377 خسته از روز بر او خیمه زنند

378 شبی آنجا گذرانند و سحر

379 سر و تن شسته و پرواز کنند

380 ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر

381 غیر شام سیه و صبح سپید؟

382 روز دیگر ز پس روز دگر

383 همچنان بی ثمر و پوچ و پلید؟

384 ای بسا شب که به مردب گذشت

385 زیر سقف سیه و کوته ابر

386 تا سحر ساکت و آرام گریست

387 باز هم خسته نشد ابر ستبر

388 و ای بسا شب که بر او می‌گذرد

389 غرقه در لذت بی روح بهار

390 او به مه می‌نگرد، ماه به او

391 شب دراز است و قلندر بیکار

392 مه کند در پس نیزار غروب

393 صبح روید ز دل بحر خموش

394 همه این است و جز این چیزی نیست

395 عمر بی حادثهٔ بی جر و جوش

396 دفتر خاطره‌ای پاک سپید

397 نه در او رسته گیاهی، نه گلی

398 نه بر او مانده نشانی نه، خطی

399 اضطرابی تپشی، خون دلی

400 ای خوشا آمدن از سنگ برون

401 سر خود را به سر سنگ زدن

402 گر بود دشت گذشتن هموار

403 ور بوده درخت سرازیر شدن

404 ای خوشا زیر و زبرها دیدن

405 راه پر بیم و بلا پیمودن

406 روز و شب رفتن و رفتن شب و روز

407 جلوه گاه ابدیت بودن

408 عمر “من” اما چون مردابی ست

409 راکد و ساکت و آرام و خموش

410 نه در او نعره زند مجو و شتاب

411 نه از او شعله کشد خشم و خروش

412 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

413 سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت،

414 سرها در گریبان است

415 کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

416 نگه جز پیش پا را دید، نتواند،

417 که ره تاریک و لغزان است

418 وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،

419 به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛

420 که سرما سخت سوزان است

421 نفس، کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک

422 چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

423 نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

424 ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟

425 مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!

426 هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی…

427 دمت گرم و سرت خوش باد!

428 سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!

429 منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

430 منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور

431 منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور

432 نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

433 بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

434 حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد

435 تگرگی نیست، مرگی نیست

436 صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است

437 من امشب آمدستم وام بگزارم

438 حسابت را کنار جام بگذارم

439 چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

440 فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست

441 حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است

442 و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

443 به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است

444 حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است

445 سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

446 هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان،

447 نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین،

448 درختان اسکلت‌های بلور آجین

449 زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،

450 غبار آلوده مهر و ماه،

451 زمستان است

452 تهران، دی ماه ۱۳۳۴

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر