تمام دست از احمدرضا احمدی اشعار پراکنده 24

احمدرضا احمدی

آثار احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی

تمام دست تو روز است

1 تمام دست تو روز است

2 و چهره‌ات گرما

3 نه سکوت دعوت می‌کند

4 و نه دیر است

5 دیگر باید حضور داشت

6 در روز

7 در خبر

8 در رگ

9 و در مرگ…

10 از عشق

11 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید

12 برای خود صدا کنیم

13 تصنیف‌ها را بخوانیم

14 که دیگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت.

15 بمان:

16 که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای

17 فندق بهارم را به باد

18 و رنگ چشمانم را به آب.

19 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،

20 و گلوله‌یی که در قصه‌ها

21 عتیقه شده است

22 روبروی کبوتران

23 تشنگی پرندگان را دارد.

24 “احمدرضا احمدی”

25 از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم

26 مرا نام تو کفایت می‌کند

27 تا در سرما و بوران

28 زمان و هفته را نفی کنم

29 مرا

30 که می‌دانی

31 نه قایق است، نه پارو

32 بر تو خجسته باشد

33 گیلاس‌هایی را

34 که بر گیسوان آویخته‌ای

35 تو صبر داری

36 تا خواب من پایان پذیرد

37 تا به دیدار من آیی

38 این تازه نیست

39 قدیمی است

40 دو نفر

41 همه نیستند

42 همیشه نیستند

43 خویش اند

44 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک

45 حدس دور دارند

46 برادر نیستند

47 که من بودم

48 تو نبودی

49 یا نمی دانم

50 شاید جوان بودم

51 شما جوان بودید

52 تو پیر بودی

53 کبوتران را دانه ندادم

54 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم

55 که وقتی تو نبودی

56 بتوانیم از حفظ بخوانیم

57 این برای آن روزها کافی بود

58 دوستت دارم …

59 باید در چشمان نگریست،

60 یا در گوش‌ها گفت؟

61 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود

62 و مروارید چشمانت

63 دلیل بود؟

64 در عصر یک پاییز

65 در اتوبوس بودیم

66 دورمان دیوار شیشه‌ای سبز …

67 سبزی شیشه‌ها، زرد پاییز را

68 سبز خرم کرده بود.

69 از سبزی برگ‌ها بهار به اتوبوس نشست.

70 بیرون خزان در کار بود.

71 نمی‌دانستم در بهار درون باید گفت؟

72 یا در خزان برون؟

73 من و بهار پیاده شدیم

74 بهار در خیابان محو شد

75 پاییز در کنارم راه می‌آمد.

76 “احمدرضا احمدی”

77 از مجموعه: “روزنامه‌ی شیشه‌ای”

78 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

79 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92

80 چه سرگردان است این عشق

81 که باید نشانی اش را

82 از کوچه های بن بست گرفت

83 چه حدیثی است عشق

84 که نمی پوسد و افسرده نیست

85 حتی آن هنگام

86 که

87 از آسمان به خانه آوار

88 شود

89 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ

90 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ

91 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ

92 ﺑﺮ ﺩﺭ

93 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ

94 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ

95 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ

96 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ

97 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ

98 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ

99 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ

100 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ

101 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …

102 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”

103 شهری فریاد می‌زند:

104 آری

105 کبوتری تنها

106 به کنار برج کهنه می‌رسد

107 می‌گوید:

108 نه.

109 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد

110 گل ساعت

111 مرگ روزها و اطلسی ها را

112 می‌گوید

113 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟

114 که آواز

115 در پشت دروازه‌های گمان

116 خواهد مرد

117 تو با خواب به شهر درآ

118 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.

119 ما که از دیروز گرم اتاق‌های استوایی آمده‌ایم

120 قرارمان

121 در آوازهای صبح است.

122 فرصتی بخواهید

123 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه

124 شانه بزنید

125 فرصتی بخواهید

126 که مخفی ترین نام خود را

127 که خون شما را صورتی می کند

128 از

129 رود بزرگ بپرسید

130 به نام آن اسب

131 به نام آن بیابان

132 شما فرصت دارید

133 تا چیدن گندم ها

134 تا زرد شدن کامل گندم ها

135 عاشق شوید

136 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر

137 نگویید

138 گندم ها زرد شدند

139 گندم ها چیده شدند

140 نان گرم آماده است

141 ولی

142 شما کنار

143 بوته های زرد ذرت باشید

144 آب را در کوزه بریزید

145 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ

146 بگذارید

147 ما

148 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ

149 دوست داریم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر