هرگز نمی توان از نصرت رحمانی اشعار پراکنده 24

نصرت رحمانی

آثار نصرت رحمانی

نصرت رحمانی

هرگز نمی توان

1 هرگز نمی توان

2 گل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند

3 که در این سیاه قرن

4 بی قلب زیستن

5 آسان تر است ز بی زخم زیستن

6 قرنی که قلب هر انسان

7 چندیدن هزار بار

8 کوچکتر است

9 از زخم های مزمن و رنجی که می کشد

10 شیرین

11 سوگلی عشق

12 بالا بلند

13 گیسو کمند

14 از لابلای جنگل مژگانم

15 از ماورای منشورهای سرشکم

16 رنگین‌کمان مرمر عریانت

17 تطهیر می‌کند ، امواج چشمه را

18 شیرین

19 جام شرابِ پیر

20 ای طاقه‌ی حریر

21 این چشمه‌سار ، راهی دراز بُریده

22 از شیب تا نشیب پریده

23 تا مرمر بدنت را در بازوان تشنه کشیده

24 قلبش با قلب تیشه‌ی فرهاد ، بی‌شکیب تپیده

25 بنگر به چشمه‌سار

26 فریاد آتش است

27 خون خورده تیشه‌ای

28 با صخره‌های سخت به حال نیایش است

29 زیباییت مدام به حد ستایش است

30 از قطره تا حباب

31 از برکه تا سراب

32 خواهان خواهش است

33 چون بیستون که زیر تیشه‌ی فرهاد

34 در کار کاهش است شیرین

35 قفل طلایی

36 ای بازتاب رهایی

37 جام چهل کلید بخت‌گشایی

38 زیبایی‌ات

39 در تاب نظم نظامی نیست

40 در اعتبار حرمت زیبایی‌ات کلامی نیست

41 سرخ لبت آویزبند هیچ پیامی نیست

42 شیرین

43 ای لای‌لای باد

44 آوازهای تیشه‌ی فرهاد

45 راه گریز نیست

46 جای ستیز نیست

47 مشکن مرا

48 هشدار . . . هان

49 پرویز تاجدار

50 تیرش گذشت از چله‌ی کمان

51 اما صدای شیهه شبدیز

52 رعد است و برق بر تار و پود خرمن رویایم

53 ای نازنین‌ترین

54 در کار مرگ نیز شکیبایم

55 ای‌ وای من

56 ای‌ وای

57 وای به شب‌هایم

58 شیرین

59 عشق است و زخم

60 زخم است و خون

61 خونآبه و جنون

62 دیگر نه کوه مانده نه اندوه

63 دیگر نه عشق مانده و نه مرگ پُر شُکوه

64 دیگر نه بیستونی و نه لذتِ ستوه

65 شیرین

66 وقتی دلی نمانده برای عشق

67 با من بگوی

68 بر فرق خود بکوب گُل‌تاج تیشه را

69 اینک منم

70 فرهاد کوهکن

71 فواره‌ای بلند

72 و رنگین‌کمان نور

73 نصرت رحمانی

74 من خسته نیستم

75 دیریست خستگی‌ام

76 تعویض گشته است به درهم‌شکستگی

77 من خسته نیستم

78 درهم‌شکسته‌ام

79 این خود امید بزرگی نیست ؟

80 نصرت رحمانی

81 آسان گریز من که زدامم رهید ورفت

82 از این دل شکسته ندانم چه دید ورفت

83 پیچیدمش به پای تن خسته را چو خار

84 چون سیل کند خار وبه صحرا دوید ورفت

85 گشتم چو آبگینه حبابی به روی آب

86 بادی شد ووزید ودلم را درید ورفت

87 او مرغ بال بسته ی من بود وای دریغ

88 با بال بسته از لب بامم پرید ورفت

89 بردامنش سرشک وبه لب بوسه ریختم

90 خندید وگریه کرد وچو آهو رمید ورفت

91 شعرش به ره نهادم وگفتم که شعر دام

92 رقصید روی دامم ودامن کشید ورفت

93 بویم نکرد ویک طرف افکند ودور شد

94 ای باغبان نخواست مرا،از چه چید ورفت

95 آری شهاب دلکش شب های جاودان

96 یک دم به شام تیره ی نصرت دمید ورفت

97 نصرت رحمانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر