چندان به تماشایش از شمس لنگرودی اشعار پراکنده 18

شمس لنگرودی

آثار شمس لنگرودی

شمس لنگرودی

چندان به تماشایش برنشستیم

1 چندان به تماشایش برنشستیم

2 که بامدادی دیگر برآمد

3 و بهاری دیگر

4 از چشم اندازهای بی برگشت در رسید

5 ازعشق تن جامه‌ای ساختیم روئینه

6 نبردی پرداختیم که حنظل انتظار

7 بر ما گوارا آمد

8 ای آفتاب که برنیامدنت

9 شب را جاودانه می‌سازد

10 بر من بتاب

11 پیش از آن‌که در تاریکی خود گم شوم.

12 شمس لنگرودی

13 با شبی که در گذر است

14 با شبی که در چشمهایت در گذر است

15 مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش

16 چرا که من حقیقت هستی را

17 در حضور تو جسته ام

18 و در کنار تو صبحی است

19 که رنج شبان را

20 از یاد می برد

21 بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم

22 تا پریشانی دوشینم

23 از یاد برده شود

24 محمد شمس لنگرودی

25 آسان است برای من

26 که خیابانها را تا کنم و در چمدانی بگذارم

27 که صدای باران را، به جز تو کسی نشنود

28 به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه من آورد

29 آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم

30 و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود

31 آسان است که چهچه گنجشک را ببافم و پیراهن خوابت کنم

32 آسان است برای من به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه اولش برگردد

33 برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم

34 و دل صخره را بشکافم

35 آسان است نا ممکنها را ممکن شوم

36 و زمین در گوشم بگوید بس کن رفیق

37 اما آسان نیست که معنی مرگ را بدانم

38 وقتی تو به زندگی آری گفته ای

39 شمس لنگرودی

40 خلاصه بهارى ديگر

41 بى حضور تو

42 از راه مى‏رسد، …

43 و آن‏چه كه زيبا نيست زندگى نيست

44 روزگار است،

45 گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم

46 و به نيلوفر بودن خود شادمانيم،

47 سقفى دارد شادكامى

48 كف ناكامى ناپديد است.

49 هر رودخانه‏اى به درياچه خود فرو مى‏ريزد

50 به حسرت زنده رود زنده نمى‏شود رود

51 نمى‏شود آب را تا كرد و به رودخانه ديگرى ريخت

52 به رود بودن خود شادمان مى‏توان بود.

53 بهار، بهار است، و بر سرِ سبز كردن شاخه‏ها نيست

54 برف، برف است، هواى شكستن شاخه‏هاى درخت را ندارد

55 برگ را، به تمنا، نمى‏شود از ريزش باز داشت

56 با فصل‏هاى سال همسفر شو،

57 سقفى دارد بهار

58 كف يخبندان‏ها ناپديد است.

59 دستى براى نوازش و

60 زانوئى براى رسيدن اگر مانده است

61 با خود مهربان باش،

62 اگرچه تو نيز دروغى مى‏گوئى گاهى مثل من

63 دروغت را چون قندى در دهان گسم آب مى‏كنم

64 با خود مهربان باش.

65 نبودم اگر نبودى،

66 دروغ تو را

67 خار تشنه كاكتوسى مى‏بينم

68 كه پرندگان مهيبت را دور مى‏كند

69 به پرنده كوچك پناه مى‏دهد،

70 سقف دارد راستى

71 كف ناراستى ناپديد است،

72 اى ماه شقه شقه صبور باش!

73 چه‏ها كه نديده‏ئى

74 چه‏ها كه نخواهى شنيد

75 ما التيام زخم‏هاى تو را بر سينه مجروحت باز مى‏شناسيم

76 ماه لكه لكه!

77 مثل حبابى بر دريا بدرخش و

78 با آسمان خالى خود شادمان باش،

79 جشنواره آب است زندگى

80 چراغانى رودها كه به درياها مى‏رسند

81 زخم خورده بادها، زورق‏ها، صخره‏ها

82 سقفى دارد روشنى

83 كرانه تاريكى ناپديد است.

84 انديشه مكن كه بهار است و تو نرگس و سوسن نيستى

85 به حسرت زنده رود زنده نمى‏شود رود،

86 خاكت را زير و رو كن

87 ريشه و آبى مباد كه نمانده باشد،

88 سقفى دارد زندگى

89 كف نيستى ناپديد است،

90 به رنگ و بوى تو خود شادمان مى‏توان بود،

91 گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم

92 و به نيلوفر بودن خود شادمانيم.

93 بر دکه روزنامه فروشی

94 باران

95 به شکل الفبا می بارد

96 دوست دارم

97 چند حرف و شاخه گلی در منقارم بگیرم

98 و منتظرت بمانم

99 باران عصر

100 موزون و مقفا

101 می بارد

102 می بارد

103 می بارد

104 و تو

105 دیر کرده ای

106 گل ها

107 مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند

108 تو نخواهی آمد

109 و شعر

110 داستان پرنده یی ست

111 که پرواز را دوست دارد و

112 بالی ندارد.

113 شمس لنگرودی

114 می خواستم ترانه ای باشم

115 كه بچه های دبستانی از بر كنند

116 دريا كه می شنود

117 توفانش را پشتش پنهان كند

118 و برگ های علف

119 نت های به هم خوردن شان را

120 از روی صدای من بنويسند.

121 مي خواستم ترانه یی باشم

122 كه چشمه زمزمه ام كند

123 آبشار

124 با سنج و دهل بخواند.

125 اما ترانه یی غمگينم

126 و دريا ، غروب

127 بچه هايش را جمع می كند كه صدايم را نشنوند.

128 نت هايم را تمام نكرده

129 چرا

130 رهايم كردی ؟

131 شمس لنگرودی

132 ازکتاب پنجاه و سه ترانه عاشقانه

133 حکایتِ بارانِ بی امان است

134 این گونه که من

135 دوستت می‌دارم …

136 شوریده وار و پریشان باریدن

137 بر خزه ها و خیزاب‌ها

138 به بی‌راهه و راه‌ها تاختن

139 بی‌تاب٬ بی‌قرار

140 دریایی جستن

141 و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن

142 و تو را به یاد آوردن

143 حکایت بارانی بی‌قرار است

144 این گونه که من دوستت می‌دارم …

145 شمس لنگرودی

146 گلایل را دوست دارم

147 به خاطر قلبش،

148 که از پس برگ‌های لطیفش پیداست

149 دل آدمی پیدا نیست

150 و سر انگشتانت را سیاه می‌کند

151 چون گردو

152 اگر بگشایی و ببینی

153 دل‌تنگی

154 خوشه‌ی انگور سیاه است

155 لگد کوبش کن!

156 لگد کوبش کن!

157 بگذار سربسته بماند

158 مستت می‌کند این اندوه …!

159 مثل هوا در کنار توام

160 نه جای کسی را تنگ می کنم

161 نه کسی مرا می بیند

162 نه صدایم را می شنود

163 دوری مکن

164 تو نخواهی بود

165 من اگر نباشم.

166 این شعرها که بوی سکوت می دهند

167 از غیبت لب های توست

168 کلمات

169 مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی

170 از معنا خالی شدند

171 و در انتظار مورچه هایند

172 توشه بار زمستانی شان را

173 در حفره ی تاریک خالی کنند-

174 اندوهی که سرازیر می شود

175 در سینه ی خاموش من.

176 چرا ننویسم زیباست زندگی

177 وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام

178 چرا ننویسم زیبا نیست زندگی

179 وقتی تفنگ شکارچی

180 به صورتشان خیره بود.

181 آن قدر به تو نزدیک بودم

182 که تو را ندیدم

183 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم

184 شکرانۀ روزهایی

185 که کنار تو

186 راه رفته ام

187 دیدار تو کشتزار نور است

188 آهویى بىیقرار

189 که از لب تشنه‌‏اش

190 آفتاب سحر فرو مى‌ریزد،

191 دیدارت سکوت است

192 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مى‏‌جویند،

193 لیوانى عسل

194 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مى‏‌دهد،

195 چایى دم کشیده

196 درست لحظه‏‌یى که از تمام دغدغه‌ها فارغ می‌‏شود

197 دیدار تو کشتزار نور است

198 با بزهایى از بلور

199 که به سوى صخره چرا می‌کنند

200 بى آن که بدانند مى‏‌شکنند

201 و غبار بلور

202 در روحم فرو مى‌پاشند

203 تو مثل منی برف

204 راه می‌روی و آب می‌شوی.

205 تو مثل منی برف

206 آتش را روشن می‌کنی

207 تا در هرمش بمیری

208 یاس‌های تابستانی ادای تو را در می‌آورند

209 پروانه‌ها که تو را ندیدند

210 عاشق او می‌شوند

211 نکند سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.

212 کاش می‌توانستی تابستان‌ها بباری

213 تا با تن‌پوشی از برف

214 برابر خورشید عشوه‌ها می‌کردیم.

215 به شادی مردم اعتماد مکن برف

216 تا می‌باری نعمتی

217 چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.

218 در سایه‌ی هر کلاهی

219 کبوتر جادوگری است

220 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام

221 رودخانه‌یی

222 سربازان فراری را به جبهه‌ی جنگ می‌برد.

223 سربازان ترانه‌ی میهنی می‌خوانند

224 شلیک می‌کنند

225 می‌میرند.

226 زنده‌باشی کبوتر آرام ما

227 زنده باشی

228 همه‌مان را

229 زنده زنده

230 تحویل پاسگاه پلیس داده‌ئی.

231 باد می وزید

232 که تو پر کشیدی

233 شاد بودید

234 هم تو

235 هم شکارچی گنگی

236 که از سر اتفاق

237 در سایه ی شاخه ها می گذشت

238 باران صبح

239 نم نم

240 می بارد

241 و تو را به یاد می آورد

242 که نم نم باریدی

243 و ویران کردی

244 خانه کهنه را

245 سر می روم از خویش

246 از گوشه گوشه فرو می ریزم

247 و عطر تو

248 رسوایم می کند

249 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ

250 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

251 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ

252 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ

253 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ

254 با خالکوب ستاره ها

255 بر تاریکی دست ها

256 عابران به سوی تو بال می زنند

257 می آیند

258 تا در حیاط خانه تو

259 گل های پژمرده خود را بکارند

260 و تو از راهی می رسی

261 که پریشانی دور می شود…

262 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!

263 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!

264 درهایت را باز کن

265 ما ایستاده ایم

266 خیابان های تو ما را پیش می برد

267 ما می آئیم

268 تا جای واژه نارنج نارنج

269 و جای هوا هوا بنشانیم

270 و در شعری زنده شناور باشیم…

271 تو نخستین حرفی

272 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند

273 نخستین نانی

274 که پس از جنگی شوم

275 از تنور دهکده ای خارج می شود

276 نخستین نامی

277 که بر بچه زندگی می گذاریم…

278 در هایت را باز کن

279 ما می آئیم

280 با عکس جوانی تو

281 در جیب پاره مان

282 و هر چه که نزدیک تر می شویم

283 تو جوان تر و زیباتر می شوی

284 درهایت را باز کن

285 هر چه نشانه است در کف مان

286 خانه توست

287 ای آزادی

288 می خواستم ترانه یی باشم

289 که بچه های دبستانی از بر کنند

290 دریا که می شنود

291 توفان اش را پشت اش پنهان کن

292 و برگ های علف

293 نت های به هم خوردن شان را

294 از روی صدای من بنویسند

295 می خواستم ترانه یی باشم

296 که چشمه زمزمه ام کند

297 آبشار

298 با سنج و دهل بخواند

299 اما ترانه ی غمگینم

300 و دریا ، غروب

301 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند

302 نت هایم را تمام نکرده

303 چرا

304 رهایم کردی

305 آیا برای گرم کردن بازارشان

306 به آتش‌تان کشیدند؟

307 حتا باد ایستاده بود و نگاه می‌کرد که شعله فرو بنشیند

308 حتا شاخه‌ها

309 از سوزاندن خود

310 تن زدند

311 کودکان اول ابتدایی

312 از هفت سالگی به عقب برگشتند

313 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.

314 و به هنگامی که از مراسم‌تان بازگشتیم

315 دست نوشته‌های مجسمه‌ها بر کاغذ

316 بر پایه‌ی شکسته‌ی مرمری می‌لرزید

317 آنان

318 شرمناکِ سنگ بودن‌شان

319 سر به بیابان‌ها، رفته بودند

320 تنهایی ها عمیق اند

321 عمیق

322 مثل صورت مردگان

323 حلزون ها چقدر تنهایند

324 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند

325 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!

326 و تو در خاموشی هایم می درخشی

327 در آتش و روشنی می درخشی

328 و من آن قدر دوستت دارم

329 که فراموش می کنم

330 زندگی

331 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

332 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

333 که مثل پرندگان راست راست می‌چرخند در هوا

334 سر ماه

335 حقوق‌شان را می‌گیرند

336 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

337 که مرگ تو را ندیدند.

338 کاش پر وبال‌شان در آتش آفتاب تیر بسوزد

339 ما با ذغال‌شان

340 شعار خیابانی بنویسیم

341 پس این فرشتگان پیر شده

342 جز جاسوسی ما

343 به چه کار بد دیگری مشغولند

344 که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر