-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چندان به تماشایش برنشستیم
2 که بامدادی دیگر برآمد
3 و بهاری دیگر
4 از چشم اندازهای بی برگشت در رسید
5 ازعشق تن جامهای ساختیم روئینه
6 نبردی پرداختیم که حنظل انتظار
7 بر ما گوارا آمد
8 ای آفتاب که برنیامدنت
9 شب را جاودانه میسازد
10 بر من بتاب
11 پیش از آنکه در تاریکی خود گم شوم.
12 شمس لنگرودی
13 با شبی که در گذر است
14 با شبی که در چشمهایت در گذر است
15 مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش
16 چرا که من حقیقت هستی را
17 در حضور تو جسته ام
18 و در کنار تو صبحی است
19 که رنج شبان را
20 از یاد می برد
21 بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم
22 تا پریشانی دوشینم
23 از یاد برده شود
24 محمد شمس لنگرودی
25 آسان است برای من
26 که خیابانها را تا کنم و در چمدانی بگذارم
27 که صدای باران را، به جز تو کسی نشنود
28 به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه من آورد
29 آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم
30 و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود
31 آسان است که چهچه گنجشک را ببافم و پیراهن خوابت کنم
32 آسان است برای من به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه اولش برگردد
33 برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم
34 و دل صخره را بشکافم
35 آسان است نا ممکنها را ممکن شوم
36 و زمین در گوشم بگوید بس کن رفیق
37 اما آسان نیست که معنی مرگ را بدانم
38 وقتی تو به زندگی آری گفته ای
39 شمس لنگرودی
40 خلاصه بهارى ديگر
41 بى حضور تو
42 از راه مىرسد، …
43 و آنچه كه زيبا نيست زندگى نيست
44 روزگار است،
45 گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم
46 و به نيلوفر بودن خود شادمانيم،
47 سقفى دارد شادكامى
48 كف ناكامى ناپديد است.
49 هر رودخانهاى به درياچه خود فرو مىريزد
50 به حسرت زنده رود زنده نمىشود رود
51 نمىشود آب را تا كرد و به رودخانه ديگرى ريخت
52 به رود بودن خود شادمان مىتوان بود.
53 بهار، بهار است، و بر سرِ سبز كردن شاخهها نيست
54 برف، برف است، هواى شكستن شاخههاى درخت را ندارد
55 برگ را، به تمنا، نمىشود از ريزش باز داشت
56 با فصلهاى سال همسفر شو،
57 سقفى دارد بهار
58 كف يخبندانها ناپديد است.
59 دستى براى نوازش و
60 زانوئى براى رسيدن اگر مانده است
61 با خود مهربان باش،
62 اگرچه تو نيز دروغى مىگوئى گاهى مثل من
63 دروغت را چون قندى در دهان گسم آب مىكنم
64 با خود مهربان باش.
65 نبودم اگر نبودى،
66 دروغ تو را
67 خار تشنه كاكتوسى مىبينم
68 كه پرندگان مهيبت را دور مىكند
69 به پرنده كوچك پناه مىدهد،
70 سقف دارد راستى
71 كف ناراستى ناپديد است،
72 اى ماه شقه شقه صبور باش!
73 چهها كه نديدهئى
74 چهها كه نخواهى شنيد
75 ما التيام زخمهاى تو را بر سينه مجروحت باز مىشناسيم
76 ماه لكه لكه!
77 مثل حبابى بر دريا بدرخش و
78 با آسمان خالى خود شادمان باش،
79 جشنواره آب است زندگى
80 چراغانى رودها كه به درياها مىرسند
81 زخم خورده بادها، زورقها، صخرهها
82 سقفى دارد روشنى
83 كرانه تاريكى ناپديد است.
84 انديشه مكن كه بهار است و تو نرگس و سوسن نيستى
85 به حسرت زنده رود زنده نمىشود رود،
86 خاكت را زير و رو كن
87 ريشه و آبى مباد كه نمانده باشد،
88 سقفى دارد زندگى
89 كف نيستى ناپديد است،
90 به رنگ و بوى تو خود شادمان مىتوان بود،
91 گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم
92 و به نيلوفر بودن خود شادمانيم.
93 بر دکه روزنامه فروشی
94 باران
95 به شکل الفبا می بارد
96 دوست دارم
97 چند حرف و شاخه گلی در منقارم بگیرم
98 و منتظرت بمانم
99 باران عصر
100 موزون و مقفا
101 می بارد
102 می بارد
103 می بارد
104 و تو
105 دیر کرده ای
106 گل ها
107 مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند
108 تو نخواهی آمد
109 و شعر
110 داستان پرنده یی ست
111 که پرواز را دوست دارد و
112 بالی ندارد.
113 شمس لنگرودی
114 می خواستم ترانه ای باشم
115 كه بچه های دبستانی از بر كنند
116 دريا كه می شنود
117 توفانش را پشتش پنهان كند
118 و برگ های علف
119 نت های به هم خوردن شان را
120 از روی صدای من بنويسند.
121 مي خواستم ترانه یی باشم
122 كه چشمه زمزمه ام كند
123 آبشار
124 با سنج و دهل بخواند.
125 اما ترانه یی غمگينم
126 و دريا ، غروب
127 بچه هايش را جمع می كند كه صدايم را نشنوند.
128 نت هايم را تمام نكرده
129 چرا
130 رهايم كردی ؟
131 شمس لنگرودی
132 ازکتاب پنجاه و سه ترانه عاشقانه
133 حکایتِ بارانِ بی امان است
134 این گونه که من
135 دوستت میدارم …
136 شوریده وار و پریشان باریدن
137 بر خزه ها و خیزابها
138 به بیراهه و راهها تاختن
139 بیتاب٬ بیقرار
140 دریایی جستن
141 و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
142 و تو را به یاد آوردن
143 حکایت بارانی بیقرار است
144 این گونه که من دوستت میدارم …
145 شمس لنگرودی
146 گلایل را دوست دارم
147 به خاطر قلبش،
148 که از پس برگهای لطیفش پیداست
149 دل آدمی پیدا نیست
150 و سر انگشتانت را سیاه میکند
151 چون گردو
152 اگر بگشایی و ببینی
153 دلتنگی
154 خوشهی انگور سیاه است
155 لگد کوبش کن!
156 لگد کوبش کن!
157 بگذار سربسته بماند
158 مستت میکند این اندوه …!
159 مثل هوا در کنار توام
160 نه جای کسی را تنگ می کنم
161 نه کسی مرا می بیند
162 نه صدایم را می شنود
163 دوری مکن
164 تو نخواهی بود
165 من اگر نباشم.
166 این شعرها که بوی سکوت می دهند
167 از غیبت لب های توست
168 کلمات
169 مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
170 از معنا خالی شدند
171 و در انتظار مورچه هایند
172 توشه بار زمستانی شان را
173 در حفره ی تاریک خالی کنند-
174 اندوهی که سرازیر می شود
175 در سینه ی خاموش من.
176 چرا ننویسم زیباست زندگی
177 وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام
178 چرا ننویسم زیبا نیست زندگی
179 وقتی تفنگ شکارچی
180 به صورتشان خیره بود.
181 آن قدر به تو نزدیک بودم
182 که تو را ندیدم
183 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم
184 شکرانۀ روزهایی
185 که کنار تو
186 راه رفته ام
187 دیدار تو کشتزار نور است
188 آهویى بىیقرار
189 که از لب تشنهاش
190 آفتاب سحر فرو مىریزد،
191 دیدارت سکوت است
192 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مىجویند،
193 لیوانى عسل
194 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مىدهد،
195 چایى دم کشیده
196 درست لحظهیى که از تمام دغدغهها فارغ میشود
197 دیدار تو کشتزار نور است
198 با بزهایى از بلور
199 که به سوى صخره چرا میکنند
200 بى آن که بدانند مىشکنند
201 و غبار بلور
202 در روحم فرو مىپاشند
203 تو مثل منی برف
204 راه میروی و آب میشوی.
205 تو مثل منی برف
206 آتش را روشن میکنی
207 تا در هرمش بمیری
208 یاسهای تابستانی ادای تو را در میآورند
209 پروانهها که تو را ندیدند
210 عاشق او میشوند
211 نکند سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف.
212 کاش میتوانستی تابستانها بباری
213 تا با تنپوشی از برف
214 برابر خورشید عشوهها میکردیم.
215 به شادی مردم اعتماد مکن برف
216 تا میباری نعمتی
217 چون بنشینی به لعنتشان دچاری.
218 در سایهی هر کلاهی
219 کبوتر جادوگری است
220 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام
221 رودخانهیی
222 سربازان فراری را به جبههی جنگ میبرد.
223 سربازان ترانهی میهنی میخوانند
224 شلیک میکنند
225 میمیرند.
226 زندهباشی کبوتر آرام ما
227 زنده باشی
228 همهمان را
229 زنده زنده
230 تحویل پاسگاه پلیس دادهئی.
231 باد می وزید
232 که تو پر کشیدی
233 شاد بودید
234 هم تو
235 هم شکارچی گنگی
236 که از سر اتفاق
237 در سایه ی شاخه ها می گذشت
238 باران صبح
239 نم نم
240 می بارد
241 و تو را به یاد می آورد
242 که نم نم باریدی
243 و ویران کردی
244 خانه کهنه را
245 سر می روم از خویش
246 از گوشه گوشه فرو می ریزم
247 و عطر تو
248 رسوایم می کند
249 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ
250 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
251 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ
252 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ
253 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ
254 با خالکوب ستاره ها
255 بر تاریکی دست ها
256 عابران به سوی تو بال می زنند
257 می آیند
258 تا در حیاط خانه تو
259 گل های پژمرده خود را بکارند
260 و تو از راهی می رسی
261 که پریشانی دور می شود…
262 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!
263 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!
264 درهایت را باز کن
265 ما ایستاده ایم
266 خیابان های تو ما را پیش می برد
267 ما می آئیم
268 تا جای واژه نارنج نارنج
269 و جای هوا هوا بنشانیم
270 و در شعری زنده شناور باشیم…
271 تو نخستین حرفی
272 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند
273 نخستین نانی
274 که پس از جنگی شوم
275 از تنور دهکده ای خارج می شود
276 نخستین نامی
277 که بر بچه زندگی می گذاریم…
278 در هایت را باز کن
279 ما می آئیم
280 با عکس جوانی تو
281 در جیب پاره مان
282 و هر چه که نزدیک تر می شویم
283 تو جوان تر و زیباتر می شوی
284 درهایت را باز کن
285 هر چه نشانه است در کف مان
286 خانه توست
287 ای آزادی
288 می خواستم ترانه یی باشم
289 که بچه های دبستانی از بر کنند
290 دریا که می شنود
291 توفان اش را پشت اش پنهان کن
292 و برگ های علف
293 نت های به هم خوردن شان را
294 از روی صدای من بنویسند
295 می خواستم ترانه یی باشم
296 که چشمه زمزمه ام کند
297 آبشار
298 با سنج و دهل بخواند
299 اما ترانه ی غمگینم
300 و دریا ، غروب
301 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند
302 نت هایم را تمام نکرده
303 چرا
304 رهایم کردی
305 آیا برای گرم کردن بازارشان
306 به آتشتان کشیدند؟
307 حتا باد ایستاده بود و نگاه میکرد که شعله فرو بنشیند
308 حتا شاخهها
309 از سوزاندن خود
310 تن زدند
311 کودکان اول ابتدایی
312 از هفت سالگی به عقب برگشتند
313 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.
314 و به هنگامی که از مراسمتان بازگشتیم
315 دست نوشتههای مجسمهها بر کاغذ
316 بر پایهی شکستهی مرمری میلرزید
317 آنان
318 شرمناکِ سنگ بودنشان
319 سر به بیابانها، رفته بودند
320 تنهایی ها عمیق اند
321 عمیق
322 مثل صورت مردگان
323 حلزون ها چقدر تنهایند
324 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند
325 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!
326 و تو در خاموشی هایم می درخشی
327 در آتش و روشنی می درخشی
328 و من آن قدر دوستت دارم
329 که فراموش می کنم
330 زندگی
331 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد
332 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
333 که مثل پرندگان راست راست میچرخند در هوا
334 سر ماه
335 حقوقشان را میگیرند
336 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
337 که مرگ تو را ندیدند.
338 کاش پر وبالشان در آتش آفتاب تیر بسوزد
339 ما با ذغالشان
340 شعار خیابانی بنویسیم
341 پس این فرشتگان پیر شده
342 جز جاسوسی ما
343 به چه کار بد دیگری مشغولند
344 که فریاد ما به گوش کسی نمیرسد